آمریکا و مهار موفقترین الگوی همگرایی منطقه‌ای

جنگ‌ها و کشمکش‌های اروپایی‌ها موجب شد تا توان آن‌ها رفته رفته تحلیل رود و این امر یکی از دلایل ظهور آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی در آن زمان شد.

کد خبر : 825454

خبرگزاری مهر: قدرت گیری آمریکا به عنوان یک قدرت جهانی در اوایل قرن بیستم زمانی صورت گرفت که کشور‌های اروپایی سرگرم نزاع و درگیری‌های داخلی خود بودند.

جنگ‌ها و کشمکش‌های اروپایی‌ها موجب شد تا توان آن‌ها رفته رفته تحلیل رود و این امر یکی از دلایل ظهور آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی در آن زمان شد.

اهداف مشترک آمریکا و اروپا در زمان جنگ سرد برای مهار اتحاد جماهیر شوروی سابق و ضعف اقتصادی و نظامی اروپا بعد از پایان جنگ جهانی موجب شد تا همکاری‌های ترانس آتلانتیک در عرصه‌های اقتصادی و امنیتی روز به روز گسترش یابد و تقویت شود.

در کنار همکاری‌های ترانس آتلانتیک، تمایل اروپایی‌ها برای همکاری بیشتر با یکدیگر با هدف جلوگیری از بروز جنگی دیگر در اروپا موجب شد تا همکاری این کشور‌ها در درون اروپا با وجود بسیای از اختلافات روز به روز گسترش یابد. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و برچیده شدن دیوار برلین زمینه برای ایجاد اتحادیه اروپا با هدف گسترش همکاری‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و نیز اتخاذ سیاست خارجی واحد فراهم شد.

اتحادیه اروپا با ۱۵ عضو شروع بکار کرد و با اتخاذ سیاست گسترش به سمت شرق شروع به افزایش اعضای خود کرد. شاید بتوان اتحادیه اروپا را موفق‌ترین الگو‌های منطقه گرایی در جهان دانست که در کمتر از دو دهه تبدیل به یک ابرقدرت اقتصادی شد هر چند در زمینه امنیتی از وابستگی شدید به آمریکا رنج می‌برد.

گزارش بانک جهانی نشان دهنده آن است که آمریکا در سال ۲۰۱۷ با در اختیار داشتن ۲۴.۳۲ درصد از اقتصاد جهان بزرگترین ابرقدرت اقتصاد جهان بوده است و پس از آن به ترتیب اتحادیه اروپا با در اختیار داشتن ۲۱.۳۷ درصد و چین با ۱۴.۸ درصد قرار دارند.

همچنین گزارش منتشر شده درمجله اقتصادی فوربس در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ حکایت از آن دارد که سیطره اقتصادی آمریکا بر اقتصاد جهان در حال سقوط است بطوریکه آمریکا در بین سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۰ حدود ۴۰ درصد از اقتصاد جهان را در اختیار داشته است، اما در سال ۲۰۱۴ سهم آمریکا از اقتصاد جهان به ۲۲ درصد کاهش یافته است.

یک بررسی ساده نشان می‌دهد که رشد رو افزون اقتصاد کشور‌های عضو اتحادیه اروپا در دهه‌های گذشته که همراه با کاهش سهم آمریکا از اقتصاد جهان بوده است و همچنین بروز زمزمه‌هایی در اتحادیه اروپا برای استقلال امنیتی و نظامی بیشتر زنگ‌های خطر را در واشنگتن به صدا درآورده است تا در فکر چاره جویی برای حفظ هژمونی نظامی و اقتصادی خود در سطح جهان باشد.

بررسی تحولات جهانی در دهه‌های اخیر و از جمله در اروپا این نکته را برای واشنگتن محرز کرده است که دیگر نظام‌ها و رژیم‌های اقتصادی، مالی و نظامی که توسط خود آن‌ها بعد از پایان جنگ جهانی ایجاد شده بودند، پاسخگوی نیاز‌های امروز آمریکا و تامین کنند منافع این کشورنیستند؛ لذا در دهه گذشته شاهد اقدامات و رویکرد‌هایی از سوی واشنگتن هستیم تا بتواند با ایجاد تغییر در نظم‌ها و رژیم‌های خودساخته حفظ هژمونی اقتصادی و سیاسی و نظامی آمریکا در ده‌های آتی را تضمین کند.

هر چند بسیاری در حال حاضر دونالد ترامپ را مسئول تحولات اخیر در عرصه جهان می‌دانند، ولی واقعیت امر این است شروع روند مهار اروپا توسط آمریکا را می‌توان از زمانی دانست که جورج دبلیو بوش رئیس جمهور اسبق آمریکا اروپا را به اروپای قدیم و فرسوده و اروپای جدید تقسیم بندی کرد و به دنبال وی باراک اوباما با تاکتیک‌های نرمتری این هدف را دنبال کرد و زمینه را برای دونالد ترامپ فراهم کرد تا امروز آشکارا و بدون احترام به حقوق بین الملل و مقررات جهانی و بدون نزاکت بین المللی این هدف نظام سیاسی آمریکا یعنی مهار اتحادیه اروپا به عنوان یک رقیب آمریکا را دنبال کند.

در سال‌های گذشته کاخ سفید برای تضعیف اتحادیه اروپا به عنوان رقیب بزرگ اقتصادی خود و تصاحب بخش‌هایی از سهم بازار انرژی اروپا از روسیه و سیطره امنیتی و اقتصادی بیشتر بر اروپا از راه کار‌های زیر بهره جسته و می‌جوید:

- تشدید اختلافات بین روسیه و اتحادیه اروپا و اعمال تحریم‌های بیشتر بر روسیه به بهانه‌های مختلف با هدف تصاحب سهم روسیه از بازار انرژی اروپا و وابسته کردن بیشتر اقتصاد اروپا به واشنگتن.

- تشدید اختلافات بین روسیه و اروپا با هدف توجیه حضور نظامی خود در اروپا و تداوم فروش تسلیحات به کشور‌های اروپایی با دامن زدن به تنش‌ها در اوکراین و اروپای شرقی.

- حمایت از خروج انگلستان از اتحادیه اروپا با هدف کاستن از قدرت اقتصادی و نظامی اروپا. خروج انگلستان به عنوان کشوری که دارای ۶۴ میلیون جمعیت، حق وتو در شورای امنیت، سلاح هسته‌ای است و یک ششم اقتصاد اتحادیه اروپا را نمایندگی می‌کند آسیبی جدی به ظرفیت‌های اقتصادی، نظامی و سیاسی اتحادیه اروپا بود که اصلی‌ترین ذینفع آن آمریکا است.

- خروج از معاهده آب و هوایی پاریس و راه اندازی جنگ تعرفه‌ها بر خلاف مقررات بین المللی و مقررات سازمان تجارت جهانی که با دو هدف صورت می‌گیرند یکی تحمیل خواسته‌های سیاسی و اقتصادی واشنگتن به اروپا و دیگری تشدید اختلافات در درون کشور‌های اروپایی.

- تلاش برای طولانی‌تر کردن بحران در مناطق همسایه اروپا در حوزه‌هایی مثل اکراین، سوریه و لیبی که تمامی تبعات امنیتی و اجتماعی آن گریبان گیر کشور‌های اروپایی شده است.

نگاه دقیقتر به تاکتیک‌های واشنگتن در قبال اتحادیه اروپا در سال‌های اخیر یک نکته را آشکار می‌کند که سیاست‌های اتخاذی آمریکا در قبال تحولات شرق اوکراین، تحریم‌های روسیه، تحولات سوریه و لیبی که کشور‌های اروپایی را با بحران آوارگان مواجه کرده، ایجاد جنگ تجاری با اروپا و خروج از برجام همگی دو هدف اصلی را دنبال می‌کنند: ۱- ارسال این پیام به جهانیان که اتحادیه اروپا که موفقترین الگوی منطقه گرایی بوده است توان مقابله با آمریکا را ندارد و جهانیان باید به خواسته‌های آمریکا تن دهند ۲- تشدید اختلافات بین کشور‌های اروپایی و ایجاد زمینه برای ظهور مجدد و قدرت گیری گروه‌های راست افراطی در اروپا با هدف تشدید اختلافات درونی اروپایی‌ها امری که همانطور در ابتدای مطلب گفته شد موجب سیطره اقتصادی و نظامی آمریکا بر اروپا در آغاز قرن بیستم شد.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: