وقتی خیابانهای کازان شبیه راهپیمایی ۲۲ بهمن شد!
نخستینباری که چشممان به هواداران تیم ملی خورد چند ساعت قبل از بازی در چند کیلومتری ورزشگاه بود. هواداران پر شمار ایران به سمت ورزشگاه راهپیمایی میکردند و همزمان با آن پرچمهایی را که در ابعاد مختلف بود میچرخاندند و آهنگ میخواندند؛ ویژگیهایی که شهر کازان را شبیه به روزهای ۲۲بهمن کرده بود.
روزنامه صبح نو: نخستینباری که چشممان به هواداران تیم ملی خورد چند ساعت قبل از بازی در چند کیلومتری ورزشگاه بود. هواداران پر شمار ایران به سمت ورزشگاه راهپیمایی میکردند و همزمان با آن پرچمهایی را که در ابعاد مختلف بود میچرخاندند و آهنگ میخواندند؛ ویژگیهایی که شهر کازان را شبیه به روزهای ۲۲بهمن کرده بود. احتمالاً اگر یکی از ایرانیان این راهپیمایی را میدید، فکر میکرد که ایرانیان راهپیمایی ۲۲بهمن را در این شهر برگزار کردهاند. البته ظاهر افرادی که در این راهپیمایی شرکت کردند هیچ شباهتی به آن مردمی که در ۲۲بهمن میبینیم ندارند یا لااقل اکثرشان ندارند. هرچه به ورزشگاه بیشتر نزدیک میشویم اتحاد بیشتر میشود و شعارها هم. تعداد هواداران اسپانیایی بسیار کم است، اما همانها هم هرزگاهی آهنگ میخوانند و شعارهایی میدهند که طبیعتاً ما متوجه نمیشویم، اما معلوم است که برای تیم ملی خط و نشان میکشند.
همه با یک نام و نشان کمکم به صفهایی که برای ورود به ورزشگاه است نزدیک میشویم. وقتی صفها تمام میشوند باید چند گیت را رد کنیم، بر خلاف استادیوم آزادی در چند مرحله انجام میشود. همهچیز منظم است و هیچکس قصد مخالفت ندارد. بعضیها پرچم شیر و خورشید آوردهاند که مسوولان امنیتی استادیوم آن پرچمها را از آنها میگیرند و اجازه ورود پرچمهای جعلی به ورزشگاه را نمیدهند. بعضی هم پرچمهایی دارند که لوگوی اسپانسر در گوشه آن است که گرفته میشود. چرا که مسوول استادیوم فرق بین لوگوی اسپانسر و پرچم جعلی را نمیداند و برای محکم کاری، کلاً اجازه ورود آنها را نمیدهد.
در یکی از این صفها با حسین که یکی از دوستانم است از امید به پیروزی صحبت میکنم. حسین میگوید که حتماً گل میخوریم و میبازیم، اما بالاخره امید داریم و دلخوشیم به این امیدها. هرچند که کوچک باشد. حدود چند ساعت بعد همه هوادارها سر صندلیهای خود خیلی منظم نشسته بودند. پشت سر من دو خانم جوان به همراه مادرشان و سمت راستم حسین بود و پایین چند مرد جوان. با جرأت میگویم بین همه افرادی که نزدیکم بودند، هیچ دونفری شبیه هم نبودند. یکی در نوع پوشش با دیگران فرق داشت و یکی عقایدش و یکی قیافهاش.
به تقدس یک پرچم بازیکنان در حال گرم کردن بودند و همه تشویقشان میکردند و سعی میکردند در حین گرم کردن هماهنگ شوند تا موقع بازی گل بکارند. در بین دفعاتی که در استادیوم بودم و همه جشنهای قهرمانی باشگاهی و ملی شرکت کردم، هیچوقت هواداران را این چنین پرشور و هماهنگ ندیدم. همه اینها بهخاطر یک چیز بود، همان شعاری که برای این رقابتها انتخاب شده بود ۸۰ میلیون نفر و یک قلب و یک رؤیا. کمکم بازیکنان از زمین خارج شدند تشویقها کمی فروکش کرده است باز هم شرایط خیلی ایدهآل است و هیچ شباهتی به ورزشگاه آزادی ندارد. بازیکنان به زمین میآیند. به صف شده و معرفی میشوند و نوبت به سرود ملی میرسد. پرچمها همه به اهتزاز در میآیند و سرود ملی ایران آغاز میشود. باورم نمیشود همه افرادی که در کنارم هستند با همه وجود سرود را میخوانند. بعضیها هم اشک میریزند سرود که تمام میشود و به آخرش میرسیم همان جایی که همه نام جمهوری اسلامی را بهعنوان آخرین کلمات سرود با تمام وجود فریاد میزنند، اما یکی از همان خانمها با قدرت میخواند. بعد از تمام شدن هم همه دست میزنند و پرچمهایی را تکان میدهند که روی آنها الله بزرگی نقش بسته است.
از اینجا به بعد ماجرا را خودتان میدانید. ایران دفاع کرد. اسپانیا بازی را در کنترل داشت و ایران گل خورد. ایران دوباره حمله کرد. ضد حمله زد و یک گل هم زد، اما آفساید بود و بازی یک هیچ تمام شد.
بعد از بازی با آن خانمها صحبت کردم که بدانم نظرشان چیست. در همان چند دیالوگ نخست متوجه شدم که ساکن اسپانیا هستند. این نخستین حضور آن خانمها در ورزشگاه نبود. اما نخستینبار بود که برای بازی تیم ملی به استادیوم میرفتند و به من گفتند که مسلمان هستند و در تمام سالهایی که در بارسلون هستند نماز و روزهشان قضا نشده است، اما بنا به سلایق شخصیای که از دینداری دارند خیلی اهل رعایت حجاب نیستند. وقتی از یکی از آن خانمها در مورد اشک ریختن حین خواندن سرود پرسیدم مادرشان گفت: «درست است که ما خیلی وقت است در ایران زندگی نمیکنیم. ممکن است در این استادیوم شیعه و سنی باشد یا زرتشتی. همه آمدهایم که یک تیم را تشویق کنیم و یک کشور را. همه آرزوهایمان یکی است. پس اینجا محل زندگی، میزان اعتقادات دینی یا هرچیز دیگر اهمیت ندارد. مهم این است که برای ایران آمدهایم و کشورمان را دوست داریم و وقتی ایران را دوست داریم یعنی یک پرچم را دوست داریم و حاضر نیستیم به خارجیها یا رسانههایی که میخواهند کشورمان از بین برود باج بدهیم. امروز هم همه زیر یک نام و پرچم جمع شدهایم. پس به جای تفاوتها باید به شباهتمان که ایران است و این پرچم سه رنگ و با نوشته الله است توجه کنیم.»
رونالدو، آماده باش! بازی تمام شده است، اما ایرانیان دوست ندارند ورزشگاه را ترک کنند، همه تیم ملی را تشویق میکنند و بازیکنان هم برای ادای احترام به کنار زمین میآیند و خم میشوند، ما بازی را باختیم، اما قیافهمان به بازندهها نمیخورد. بازی را که میتوانستیم مساوی کنیم یا حتی پیروز شویم با یک گل شکست خوردیم. تقریباً همه آدمهایی که اینجا هستند میگویند ما ناراحت نیستیم، اما میتوانستیم خیلی بیشتر خوشحال باشیم. نقطه اشتراک بعدی این آدمها این است که میتوانیم با برد پرتغال صعود کنیم، طرفداران اسپانیا هم همین را میگویند؛ ویپن یکی از هندیهایی است که برای بازی اسپانیا به کازان آمده است. او از من درخواست میکند که با پرچم ایران عکس بگیرد. عکس را که میگیرد خودش را معرفی میکند و میفهمم که هندی است. ویپن میگوید که شما خیلی بازی فوق العادهای انجام دادید، دفاع خوبی کردید. در بازی پرتغال هم فکر میکنم که میبرید البته اگر قرار نباشد رونالدو جادوگری کند. با ویپن خداحافظی میکنم و به سمت خروجی ورزشگاه میروم. پژمان جمشیدی هم اینجاست و آرزو میکند که در مقابل پرتغال خوب بازی کنیم و صعود کنیم. مردم هنوز هم مثل دقایق قبل از بازی شعار میخوانند و جشن میگیرند انگار نه انگار که باختهایم، هیچکس ناراحت نیست، اما در تکتک دل این آدمها یک حسرتی وجود دارد که بهخاطرش امیدوار به چند روز بعد و شهر ساناکس هستند. ساعت ۱۲ به وقت محلی را رد کرده؛ هنوز ایرانیان در خیابانها هستند، اما نه مرکز شهر بلکه اطراف ورزشگاه و انگار نه انگار که باید بخوابند. خود من هم یکی از آنها هستم. امشب شب سخت و طولانی برای ما خواهد بود برای مایی که این شب مهم را به همین راحتی و بدون حماسه به پایان برسانیم برای اینکه تلخی باخت از یاد برود تا ساعتها پیاده میرویم و شعر میخوانیم و حرف از صعود از مرگ میزنیم و پرتغال را در خیالهایمان بازنده کنیم و این کار را آنقدر تکرار کنیم که از خستگی جانی در بدنمان نباشد و به تخت خواب برویم وقتی که خوابمان برد به رویایمان فکر کنیم. ما ملتی هستیم که یک رویای بزرگ داریم؛ چهار سال قبل در بازی با آرژانتین کارلوس کیروش گفته بود در قیاس با رقیبانمان پول زیادی نداریم، اما رؤیا داشتن مجانی است و میخواهیم یک رویای بزرگ داشته باشیم و حالا چهار سال گذشته و چیزی تغییر نکرده است. منابعمان همانقدر محدود است، اما رویای ما بزرگتر شده است و بسیار بیشتر رنگ واقعیت گرفته است که آرزوی ۸۰میلیون ایرانی است که قلبشان برای یک تیم و ۱۱ نفر میتپد؛ چیزی شبیه همان دقایق اعجابانگیز دقایق ابتدایی بازی با اسپانیا که روی خط دروازه افتاده بودند و نمیگذاشتند که توپ از خط رد شود، آن لحظه همه ایران هم قلبشان میتپید که از گذشتن آن توپ جلوگیری کنند. حالا همان آدمها و همان ۱۱ نفر قلبشان میتپد تا در مقابل پرتغال پیروز شویم؛ تیمی که بزرگترین بازیکن جهان را در اختیار دارد، اما همه ما بعید میدانیم که این بازیکن تواناییاش بیشتر از ۸۰ میلیون نفر باشد.