صنعتی که تاریخ ایران را رقم زد
کهنترین نشانههای بافندگی در ایران، به هزارههای هفتم وهشتم پیش از میلاد باز میگردد. این شواهد بیشتر به صورت اثر باقی مانده از حصیر و بوریا بر کف خانهها هستند که بافتی شبیه به سبد بافی دارند و در مناطق غربی ایران یافت شدهاند.
کد خبر :
839544
ایران: در حوالی هزاره اول پیش از میلاد، بافندگی پارچههای طرحدار آغاز شد که به لحاظ تکنیکی گامی بلند به شمار میآمد. از نقوش جعبه سیمین گنجینه جیحون که به تمدن مادها تعلق دارد، چنین برمیآید که زنان و مردان مادی، پوشاکی غالباً بلند و فراخ برتن میکردند و از تزئینات متنوعی در پوشاکشان بهره میبردند. اگرچه از دستبافتههای هخامنشیان، جز چند تکه قالیچه و گلیم چیز بیشتری در دست نیست، اما از نقش برجستههای هخامنشی و توصیفات تاریخنگاران یونانی، اینگونه برمیآید که پارچهبافی این دوره، از درخششی جهانی برخوردار بوده است. از زمان داریوش بزرگ با کشت گسترده پنبه و بافت پارچههای پنبهای مرغوب، بافتههای هخامنشی، شهرتی عالمگیر یافتند. اما دستاورد قابل توجه هخامنشیان، تولید پارچههای زری و مخملی بود که هم برای پوشاک و هم سراپرده به کار میرفتند.
اما نقطه عطف بزرگ نساجی در ایران باستان، روزگار ساسانیان بود. اعتلا و پیشرفت بافندگی ایران در این دوران، آنچنان بود که برخی، اساساً عظمت دوران ساسانی را نتیجه توسعه پارچهبافی میدانند. تولید انواع پارچههای پشمی، ابریشمی و پنبهای، آن را به مهمترین کالای تجاری ایران در عصر ساسانی تبدیل کرد. پارچهبافی ساسانی چه به لحاظ تکنیک و چه کیفیت بافتهها در جایگاهی بیرقیب قرار داشت. عریضتر بودن پارچههای ساسانی به نسبت پارچههای چینی، یکی از نمونههایی است که نشان میدهد به لحاظ تکنیکی، پارچه بافی ساسانی در سطحی بالاتر قرار داشته است. تنوع شگفت آور طرحها و شیوههای بافت در پارچههای ساسانی با نقوش جانوری و گیاهی، طرحهای هندسی و موجودات اسطورهای، تا قرنها بعد، همچنان سرچشمه زاینده طرحها و نقوش پارچههای ایرانی بودند. بافنده ایرانی در تمدن اسلامی اگرچه در سدههای نخست اسلامی، کارگاههای پارچه بافی در ایران همچنان سنت پارچه بافی ساسانی را دنبال میکردند، اما صنعتگران ایرانی به گذشته اکتفا نکردند و با ابتکار و نوآوری، افقهای نوینی را پیش روی پارچه بافی اسلامی گشودند. صنعت نساجی، در این دوره نیز اهمیت و
جایگاهی ویژه داشت. این اهمیت تا آنجا بود که برای مثال، تولید پارچههای طراز، همپای ضرب سکه، برای نشاندادن اقتدار و اعتبار یک حکومت، ضروری بود. طراز، پارچهای بود که نساجان بر حاشیه آن کتیبهای را به صورت بافته یا سوزن دوزی شده کتابت میکردند. طراز یکی از علائم اقتدار حکومتها و از نشانههای شوکت و عظمت حاکمان به شمار میآمد و همین ویژگی سیاسی طراز بود که خلفا و پادشاهان را وامیداشت تا دستور دهند نام و نشانههای مخصوصشان را بر پارچههای طراز بنگارند. حمله مغولان به ایران، فصل جدیدی را در سنتپارچه بافی ایرانی رقم زد. از این زمان به بعد شهرهای مرکزی ایران مانند یزد، شیراز و کرمان که تا حدی از آسیب حمله مغولان در امان مانده بودند، از اهمیت ویژهای برخوردار شدند. اما هنگامه واقعی در هنر بافندگی ایرانی در عصر صفویان رقم خورد. بافندگان از حمایت ویژه سلاطین صفویان برخوردار شدند و در جایجای ایران کارگاههای پارچه بافی و بخصوص ابریشم بافی توسعه یافتند و کارگاههای سلطنتی پارچه بافی در اصفهان مرکز ابتکار و نوآوری شدند. در این دوره طراحان پارچه، صنف مخصوص به خود داشتند و سرآمد آنها از زبدهترین هنرمندان دربار
صفویان به شمار میآمدند. پارچه کارگاههای سلطنتی، گستره وسیعی از تنوع و گوناگونی در نوع، جنس، طرح و نقش و رنگ بودند. این پارچهها به طور کلی از دو سبک پیروی میکردند که یکی بر طرحهای کوچک و ریز نقشی مبتنی بود که در یک طرح گل بزرگتر با هم هماهنگ میشدند و سبک دیگر، برآمده از هنر نگارگری اصفهان بود با نقوش بزرگ انسانی و ریزهکاریهایی مانند نمایش چهره، نوع لباس و... یزد و نساجی اگر امروز شهر زیبای یزد را بهخاطر معماری گلی و بادگیرهای با شکوهش میشناسیم، اما در گذشته پارچه بافی یزد، شهره آفاق بود. تا پیش از ورود موج صنعتی شدن و راهاندازی کارخانجات نساجی، نساجی سنتی در یزد در کارگاهها و خانههای مردم، بخش قابل توجهی از ساکنان این شهر را به خود مشغول کرده بود. روایات تاریخ از مردمان یزد، در همیشه تاریخ دراز دامن این سرزمین، تصویر مردمی است، آرام، قناعتگر و البته تاجرپیشه و به غایت سختکوش. مردمان یزد، هیچگاه به توان رزمی و جنگآوری شهره نبودند. آرامتر از آن بودند که اهل شمشیر زدن باشند؛ و این همه، البته بیسبب نبود. یزد، در قلب کویر ایران بود. با طبیعتی سخت، هوایی خشک و گرم و منابع آبی بسیار ناچیز و
اندک. مردم یزد، دریافته بودند که برای ماندن و زیستن، با طبیعت ناسازگار کویر باید دست و پنجه نرم کنند، نه با همدیگر یا انسانهای دیگری در نقاط دیگر. هنر و توان ساکنان یزد، در خلاقانهترین نوع استفاده از منابع اندک و محدود آنها بود. در حفر کاریزها، در سفالگری، در معماری و البته در پارچه بافی. در کنار همه اینها روحیه و استعداد تجارتپیشگی که حاصل دسترنج صنعتگران و هنرمندان شهر و دیارش را تا دورترین نقاط کشور و حتی جهان میرساند. پارچه دستبافت هنرمند یزدی، در ادواری آنچنان شهرت داشت و مرغوب و محبوب بود که حتی روکش مقدسترین بنای مسلمانان جهان، یعنی کعبه نیز در کارگاههای پارچهبافی این شهر، بافته میشد. نساجی سنتی یزد را شعربافی مینامیدند. شعربافی مجموعه متنوعی بود از انواع گوناگونی از دستبافتهها همچون داراییبافی، احرامی بافی، ترمهبافی، دستمالهای سنتی، شال و...، اما چرا شعربافی؟ چرا شعربافی؟ واژه شعرباف، از دو قسمت «شعر» و «باف» تشکیل شده است. معنای پسوند باف، آشکار است. اما شعر چیست؟ در لغتنامههای مشهور، شعر به معنی موی حیوانات بخصوص بز و حتی گاهی به معنی موی انسان آمده است. اما نکته قابل توجه آنکه
در پارچهبافی یزد، هرگز از موی بز یا حیوانات دیگر برای بافت منسوجات، استفاده نشده است. شعربافی یزد، به پارچههای ظریف و ابریشمی و زربافت خود مشهور بود! اساساً در گویش یزدی، این واژه نه شعرباف که «شر باف» است. شر، کلمهای است متعلق به فارسی باستان که بعدها در زبان فارسی جدید به «شار» یا «شاره» تبدیل شد. اما در گویش اصیل و دستنخورده یزدی، همچنان به همان شکل شر تلفظ میشود. شر، در ادوار بعدی در زبان فارسی به شار و بعدها به شال تبدیل شد و منظور از این کلمات، پارچه لطیف، باریک و بلندی بود که به روی دوش یا بهعنوان پوشش سر، مورد استفاده قرار میگرفت. واژهای که عیناً به زبان انگلیسی، به صورت «shawl» و به فرانسه، به صورت «chale» و بیشتر زبانهای دیگر اروپایی نیز وارد شد. طلوع و غروب شعربافی در یزد اگرچه دوران شکوفایی پارچه بافی در یزد به دوران میانه و پس از حمله مغولان باز میگردد، اما درخشش چشمگیر این صنعت با نام غیاثالدین نقشبند در دوران صفوی پیوند خورده است. غیاثالدین در اوایل قرن یازدهم هجری در شهر یزد به دنیا آمد، در جوانی بواسطه شهرتی که در هنر بافندگی کسب کرد، به دربار شاهعباس بزرگ راه یافت و اداره
کارگاه سلطنتی را برعهده گرفت و سبکی منحصر به فرد در طراحی پارچه ایجاد کرد. آثار بافندگی این نابغه هنرمند، حتی در همان روزگار نیز از شهرتی جهانی برخوردار بود. نمونههایی از آثار او اینک در «موزه دانشگاه ییل امریکا»، «موزه استکهلم»، «کلکسیون آکرمان»، «موزه ویکتوریا و آلبرت لندن» و یک قطعه نیز در مجموعه مقدم تهران، نگهداری میشوند. غیاثالدین، چند سال بعد اصفهان را به مقصد شهر خود، یزد، ترک کرد و بواسطه هنر او، فرزندان و نوادگانش، شهر یزد به مهمترین مرکز شعربافی ایران تبدیل شد. کتیبه و سنگ نوشتهای قدیمی در دهلیز در اصلی مسجدجامع یزد به ما میگوید که در گذشته شغل اکثر مردم یزد یا شعربافی بوده یا مشاغل مرتبط با آن نظیر نخ ریسی، رنگرزی، تهیه ابریشم و... پارچهبافی در یزد، البته مختص به کارگاهها نبود. برای چندین قرن، کمتر خانهای در این شهر کاهگلی بود که صدای دستگاههای شعربافی از آن به گوش نرسد. قدیمیترها و سالخوردگان که هنوز آن صداها و هیاهوها را در خاطر دارند، به این دستگاهها به خاطر صدایی که هنگام کار از آنها برمیخاست، «دستگاه تق تق» میگفتند. پارچههای یزدی، در سرتاسر ایران و بسیاری از نقاط دیگر
جهان اسلامی، شهره بود و خریدار داشت. ترمه یزدی، حتی پارچهای شاهانه و اشرافی محسوب میشد که پادشاهان، در ازای خدماتی شایسته به زیردستان خود، میبخشیدند یا به نشانه محبت و دوستی به پادشاهان دیگر هدیه میدادند. اندک اندک، با ورود موج صنعت نوین غربی به ایران و هجوم منسوجات ارزان و متنوع اروپایی، آفتاب صنایع پارچهبافی سنتی ایران و شعربافی یزد، به غروب تلخ خود رسید. با افتتاح کارخانههای مدرن نساجی، کارگاههای سنتی، یک به یک تعطیل شدند و صدای تق تق، دستگاههای شعربافی در خانههای مردم یزد، به خاموشی گرایید.