ماجرای پرچمی که یک اعدامی را نجات داد

اکنون بعد از یازده سال از وقوع یک قتل، ۱۰ نفر از اولیای دم به خاطر حضور کاروان رضوی از قصاص قاتل می‌گذرند و قاتل باز هم از پای چوبه دار پایین می‌آید اما این بار با جان و نفسی تازه و امیدی نو به پناه بی‌پناهان است.

کد خبر : 849613

خبرگزاری تسنیم: کاروان‏ زیر سایه خورشید تنها حامل چند مسافر نیست که از شهری به شهر دیگر روند؛ کاروان‌های زیر سایه خورشید، پرتوی صبحگاهی خورشید است که همه روزه به اذن گنبد و گلدسته‌‏های حضرت رضا (ع) از مشرق طلوع می‏‌کند و نور خود را بی‏‌منت بر سر عاشقان درمانده آن حضرت می‎گستراند. بارش رحمت است، بارشی که بی‏‌نگاه به خوبی و بدی آدم‌‏ها برکتش را نصیب تک تک انسان‏‌ها می‎کند و اینجا تنها ظرف گدایی آدمی‎است که میزان برداشت از این منبع نور را مشخص می‎کند.

گاهی این ظرف به اندازه سلامی کوچک می‌شود، گاهی علاج ناعلاج و گاهی مِهری می‎شود بر دل داغدیده خانواده‎ای که عزیزش را از دست داده و راضی به رضای رضا می‏‌شوند و راهی می‏‌شود برای بازگشت یک زندگی از پای چوبه‌دار.

گاهی گمان نمی‌کنی، ولی می‌شود/ گاهی نمی‌شود، که نمی‌شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است/ گاهی نگفته قرعه به نام تو می‌شود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست/ گاهی تمام شهر گدای تو می‌شود

دیدار با امام جمعه شهر به خانه ایشان رفته بودیم. مسئولان و مدیران شهرستان نیز حضور داشتند. جلسه با نماز مغرب پایان یافت. در حال خروج از دفتر امام جمعه بودیم که رئیس زندان شهرستان خواست تا با ما صحبت کند. از پرونده یکی از زندانیانش گفت؛ گفت که قرار است فردا اعدام شود، گفت که برای رضایت از خانواده و اولیای دم، مسئولان زندان تاکنون چندبار به خانه قاتل رفته‌اند، اما رضایت نمی‌دهند. از ما خواست که ما به همراه آن‌ها برویم تا شاید خانواده قاتل رضایت دهند.

با استرس و دلهره و توکل به ساحت مقدسی که نمادش در دستان ما بود، قبول کردیم. ساعت ۸ و نیم شب بود که با مسئولان زندان و معتمدین محل و خانواده قاتل به محله مقتول رسیدیم. مداح کاروان شروع به مداحی کرد و همراه با مداحی و صلوات به خانه مقتول وارد شدیم و خانواده آن‌ها را تحت تاثیر قرار دادیم.

اولیای دم و کسانی که باید رضایتِ آن‌ها را می‌گرفتیم، ۱۲ نفر بودند. صحبت‌ها شروع شد. یکی دو فرزند رضایت نسبی داشتند، اما می‌گفتند هر چه مادرمان بگوید.

مادر خانواده که همان همسر مقتول است، گفت که من به سه شرط رضایت می‌دهم اول اینکه قاتل باید همدست خود را معرفی کند، دومین شرط این است که یک میلیارد تومان پول نقد به ما بدهد و سوم اینکه قاتل باید از استان کرمان خارج شود.

با رئیس زندان صحبت کردیم می‌گفت: خانواده قاتل توان مالی ندارند، اما باز هم بحث‌ها ادامه یافت. بچه‌های خانواده هر کدام یکی یکی وارد می‌شدند و از همان ابتدا با برخورد دفاعی می‌گفتند ما سال‌هاست منتظر چنین روزی هستیم، اما وقتی آرام می‌شدند و با ما بحث می‌کردند، تقریبا موافق رضایت بودند، اما همه می‌گفتند هر چه مادرمان بگوید.

یکی از بچه‌ها قرار شد که از کهنوج بیاید ساعت از دو نیمه شب گذشته بود که او هم رسید و به محض اینکه وارد شد، حال و هوایش متحول شد و گفت: هر چه مادرم بگوید.

مادر خانواده از شرط‌هایش کوتاه نمی‌آمد؛ یکی از دختران به کلی منقلب شده است، چهارشنبه هفته گذشته به خاطر سفر او به مشهد، اعدام به تعویق افتاده است؛ گفت: وقتی در مشهد بودم به علت ازدحام جمعیت امیدی به کنار ضریح رفتن نداشتم، اما به صورت اتفاقی ناگهان راهی برایم باز شد و به ضریح دخیل شدم؛ از امام رضا (ع) خواستم راهی برای این ماجرای یازده ساله برای ما باز کند.

اکنون که شما آمده‌اید فهمیدم این راه فقط بخشش است. کل خانواده حال خوبی داشتند، اما گفتند باید با هم مشورت کنیم ساعت حدود سه نیمه شب بود که به ما گفتند شما بروید و ما خبرتان می‌کنیم؛ با امید و ناامیدی از آن‌ها جدا شدیم؛ به محل استراحت رفتیم و شام خوردیم؛ هنوز نیم ساعتی از جدا شدن ما از آن‌ها نگذشته بود که تماس گرفتند و گفتند ما هیچ پولی نمی‌خواهیم، فقط باید هر چه زمین و ملک دارند را به آستان امام رضا (ع) تقدیم کنند و قاتل قول دهد که از استان کرمان خارج شود.

دوباره لباس پوشیدیم و به خانه مقتول رفتیم؛ صورتجلسه را تنظیم کردیم؛ صورتجلسه‌ای با این سه شرط که قاتل همدست خود را معرفی کند؛ از استان کرمان خارج شود و خانواده قاتل، ملک و زمین‌های خود را به آستان امام رضا (ع) تقدیم کنند.

از ورثه ۱۲ نفره ۱۰ نفر صورتجلسه رضایتنامه را امضا کردند؛ یکی از پسر‌ها که بسیار موافق اعدام بود وقتی فهمیده بود که کاروان ما در خانه آن‌ها حضور دارد، اصلا به خانه نیامد و به زندان رفته بود تا صبح شود و قاتل اعدام شود.

یکی از دختر‌ها هم که بسیار جوان است و در خانه پدری‌اش است گفت: باید خواب پدر را ببیند تا رضایت دهد.

ساعت نزدیک ۴ صبح بود که همگی به زندان رفتیم. قبل از رفتن از خانواده‌ها خواستم که عکس یادگاری بیندازیم و این عکس، نزدیکی آن‌ها را بیشتر کرد.

وارد زندان که شدیم زندانی را آوردند، چوبه دار آماده بود؛ زندانی وصیت‌نامه‌اش را نوشته بود و خبر نداشت که خانواده قاتل رضایت داده‌اند. پسر مخالف خانواده در زندان بود، وقتی فهمید خانواده رضایت داده‌اند، سر و صدا کرد و گفت: از حقش کوتاه نمی‌آید. اما رئیس زندان او و خانواده مقتول را راهی خانه شان کرد و به زندانی اعلام کرد که به یمن برکت حضور کاروان رضوی ۱۰ نفر از اعضای خانواده رضایت داده‌اند، به او گفت: امام رضا (ع) ضامنت شده است؛ برو و در پناه امام رضا (ع) باقی بمان و آرام بگیر.

حال زندانی عجیب بود؛ حال کسی که فکر می‌کرد تا ساعتی دیگر اعدام می‌شود و اکنون زنده است و به زندگی فکر می‌کند؛ حال کسی که ضامن آهو برایش ضامن فرستاده است؛ حال کسی که بعد از یازده سال تکلیفش روشن شده است؛ حالی خریدنی داشت.

قاتل اکنون ۳۱ ساله است؛ ماجرا به یازده سال قبل برمی‌گردد؛ مقتول با برادر قاتل اختلاف چکی پیدا کرده بود و قاتل به طرفداری از برادرش به مقتول تیراندازی می‎کند؛ مضروب بعد از سه ماه فوت می‌کند و ضارب به عنوان قاتل دستگیر می‌شود.

اکنون بعد از یازده سال از وقوع یک قتل، ۱۰ نفر از اولیای دم به خاطر حضور کاروان رضوی از قصاص قاتل می‌گذرند و قاتل باز هم از پای چوبه دار پایین می‌آید، اما این بار با جان و نفسی تازه و امیدی نو به پناه بی‌پناهان است.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: