شاید قربانی بعدی تو باشی
هر روز قربانی تازهای میگیرد، اما صدای خیلیها هرگز به گوش کسی نمیرسد. در گوشهای از خانه غصه میخورند، درد میکشند و میسوزند؛ بیصدا و خاموش. این بار لیلا قریبپور و زهرا یوسفنژاد از شیراز و بوشهر، هر دو قربانی اسید پاشی.
کد خبر :
850004
روزنامه ایران: هر روز قربانی تازهای میگیرد، اما صدای خیلیها هرگز به گوش کسی نمیرسد. در گوشهای از خانه غصه میخورند، درد میکشند و میسوزند؛ بیصدا و خاموش. این بار لیلا قریبپور و زهرا یوسفنژاد از شیراز و بوشهر، هر دو قربانی اسید پاشی. هر دو میگویند هیچوقت فکر نمیکردند، روزی این اتفاق برایشان بیفتد. بارها خبرهای اسیدپاشی را شنیده بودند و خوانده بودند، ولی باورشان نمیشد روزی خودشان تجربه کنند و قربانی باشند. حتی نمیتوانند تعریف کنند چه بر آنها گذشته، اصلاً تا کسی این بلا سرش نیاید نمیفهمد سوختن با اسید یعنی چه.
لیلا، زهرا و دیگر قربانیان اسیدپاشی میپرسند یعنی چند نفر دیگر باید این بلا سرشان بیاید تا مسئولان فکری به حالشان کنند؟ اسید چند قربانی دیگر باید بگیرد تا خرید و فروشش ممنوع شود یا برای عرضهاش محدودیتی بگذارند یا قانونی وضع شود که هرکسی جرأت اسیدپاشی نداشته باشد.
یاد حرفهای سمیه مهری میافتم؛ او چند سال قبل به خاطرعفونتهای ناشی از زخمهای اسید درگذشت. هیچوقت آن روزی را فراموش نمیکنم که برای اعتراض به اسید پاشیهای اصفهان مقابل مجلس آمد. همان روزی که جمعی از فعالان حوزه زنان و مردم هم مقابل مجلس گردهم آمده بودند. او، زیور پروین و دیگر قربانیان اسید پاشی هم در آن جمع حضور داشتند. سمیه آن روز پیشبینی کرد که اسید تبدیل به اسلحهای بیصدا شده و در آینده قربانیهای زیادی میگیرد. او از مسئولان خواست در این باره فکری کنند. سمیه سه سال پیش برای همیشه رفت و دو دخترش رعنا و نازنین را تنها گذاشت. رعنا که همراه مادرش قربانی اسید پاشی شده بود الان در روستای همت آباد بم با پدربزرگش زندگی میکند. یاد پوران پویایی از شهر بم هم میافتم؛ زنی که ۵ سال کامل در سکوت خبری روزگار گذراند. اوهم از قربانیان خاموش اسید پاشی است. بگذارید داستان قربانیان تازه را برایتان بگویم. لیلا و زهرا که هر دو بهتازگی توسط همکارانشان اسیدپاشی شدهاند. داستانشان ترس میریزد توی دل آدم. اینکه هر کینه سادهای بتواند به اسیدپاشی ختم شود، باورکردنی نیست.
لیلا قریبپور، ۲۷ ساله است؛ ساکن شهر شیراز که فروردین ماه همین امسال اسیدپاشی شد. دقیقش را بخواهید ۲۷ فروردین. لیلا درحالی با من حرف میزند که خودش را برای ششمین جراحیاش آماده میکند. با صدایی لرزان میخواهد برایش دعا کنم تا دوباره سلامتیاش را به دست آورد و به جامعه برگردد: «۴ سال در یک درمانگاه حسابدار بودم از آبان ماه سال گذشته که مدیریت درمانگاه تغییر کرد، مشکلاتی داشتم، اما آنقدر جدی نبود تا اینکه بهمن ماه سال ۹۶ توی حسابهای شرکت مقدار کسری درآوردم. این مسأله موجب درگیری مدیریت و شریکش شد. کار به جایی رسید که تصمیم گرفتم دیگر سرکار نروم. استعفا دادم و اعلام کردم تا اول اردیبهشت بیشتر سرکار نمیآیم.»
لیلا ۲۷ فروردین درست موقع وارد شدن به محل کارش حس کرد به یکباره صورتش آتش گرفت: «اول فکر کردم بچهها با من شوخی کردهاند و آب توی صورتم ریختهاند. اما بعد از چند لحظه دیدم چشمانم جایی را نمیبیند. ناخودآگاه به پشت سرم نگاه کردم دیدم مردی که کلاه کاسکت سرش بود و صورتش را پوشانده بود سریع سوار یک ماشین شد و فرار کرد. تازه فهمیدم چیزی که صورتم را سوزانده اسید است. داد زدم و خودم را به شیر آب رساندم.»
بعد از این ماجرا ۱۰ روز مدیر و کارکنان محل کار لیلا بازداشت شدند: «آبدارچی محل کارم اعتراف کرد، پول گرفته تا رویم اسید بپاشد. من هیچ برخوردی با این آدم نداشتم. مدیر بعد از ۱۰ روز آزاد شد و بعد دوباره آبدارچی گفت: از من کینه به دل داشته. واقعاً هنوز برای خودم مشخص نیست به خاطر آن اختلاف کاری قربانی شدهام یا واقعاً از من کینهای داشته. یعنی صداقت در کار باید چنین نتیجهای داشته باشد؟ هرچه هست سؤالم این است که آیا حق من اسید بود؟ اگر اختلافی بود نمیشد دربارهاش حرف زد؟ یک چشمم را از دست دادم، بینایی آن یکی چشمم هم زیاد نیست، صورت و زیباییام هم رفت.۳۵ روز توی بیمارستان بیهوش افتاده بودم. ۱۰ روز قبل از ماجرا عکس معصومه جلیلپور را دیدم، همان که در تبریز اسیدپاشی شد. خیلی ناراحت شدم اصلاً طاقت نگاه کردن به عکسهایش را نداشتم. مدام میگفتم یعنی هنوز هم این اتفاقها در این دوره و زمانه میافتد که این اتفاق برای خودم افتاد.»
حرفهای لیلا مرا یاد معصومه جلیلپور میاندازد. او را چند هفته قبل درحالی که سرتا پا باندپیچی بود در بیمارستان شهید مطهری تهران دیدم. درست شب سال نو وقتی به خواستگارش «نه» گفت، این بلا سرش آمد. میسوخت و گریه میکرد و میگفت: هر شب خواب اسید پاشش را میبیند. اسید قربانیاش را از تبریز انتخاب کرده بود واین بار هم از شیراز...
حرفهای معصومه عطایی را هم مرور میکنم. سالهاست از اسید پاشیاش میگذرد و با تلاش زیاد توانسته دوباره به زندگی بازگردد: «سوزش اسید وحشتناک است. جراحیها زیاد و دردناکند. تحمل واکنشهای مردم در کوچه و خیابان طاقتفرساست. اما سختترین لحظهها، زمانی است که خبر اسیدپاشی جدیدی میشنوم. آن وقت است که ویران میشوم وهمه صحنهها دوباره جلوی چشمم میآید. همه چیز تازه میشود وقتی میفهمم قربانی دیگری به جمعمان اضافه شده.»
لیلا میگوید: «من کینهای نیستم، اما دوست دارم اسیدپاشم قصاص شود. این مدت خیلی زجر کشیدم آنقدر که ماههاست زندگی عادی نداشتهام. تصور آینده برایم دشوار است. خانوادهام بهخاطر درمانم پول پیش خانهمان را گرفتند و خرجم کردند. نمیخواهم در آینده برای کسی این اتفاق بیفتد، میخواهم تلاش کنم در آینده هیچ زنی از ترس اسیدپاشی خانه نشین نشود، قربانی نشود.»
حرفهای لیلا، تلاشهای مرضیه ابراهیمی، قربانی اسید پاشی اصفهان را به خاطرم میآورد. او که نمیخواهد قربانی باشد: «اسید میخواهد تو را از زندگی حذف کند. اسیدپاش میخواهد به تو بگوید نمیتوانی عاشق شوی، مادر شوی، در جامعه باشی. میخواهد به تو بگوید از این به بعد هرکس تو را ببیند از تو خوشش نمیآید، اما من همه اینها را از خودم دور کردم.» او این روزها برای منع خرید و فروش اسید تلاش میکند با نمایندگان مجلس دیدار کند و لایحهای دراین باره پیشنهاد داده. از همه میخواهد فکری به حال اسلحهای کنند که روز به روز قدرتش بیشتر میشود و قربانیان تازهای میگیرد.
زهرا یوسفنژاد، ۳۶ ساله هفتم تیرماه سالجاری قربانی اسید پاشی شد. این بار اسید قربانیاش را از بوشهر برگزید. او هم توسط یکی از مسئولان تدارکات بیمارستانی که در آن کار میکرد اسیدپاشی شد. این روزها در بیمارستان مطهری بستری است و آنقدر بدحال است که خواهرش میشود صدای او: «خواهرم در بوشهر پرستار یکی از بیمارستانهای معروف بود. این آقا مدام برایش مزاحمت درست میکرد تا جایی که زهرا از او شکایت کرد و شکایتش ثبت هم شده. چند باری هم تهدیدش کرده بود که با چاقو میزندش آخرش چاقو شد اسید. خواهرم پیشنهاد ازدواجش را رد کرده بود. هنوزهم باورم نمیشود. خواهرم از سرکار که برمیگردد تا میآید کلید خانهاش را در بیاورد میبیند صورتش میسوزد. دو بچه خواهرم الان بیمادر شدهاند. من و خواهرم هربار داستان اسید پاشیها را از تلویزیون و روزنامه که میشنیدیم باور نمیکردیم، چون هیچوقت از نزدیک چنین چیزی ندیده بودیم. همیشه فکر میکردیم این گوری است که برای همسایه کندهاند. فکر نمیکردم این بلا سر خودمان بیاید، سر عزیزترین و نزدیک ترینم.»
خواهر زهرا برایم میگوید که زهرا حالا حالاها باید در بیمارستان بماند. چهار، پنج عمل کرده و باید بیشتر صبوری کند. یاد حرفهای قربانیانی میافتم که در سالهای کارم بارها دیدهام. هرکدامشان بیش از ۵۰ عمل را تجربه کردهاند. توی دلم میگویم خیلی هم باید صبوری کند، هم او وهم لیلا. کاش طاقت بیاورد مثل معصومه، زیور و مهناز... خواهر زهرا میخواهد مسئولان فکری به حال اسیدپاشیها کنند. مجازاتش را سنگینتر کنند تا دیگر کسی با زندگی امثال خواهرش این طور بازی نکند. دکتر سید کمال فروتن، مدیرانجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی هم میگوید: «متأسفانه در گوشه و کنار کشور از این قربانیان خاموش کم نداریم برای همین یکی از اهداف انجمن نوپای ما شناسایی قربانیان در سراسر کشور است. بزودی فراخوانی هم میدهیم تا هرکس تجربه سوختن با اسید دارد، عضو انجمن شود تا ما دقیقاً بدانیم برای چه کسانی این اتفاق افتاده الان کسانی به ما مراجعه کردهاند که اصلاً کسی نمیدانسته حتی وجود دارند.»
به گفته او از نخستین اهداف انجمن تلاش برای ممنوعیت خرید و فروش اسید است: «آنقدر از نزدیک شاهد درد قربانیها بودهام که تصمیم گرفتیم این انجمن را راهاندازی کنیم تا قربانیان دور هم جمع شوند و دردهایشان را تقسیم کنند.» او هم معتقد است اسید تبدیل به اسلحهای بیصدا شده که قربانی میگیرد و چنان میسوزاند که دیگر امکان ترمیم بافتهای ویران شده وجود ندارد: «لیلا و زهرا نخستین قربانیهای این حادثه نیستند و تا فکری به حال این موضوع نشود آخرین نفر هم نخواهند بود.»
خرید و فروش آزادانه اسید، نبود تناسبی میان جرم و مجازات که حداکثر پنج تا ۱۰ سال زندان است، باعث شده این اسلحه هر روز قربانی تازهای بگیرد؛ قربانیانی خاموش که بیصدا میسوزند و درد میکشند. راستی ما از فروش آزادانه اسلحه در امریکا انتقاد میکنیم، اما آیا اسید همین کار را در ایران نمیکند؟