خاطرات بازیگر معروف ایرانی از همسر شمس پهلوی

در روز‌های گذشته مهرداد پهلبد، همسر شمس پهلوی، بر اثر کهولت در خارج از کشور درگذشت. این مناسبت بهانه‌ای شد تا کارنامه او بازخوانی شود و آشنایان درباره پیشه و پیشینه وی، به بیان خاطرات خود بپردازند.

کد خبر : 859013

موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران: در روز‌های گذشته مهرداد پهلبد، همسر شمس پهلوی، بر اثر کهولت در خارج از کشور درگذشت. این مناسبت بهانه‌ای شد تا کارنامه او بازخوانی شود و آشنایان درباره پیشه و پیشینه وی، به بیان خاطرات خود بپردازند. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، استاد داریوش اسدزاده، هنرمند نام‌آشنای کشور، خاطرات خویش از مهرداد پهلبد را بیان کرده است.

* چند روز پیش خبر رسید که عزت‌الله مین‌باشیان، معروف به مهرداد پهلبد، شوهر شمس پهلوی در ۱۰۳ سالگی فوت کرده است. با عنایت به حضور مداوم شما در عرصه هنر، شناختتان از او چقدر بود؟

من خانواده این‌ها را می‌شناختم. او پسر نصرالله مین‌باشیان، یکی از بهترین ویولونیست‌ها بود که با فرزندانش، به بچه‌های رضاشاه درس می‌داد. خود عزت یک ویولونیست متوسط بود و ابدا در سطح پدرش نبود. او بعد از مدتی، با توجه به اینکه شمس از فریدون جم، شوهر اولش، خوشش نمی‌آمد و در پی جدایی از او، با وی ازدواج و از یک زندگی متوسط، به یک زندگی درباری راه پیدا کرد. درمجموع، شاه از او و شمس خوشش نمی‌آمد و این‌ها در کاخ اختصاصی خود، در مهرشهر کرج زندگی می‌کردند. عزت مین‌باشیان پس از ازدواج با شمس و به توصیه او، فامیلش را هم عوض کرد و شد پهلبد!

* پهلبد چگونه شخصیتی داشت و روابط شما با او چگونه بود؟

از او خوشم نمی‌آمد. ماجرایی هم باعث این رویداد شد. یک بار پیسی را ــ که ترجمه بود ــ با ایرن و وحدت در کاخ و در حضور شاه اجرا کردیم. شاه خیلی خوشش آمد و خندید. بعد از نمایش، صدایم زد و پرسید: «کجا کار می‌کنی؟» پاسخ دادم: «وزارت دارایی!» شاه به پهلبد پرید که «یک هنرمند در وزارت دارایی چه کار می‌کند؟ باید در اداره تو باشد». همه وزرا و تیمسار‌ها هم حضور داشتند و شاه هم اصطلاحا، بدجوری جلوی روی همه، پهلبد را ضایع کرد و بعد هم با عصبانیت راه افتاد و رفت و از اینجا به بعد، پهلبد با من بد شد! مدتی بعد به من گفتند: از وزارت فرهنگ نامه‌ای آمده است که شما را منتقل کنند. من گفتم: نامه را بایگانی کنید!

* نپذیرفتید؟

نه؛ چند وقت بعد آمدند و گفتند: وزیر فرهنگ و هنر شما را خواسته است. رفتم آنجا و رئیس دفترش خبر داد که من آمده‌ام، و رفتم داخل. پرسید: «چرا با نامه مخالفت کردید؟» جواب دادم: «من ماهی هشت‌هزار تومان خرج دارم؛ شما اینجا به هنرپیشه‌هایتان مثل آقای مشایخی و آقای نصیریان، بیشتر از ماهی دوهزار تومان حقوق نمی‌دهید و حق هم ندارند بیرون از اینجا در جایی بازی کنند، ولی من تئاتر کارگردانی می‌کنم، فیلم بازی می‌کنم، فیلمنامه و نمایشنامه می‌نویسم و درآمد دارم. حاضر نیستم هفت هشت هزار تومان را از دست بدهم و بیایم دوهزار تومان بگیرم!» گفت: «شما خیلی با جسارت هم حرف می‌زنی!» گفتم: «به خاطر اینکه هنرمندم؛ بنابراین باید حرفم را بزنم. بنده هم خیلی دلم می‌خواهد بیایم اینجا و کار کنم، ولی با ماهی دوهزار تومان نمی‌توانم زندگی کنم!» سوال کرد: «مگر خرجت چقدر است؟ کجا زندگی می‌کنی؟» جواب دادم: «یک هنرمند، توی چشم مردم است؛ نمی‌توانم بروم در میدان صابون‌پزخانه زندگی کنم؛ مردم توجه می‌کنند و گاهی توقعاتی هم دارند، من محل مراجعه هستم!» گفت: «عجب! بلبل هم هستی!» گفتم: «شاید!» گفت: «از فردا بیا»؛ گفتم: «نه آقا! نمی‌آیم». به‌هرحال در آن جلسه، پرید به من و تا آخر با من بد بود. هر وقت در وزارتخانه یا مجالسی که دعوتم می‌کردند، مرا می‌دید، رویش را طرف دیگری می‌گرفت؛ البته من هم از او خوشم نمی‌آمد.

* این دیدار‌ها که توأم با بی‌محلی بود، معمولا کجا اتفاق می‌افتاد؟

هر وقت هنرمندان خارجی را به محفلی دعوت می‌کردند، وزارت فرهنگ و هنر آن زمان، عده‌ای از هنرمندان داخلی را هم دعوت می‌کرد. پهلبد جلوی در می‌ایستاد و از همه استقبال می‌کرد. به من هم کارت دعوت داده بودند و نمی‌توانستم نروم. با لباس رسمی هم می‌رفتیم. معمولا اینجور وقت‌ها یکدیگر را می‌دیدیم و البته من هم سعی می‌کردم اصلا او را نبینم!

* ظاهرا در ورای این روابط کاری، شما شناختی هم از نوع ارتباطِ به‌اصطلاح همسرانه او با شمس پهلوی به‌دست آوردید. این شناخت سربندِ چه واقعه‌ای برای شما پیش آمد؟

ماجرا از این قرار بود که یک بار آمدیم برای هنرمندان زمین بگیریم و خانه بسازیم. من جزء هیئت‌مدیره سندیکای هنرمندان آن زمان بودم؛ سال ۱۳۵۳، من بودم و فردین و محمد متوسلانی و خانم ایرن و چند نفر دیگر هم بودند. نشستیم و تصمیم گرفتیم هر کدام از ما در دیدار با پهلبد، برای مطرح کردن این تصمیم، راجع به چه چیزی صحبت کند. قرار شد من راجع به زمین و ساختمان و خانه صحبت کنم. رفتیم پیش پهلبد و بچه‌ها شروع به صحبت کردند...

* یعنی برای بیان مسائل، تقسیم کار کرده بودید؟

بله؛ برای راه افتادن کارِ خانه و بیمه و... برای هنرمندان، وقت گرفته بودیم. همه حرف زدند تا رسید به من. گفتم: ما با تمام مراکزی که می‌توانستیم راجع به منزل و بیمه هنرمندان با آن‌ها صحبت کنیم، صحبت کردیم. با بانک‌ها صحبت کردیم و حاضرند به ما پول بدهند و تنها چیزی که احتیاج داریم، زمین است. در ادامه گفتم: زمین‌های مهرشهر کرج فراوان‌اند و البته ما پولش را پرداخت می‌کنیم. با بانک‌ها هم صحبت کرده‌ایم که وام بدهند و به تعدادی که لازم است برای هنرمندان خانه بسازیم. پهلبد به محض اینکه صحبت از زمین‌های مهرشهر کرج شد، پرید به من!

* چرا؟ به خاطر اینکه دست روی ملک‌های شمس گذاشته بودید؟

بله؛ پرید به من که «آقا!... (انگار داشت با نوکرش حرف می‌زد) این زمین‌ها که مال من نیست، مال والاحضرت است!» گفتم: «می‌دانم؛ شما واسطه شوید که به ما از این زمین‌ها بدهند». زمین‌های زیادی بودند؛ شمس همه را به نام زده بود و مال خودش می‌دانست. به‌هرحال پهلبد با عصبانیت گفت: «من به کار والاحضرت دخالت نمی‌کنم؛ به من چه مربوط است؟» خلاصه روی آتش اشتیاق ما، حسابی آب سرد پاشید. سر این حرف، رابطه‌اش با من بدتر شد.

* همین خاطره نشان نمی‌دهد که امثال پهلبد، شوهران صوری بودند و حق دخالت در امور مربوط به همسر خود وحتی حق وساطت هم نداشتند؟

شوهر‌های اولشان هم صوری بودند. شوهر اول شمس، جم بود. شوهر اول اشرف، قوام بود. رضاشاه به‌زور به این افراد شوهرشان داده بود؛ چون در خفا آبروریزی بالا می‌آوردند. بعد از رضاشاه که زور از روی سرشان برداشته شد، هر دو از شوهران تحمیلی جدا شدند و افراد جدیدی را انتخاب کردند. مشکل این‌ها هم این بود که این افراد انتخابی خودشان هم پس از چندی، از چشمشان می‌افتادند؛ لذا نهایتا قرار بر این شد که این‌ها شوهران صوری بمانند و زنانشان هم، به کار‌های خودشان برسند.

*مهم این است که این شوهران صوری، حق دخالت در کار آن‌ها را نداشتند. اینطور نیست؟

اصلا! به هیچ وجه. آن‌ها حاکم بودند. اشرف که بر خودِ شاه هم حاکم بود.

* شما شمس را دیده بودید. او چگونه شخصیتی داشت؟

برخلاف اشرف، زن به‌ظاهر آرامی بود و یا لااقل، از او آرام‌تر بود. در جلسات و محاوره‌ها، حرف نمی‌زد و معمولا سکوت می‌کرد. گفتم که چندان هم مقرب درگاه نبود و گاهی اوقات برای خالی نبودن عریضه، در مجامع شرکت می‌کرد.

*کار اصلی‌اش چه بود؟ فقط زمین‌داری و اینگونه کارها؟

این‌ها هرکدام، یک کار ظاهری و در انظار داشتند که چندان مهم نبود. درعمل، عمدتا دنبال بیزینس و کاروکاسبی خودشان بودند. من به کاخش در کرج نرفته بودم، ولی عکس‌های آن را دیده بودم. قصر گران و عجیب و غریبی در آنجا ساخته بود. از یک جایی به بعدهم، خودش و شوهرش مسیحی شدند که در جامعه بازتاب بدی داشت و برای خانواده سلطنت خیلی بد شد.

* وقتی به آمریکا فرار کردند، شما هم در آنجا بودید. از آن‌ها خبری داشتید؟

نه چندان؛ چون در یک جا نمی‌ماندند و دائم تغییر مکان می‌دادند. شمس در بورلی‌هیلز در لس‌آنجلس، ویلایی قشنگ و اعیانی داشت. موقعی که در ایران انقلاب شد، ایرانی‌های مقیم لس‌آنجلس ریختند در آن عمارت برای تظاهرات و ابراز تنفر. اشرف در بورلی‌هیلز خانه نداشت و در فرانسه داشت. من آن عمارت را از بیرون دیده بودم. عمدتا همه‌شان، به دربه‌دری و فلاکت افتادند.

*جمع‌بندی شما از کارنامه و منش مهرداد پهلبد چیست؟

فکر نمی‌کنم سواد چندانی داشت. فقط از روی قوم و خویش شدن با شاه به جایی رسید. دست بالا بگیریم، در حد یک معلم موسیقی مدارس بود. در ویولن، از او بالاتر خیلی داشتیم. شانس است دیگر. یک وقتی به در خانه کسی می‌کوبد. او هم شانس آورد و تا ۱۰۳ سالگی بدون هیچ امتیاز و ترجیحی بر استادان این فن، از تنعمات وابستگی به خانواده سلطنت برخوردار شد.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: