روایت یک اعدامی از اسکورت باند قاچاق مواد مخدر
حکم اعدام برایم صادر شد، دقیقا شب بیست و سوم ماه رمضان بود؛ میخواندم بسم الله الرحمن الرحیم و با گریه میگفتم خدایا نجاتم بده، یک نماز من درآوردی شده بود...
کد خبر :
840880
خبرگزاری فارس: حسین زندانی محکوم به اعدامی بود که با معجزه کلام وحی به مسیر زندگی بازگشت و در حال حاضر مدیریت یک باشگاه ورزشی را برعهده دارد. گرایش زندانیان به این امر اثر بخش، نمود مشخصی از معجزه کلام وحی در کمک به باز شناسی شخصیت انسانهای به خطا رفته و راهکاری مهم برای کلیه اقشار جامعه انسانی به منظور بهرهگیری هر چه بیشتر از آموزههای نورانی قرآن کریم است؛ در ادامه متن گفتوگوی خبرگزاری میزان را با حسین میخوانید. * در ابتدا خودتان را معرفی کنید و کمی از زندگیتان بگویید. متولد سال 1359 از تهران هستم. حدود 37 سال سن دارم؛ متاسفانه مسیر خوبی را در زندگی طی نکردم با دوستانی آشنا شدم و شیطنیتهای زیادی کردم. ما در منطقهای زندگی میکردیم که محیط نامناسبی بود و افراد خلافکار زیادی داشت، من هم ناخودآگاه گرایش به آن سمت پیدا کردم با وجود اینکه در دوران جوانی به ورزش علاقه داشتم و در تیم ملی جوانان فوتبال بازی میکردم، ولی باز به مسیر غلط کشیده شدم. به اصطلاح در یک محیط خلاف خیزی زندگی کردم که در آن هر کسی به یک نحوی خلاف میکرد، از ضرب و جرح و سرقت گرفته تا خرید و فروش مواد مخدر. در دورهمیهایی که با
دوستانم مینشستیم به من پیشنهاد شد که اسکورت تیم مواد مخدر باشم یعنی وقتی ماموران برای دستگیری تیم آمدند از آنها محافظت کنم و نگذارم گیر بیفتند. از سربازی که آمدم 20 سالم بود که ازدواج کردم؛ تا حدود 28 سالگی مدام درگیر شرارت بودم و به کرات با رفقا که اهل خلاف بودند نشست و برخاست داشتم؛ سرانجام به اتهام ترانزیت مواد مخدر به شرق آسیا دستگیر شدم و به اتهام حمل 33 کیلوگرم شیشه به اعدام محکوم شدم. زمانی که دستگیر شدم، فرزند کوچکم یک ماه بود که به دنیا آمده بود و فرزند بزرگم حدود 6، 7 سالهاش بود. به خاطر اینکه دوست نداشتم پشت آن میله ها و در زندان من را ببینند از ملاقات با آنها خودداری میکردم. * فقط شما دستگیر شدید؟ همدستانم حدود 6 نفر بودند که هیچ یک دستگیر نشدند؛ هنوز متواری هستند و طبق تحقیقاتی که نیروی انتظامی انجام داده بود؛ ظاهرا به خارج از کشور گریختند و فقط من ماندم و حوضم. * از حال و روز خود بعد از صدور حکم اعدام برایمان بگویید؟ دوران خیلی سختی بود، روزهای بسیار بد و طاقتفرسایی را گذراندم؛ هر روز هم با کابوس مرگ دست و پنجه نرم میکردم، ولی خودم را نباختم؛ هیچ وقت از خاطرم نمیرود که صدور حکم
اعدامم مصادف شده بود با شبهای قدر. دقیقا شب بیست و سوم ماه رمضان بود. روزها خیلی سخت میگذشت و تحت بازجوییهای قضایی و انتظامی بسیار زیادی قرار گرفته بودم، چون تمام مجرمین فراری بودند و فقط من دستگیر شده بودم. در طول سه روزی که من در انفرادی بودم کل مفاتیح را به فارسی و عربی خواندم، شاید به درستی نمیفهمیدم که چه چیزی میخوانم واقعیت مطلب را بگویم اصلا نمیدانستم چه میخوانم. * آن شب را در خلوت خود چگونه گذراندید؟ همه لحظات آن شب را در دفتر خاطراتم ثبت کردهام. در انفرادی یک دوش تعبیه شده برای اینکه اعدامی بتواند غسل کند در آنجا دیگر کسی نیست خودتی و خودت. غسل کردم و به نماز ایستادم. بدون اینک بدانم قبله کدام سمت است، اصلا به قبله فکر هم نمیکردم. چون خدا را همه جا میدیدم. در آن فضا هیچ کس نیست خودت هستی و خودت، چیزی نیست که بخواهی ریا کنی و مثلا بگویی فلان قاضی یا رئیس زندان مرا ببیند که به نماز ایستادهام و دلش به رحم بیاید، واقعا خودت هستی و خدا. آن شب من قشنگترین و خالصانهترین نماز زندگیام را خواندم. میخواندم بسم الله الرحمن الرحیم و به جای اینکه بگویم الحمدالله رب العالمین میگفتم خدایا نجاتم
بده، بعد یک آیه میخواندم و میگفتم خدایا به خاطر بچههایم. یک نماز من درآوردی شده بود، ولی خالصانه و حرف دل واقعی با خدا. به سجده افتادم و بعد گریه، گریه و گریه. سجدهام خیلی طولانی شد؛ سجدهای که سجده التماس بود و در قالب نماز گریه میکردم. وقتی سر بلند کردم خدا را گواه میگیرم به آن قرآنی که در سینه حفظ کردم دیوار سفیدی در مقابلم بود وقتی دیوار را نگاه میکردم حس کردم یک نفر روبرویم است، نمیدانم شاید هم توهماتی بود که در آن لحظه به سراغم آمد، واقعا حس میکردم خداست که آمده رو به روی من نشسته. اشک میریختم و با او صحبت میکردم. هیچوقت این صحنه یادم نمیرود و همان شب خدا نجاتم داد و روند قضایی پروندهام از اعدام به حبس ابد تغییر کرد، دادستان کل کشور که آن زمان آقای اژهای بودند به دلیل نبود شرایط کافی و عدم دلایل و مدارک کافی، بنده را با رعایت یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم کردند. اعتقاد شخصی و قلبیم این است که آن شب جوابم را گرفتم؛ بهخاطر همین همیشه شبهای قدر را دوست دارم، و مراسم شب قدر را به جا میآورم و هرسال شب قدر هزار جلد قرآن کوچک تک جزئی به زندانیان میدهم. نمیتوانم بگویم در آن دوران چه
روزهایی را گذراندم و چه شبهایی با کابوس مرگ صبح شد. فقط خدا با من بود که خودم را نباختم و قوی بودم. به خاطر این روحیه خوبی و خلاقیتهایی که داشتم 5 سال در زندان قزلحصار وکیل بند واحد اعدامیها بودم یعنی مسئول و نماینده زندانی بین اداره وکیل بند اصطلاحا و نماینده اداره بین زندانی. سالن اعدامیها یک سالن فوقالعاده سنگینی است و همه محکوم به اعدام هستند؛ کنترل این افراد واقعا مشکل بود، ولی از باب دوستی با بچهها وارد شدم و سالن بسیار عالی را درست کردیم؛ از طریق دادستانی و مسئولین زندان؛ بچهها را به سمت کلاسهای قرآن و کارهای فرهنگی و ورزشی آوردیم. روزهای خوبی که الان در زندگی ام سپری میکنم را مدیون دو نفر از مسئولین رده بالای زندان بودم. آقای رجبعلی آژیر معاون زندان قاری بسیار برجستهای است و آقای قبادی رئیس حفاظت؛ از نظر رفتاری و اخلاقی نیز انسان پاک و شریفی بودند، هیچ موقع در زندگی ام فراموششان نمیکنم و همچنان با آنها ارتباط دارم، بابت تاثیری که روی من و بقیه دوستانم گذاشتند قدردان آنها هستم. 5 سال در زندان قزلحصار طی شد و بعد از 5 سال تقاضای انتقال به زندان چوبین دره قزوین کردم، وارد یک زندان
جدید شدم؛ در زندان قزوین همه چیز فرق میکرد و جو آن سنگین نبود. تمرینات قرآنم را ادامه دادم و به مسابقات کشوری اعزام شدم و به ترتیب مقام سوم کشوری، اول کشوری و یک بار هم مقام دوم کشوری را در در مسابقات حفظ قرآن کسب کردم. همیشه از بیفایده بودن بدم میآمد؛ دوست داشتم برای جامعه مفید باشم بنابراین در کلاسهای قرآن شرکت کردم و به مددجویان آموزش میدادم، همچنین در رشته تنیس مقام اول را کسب کردم. * وضعیت امکانات فرهنگی و ورزشی در زندان چگونه بود؟ آقای ترابی رئیس زندان قزوین و حاج آقا عبداللهی معاونت فرهنگی زندان واقعا شرایط فرهنگی مناسبی را ایجاد کردند تا بچهها به سمت آموزههای قرآنی گرایش پیدا کنند و به کسانی که قرآن حفظ میکردند مرخصی تشویقی میدادند که این موارد باعث تشویق زندانی در آن مراحل میشود. حاج آقای آژیر میگفت: حتی اگر زندانی به خاطر گرفتن مرخصی استحاقی میآید بگذارید بیاید؛ این خودش جای شکر دارد و در دراز مدت تاثیر خودش را میگذارد، همینطور هم بود افراد شرور و حتی کسانی که به سرقتهای مسلحانه اقدام کرده بودند آرام آرام با قرآن مانوس شدند. در نهایت به دلیل مجموع این فعالیتها به من حکم رای باز
دادند، هفتهای سه الی چهار روز در زندان و دو الی سه روز خارج از زندان هستم، من و تمام دوستانمان به دلیل شرایطی که آقای ترابی و مسئولین قضایی و اداره کل زندانهای استان قزوین فراهم کردند قدردان آنها هستیم. * این رای باز که گفتید دقیقا چگونه است؟ زندانیانی که حسن رفتارشان از نظر زندان یا دستگاه قضایی تایید شود از امتیاز رای باز بهرهمند میشوند تا هفتهای 2 تا 3 روز کنار خانواده خود باشند، اعطای رای باز به میزان محکومیت زندانی ارتباطی ندارد و به انحای مختلف اجرا میشود، زندانی را در اختیار یک واحد کاری قرار میدهند مثلا کارخانه قند، زندانی آنجا کار میکند و آخر هفته نیز کنار خانوادهاش است و همین حضور در کنار همسر و فرزندان به لحاظ روحی تاثیر مطلوبی روی زندانی میگذارد و به طوری که او در مسیر اصلاح گام برمیدارد. * واکنش خانوادهاتان نسبت به حکمی که گرفتید چگونه است؛ طبیعتا حس و حال همسرتان در زمانی که زندان بودید با الان باید تفاوتی داشته باشد؟ بیشترین چیزی که زندانی را آزار میدهد؛ مشکلات خانوادگی است که کمر او را میشکند، چون دست زندانی از همه جا کوتاه است مثلا بعضی از همسران زندانیان دادخواست طلاق
میدهند و یا خدای ناکرده اتفاقی برای یکی از عزیزانت میافتد یا در بیمارستان بستری میشوند که همه اینها واقعا سختیهای خاص خودش را دارد. من مدیون خانواده و همسرم هستم، همسرم محکم ایستاد علی رغم این چیزهایی که در محیط زندان میدیدیم که هنوز 6 ماه یا یکسال نشده بلافاصله دادخواست طلاق بخصوص برای زندانیانی که حبس ابد یا اعدام میگرفتند ارسال میشد؛ البته نمیتوان گفت: خانوادهها مقصر هستند، در واقع آنها باید 14، 15 سال منتظر بمانند تا مرد زندگیشان آیا آزاد بشود و یا اعدام، خوب همسر زندانی نیز حق زندگی دارد. * در همان ابتدای مصاحبه بیان کردید که از ملاقات با خانواده امتناع میکردید، از حس و حال اولین بار که آنها را دیدید برایمان بگویید؟ فرزندانم را بعد 5 سال که به مرخصی آمدم دیدم. بعد از 5 سال وقتی فرزند کوچکم را دیدم؛ یک لحظه نمیشناختم خب طبیعتا اصلا همدیگر را ندیده بودیم؛ دختر بزرگم حافظ سه جزء قرآن شده است و این واقعا خوشحالم میکند. * چگونه شد که به فکر راهاندازی باشگاه ورزشی افتادید؟ از قبل از زندان به نوعی من ورزش را خیلی دوست داشتم علیرغم آن شیطنتها و شرارتهایی که میکردم ورزش را هرگز ترک
نمیکردم. از بچگی و در طول عمر زندگیام لبم به یک نخ سیگار هم نخورده است؛ حتی قلیان هم که بین جوانها باب است نمیکشم از این رو همیشه از این بابت به خودم بالیدهام. بعد از اینکه مسئله رای باز پیش آمد با یکی از دوستان قدیمیام به نام قادر تصمیم گرفتیم یک مجموعه ورزشی راه بیاندازیم. قادر وزرشکار برجسته و بسیار بسیار خوب و قدرتمندی است به اصطلاح بچه لوطی و مشتی که دوستش دارم با کمک یکدیگر باشگاه را احداث کردیم و انجام این کار خیلی برایم لذت بخش است وقتی میبینم جوانان و حتی این پیرمرد (اشاره به حضور یک نفر در باشگاه) در باشگاه برای سلامتی اش ورزش میکند همین برای من کافی است. * سرمایه اولیه را چگونه تامین کردید؟ وام اشتغالزایی گرفتم و از طریق دوستانی که داشتم به صورت اقساط دستگاهها را خریداری کردیم خدا را شکر قسطهایش را نیز پرداخت کردیم و این سرمایه برای خودمان باقی مانده است. * در حال حاضر مدیریت باشگاه را برعهده دارید؟ من سه روز قزوین هستم و سه روز در تهران. در قزوین یک مغازه لوازمالتحریر دارم؛ در زندان با افرادی آشنا شدم که از نظر مالی در تنگنا بودند و چون میدانستم خانوداههای آنها در خصوص امرار
معاش خیلی سختی میکشند به پیشنهاد من دو تن از همسران زندانی در آن مغازه مشغول به کار شدند و قرآن خدا را بین همدیگر قرار دادیم که سالم و سلامت کار کنند و انشاءالله امین من آنجا باشند. از دستگیری و زندانی شدنم ناراحت نیستم؛ باید تاوان کارم را پس میدادم. این مواد مخدر میرفت و دست جوان مردم میرسید، یکسری از افراد توجیه میکنند که مصرف کننده خودش میخواهد و مواد میگیرد، اما من نمیپذیرم و همیشه میگویم که درست است خودش به انتخاب خود مواد را مصرف میکند، ولی خانواده، همسر و فرزند آن فرد چه گناهی کردهاند؛ نفرین خانواده آن فرد مستقیم به زندگی ما میآید؛ بنابراین این زندان حق من بود، از خدا ممنونم که کمک کرد که زنده بمانم. * در حال حاضر حافظ قرآن هستید؟ چه فعالیتهای دیگری را دنبال میکنید؟ حافظ 5 جزء هستم. سال گذشته در مسابقات تئاتر کشوری که بهمن ماه در برج آزادی تهران برگزار شد مقام سوم بازیگری را کسب کردم، از اینکه توانستم زندانمان را سربلند کنم خوشحال شدم البته خودم بچه تهران هستم. تیم زندان قزل حصار هم در مسابقه شرکت کرده بود، رئیس زندان قزلحصار به شوخی به من گفت: فلانی به ما خیانت کردی و برای زندان
قزوین مقام آوردی. در کارهایی مثل روزنامه دیواری در دهه فجر نیز مقام اول یا دوم کشور را کسب کردم، خداروشکر در تمام کارهایی که شرکت میکردم منجر به مقام شد. من مدرکم سیکل بود، اما در زندان قزلحصار شروع به درس خواندن کردم حاج آقای آژیر با من صحبت کرد و گفت: فلانی «وقتت را به بطالت نگذران» گفتم حاج آقا حکم اعدام برایم صادر شده، که گفت: توکلت به خدا باشد بیا و درست را ادامه بده. یک محوطه آموزشی خیلی خوب در زندان قزلحصار وجود دارد که اساتید آن نیز از دانشگاه در آنجا تدریس میکنند و خدارو شکر تا مقطع کارشناسی امکان تحصیل وجود دارد، من نیز علاقمند شدم و به ادامه تحصیل پرداختم و کاردانی مکانیک گرفتم و قطعا تا آخر ادامه خواهم داد. * در سه روزی که در زندان قزوین هستید چه فعالیتهایی در زندان انجام میدهید؟ در زندان قزلحصار به سطح مربیگری گروه تواشیح رسیده بودم که به همین دلیل بخش تواشیح را در زندان قزوین راه انداختم. زندان در بخشهای مختلف اشتغالزایی کرده است؛ کارخانه قند، لوسترسازی؛ نانوایی، معرقکاری، منسوجات دستی و... از جمله شغلهایی است که میتوان به آن اشاره کرد. من در یک گالری فعالیت میکنم که عواید
فروش از شالهای بافتنی و منسوجات دستی زندانیان و... برای آزادی زندانیهای نیازمند و کسانی که مرتکب جرائم غیرعمد شدهاند و یا خانواده آنها هزینه میشود. * برای ده سال آینده چه هدفی در ذهنتان دارید؟ هدف اولم این است که بتونم از نظر کسب و کار خودم را قوی و تلاشم را زیاد کنم؛ اصلا اهل تنبلی نیستم اگر ساعت 5 صبح بخوابم ساعت 7 صبح از خانه بیرون میروم، خیلی خیلی فعالم. دعا میکنم خدا توانایی مالیام را زیاد کند، برای خودم نمیخواهم، چون واقعا از مال دنیا اشباع هستم.