منشی ۲۳ ساله صیغه مرد متاهل!
اختلافات من و «مرتضی» از حدود یک سال و نیم قبل زمانی آغاز شد که فهمیدم همسرم منشی ۲۳ ساله شرکت را به عقد موقت خودش درآورده است.
نوداد: دنیا روی سرم خراب شد. زندگی ام را دوست داشتم و سالها برای آسایش و آرامش همسر و فرزندانم تلاش کرده بودم. تلخیها و شیرینیهای زیادی را تجربه کرده بودم و در کنار دخترانم احساس خوشبختی میکردم. «مرتضی» در یک شرکت خصوصی مشغول به کار بود و من به همان حقوق اندک او قانع بودم چرا که هیچ گاه دوست نداشتم همسرم برای درآمد بیشتر دچار مشکل شود.
آن شب وقتی گریه کنان به او گفتم از ماجرای ازدواجش خبر دارم مشاجره سختی بین ما آغاز شد و او من و دخترم را کتک زد. مرتضی مدعی بود فقط به خاطر دلسوزی با آن زن جوان که دارای یک فرزند بود ازدواج کرده است تا فرزند آن زن مطلقه سایه پدر را بر سرش احساس کند.
ولی من نمیتوانستم این حرفها را قبول کنم. درگیریها و اختلافات ما هر روز بیشتر میشد به طوری که دختر بزرگم تحت تاثیر کشمکشهای خانوادگی ما و با یک تصمیم احمقانه اقدام به خودکشی کرد، اما خوشبختانه من خیلی زود متوجه شدم و او را به مرکز درمانی رساندم.
وقتی شرایط زندگی ما به این جا رسید تصمیم به شکایت از همسرم گرفتم تا حداقل نفقه قانونی را از او بگیرم. در همین حال بود که مشاور کلانتری هوویم را برای برگزاری جلسه مشاوره دعوت کرد آن زن جوان وقتی وضعیت زندگی مرا شنید با چشمانی اشکبار گفت: من فقط به خاطر فرزندم حاضر به ازدواج با مرتضی شدم و قرار بود این ماجرا پنهان بماند، اما از این که مدت هاست زندگی خانوادهای را آشفته کرده ام، اطلاعی نداشتم...