صیغه ۹۹ ساله احمد شدم؛ ۳ روز بعد فهمیدم زن و بچه دارد
الناز ۲۴ سال داشت بعد از اینکه لیسانش را گرفت متوجه شد بیماری مزمنی دارد که قابل بهبودی نیست برای همین تصمیم داشت ازدواج نکند.
نوداد: الناز ۲۴ سال داشت بعد از اینکه لیسانش را گرفت متوجه شد بیماری مزمنی دارد که قابل بهبودی نیست برای همین تصمیم داشت ازدواج نکند.
اما وقتی در طول سفر میدید که احمد مدام سر به زیر و با وقار حرکت میکند و سعی دارد به همه همسفرانش کمک کند دلش لرزید انگار که این پسر با سایرین فرق میکند.
احمد هنگام بازگشت خیلی مختصر و مفید با خانواده الناز سر صحبت را باز میکند و بعد از مراجعت از سفر کربلا با دسته گل و شیرینی به خواستگاری الناز میرود، ولی بدون خانواده اش. اما چرا تنها؟! احمد میگوید: خانواده من خیلی مذهبی اند و با ازدواجم با الناز خانم مخالف هستند آنها طرز پوشش و ظاهر الناز خانم را قبول ندارند برای همین از ارث هم محرومم کردند.
پدر و مادر آنچنان مجذوب وقار و متانت احمد شدند که این مساله را نادیده گرفته و با او همدردی نیز کردند. الناز از بیماریش میگوید، اما احمد ادعا میکند که این مساله کاملا برایش حل شده است. روز بعد احمد با یک آخوند برای جاری شدن عقد به منزل الناز میرود. بالاخره الناز با مهر ۹۹ سکه بهار آزادی توسط احمد صیغه ۹۹ ساله میشود.
مراسم عقد به سادگی و با حضور تنها شش نفر برگزار شد. الناز مبلغ پنج میلیون ریال به احمد میدهد تا دست و بالش تنگ نباشد احمد بعد از تشکر و قدردانی، از پدر الناز میخواهد جهت اتمام ساختمان نیمه کاره اش مبلغی را به او قرض دهد. پدر نیز بی، چون و چرا یک چک ۳۰ میلیونی در وجه حامل تقدیم او میکند. سه روز بعد الناز پی در پی با احمد تماس میگیرد و از اینکه هر دو گوشی احمد خاموش است نگران میشود. آدرسی از احمد در دست نبود مدتی گذشت تا اینکه خانواده الناز به پلیس شکایت میکنند. طی تحقیقات پلیس مشخص شد که احمد بعد از اخاذی از خانواده الناز بصورت غیر قانونی به قصد اروپا از مرز ترکیه گذشته، ولی کشتی حامل او در دریای سیاه دچار حادثه شده و همه مسافران توسط نیروهای امدادی نجات یافته و به ایران بازگردانیده شدند. الناز بعد از ملاقات با احمد متوجه میشود که وی صاحب زن و فرزند بوده و در اصل خود را به دروغ مجرد جا زده بود. الناز زبان به اعتراض باز میکند، اما بر خلاف انتظارش با تهدید احمد مبنی بر اینکه در صورت اقدام قانونی برادرش را خواهد کشت، روبه رو میشود. دختر بیچاره هاج واج میماند آیا این مرد همان احمدی است که همه مسافران تحت تاثیر اخلاق و رفتار او قرار گرفته بودند. اشک از چشمانش سرازیر میشود و به آبروی از دست رفته اش فکر میکند و به پولی که تمام سرمایه خانواده اش بوده و حالا دیگر نیست.