به مشایی گفتم قولدادی عکسهایم گم نشود/فرماندهای گفت سر دهنفر رامیبرم تاعکس بگیری
با این عکاس و مستندساز مباحث مختلفی را در حوزه جنگ مطرح میکنیم ولی آنچه خود او هم و غمش را بر آن گذاشته و تمایل دارد بیشتر در این باره صحبت کند، حکایتی است شنیدنی که تامل و البته گوشی شنوا میطلبد.
فرهیختگان: وقتی برای انجام گفتوگوی صمیمانه به دفتر روزنامه دعوتش میکنیم بیهیچ قید و شرطی میپذیرد؛ نه میگوید اگر عکسم را روی جلد میآورید مصاحبه میکنم و نه برای آمدن به روزنامه امروز و فردا میکند. با وجود آنکه مشغله بسیاری دارد و گاه کسالت حوصلهاش را میگیرد، دعوتمان را بیدرنگ میپذیرد. به روزنامه که میآید، هنوز سوالات را شروع نکرده مثل آبشاری جاری میشود؛ از صحنههایی حرف میزند که بیاختیار اشک را به چشمانمان میآورد. تا به اتاق مصاحبه برسیم از خاطرات و آدمهایی حرف میزند که بیآنکه بخواهیم سراپا گوش میشویم و همه حواسمان میرود پی آنچه تعریف میکند.
رضا برجی، عکاس و مستندسازی است که عکاسی را از سال 62 در لشکر 10 سیدالشهدا آغاز کرده است. او در طول هشت سال دفاع مقدس در کنار رزمندگان خط مقدم جنگید؛ منتها به مدد دوربین عکاسیاش، بعد از آن در سال 65 وارد روایت فتح شد و بعد از پایان جنگ، با سفر به افغانستان، زمینه سفرهای دیگری به کشورهای چچن، آذربایجان، ارمنستان، بوسنی، کوزوو، عراق، سومالی و... را فراهم کرد؛ چنان که خودش میگوید تا امروز مستندسازی و عکاسی در 16 جنگ را به عهده داشته است.
او تا امروز آثارش را در نمایشگاههای انفرادی و گروهی متعددی معرض نمایش گذاشته است. برجی همچنین ساخت آثار مستندی چون «سواحل اشک و زیتون»، «سالهای گلوله و زنبق»، «مادران سربرنیتسا»، «لعل بدخشان»، «در امتداد غدیر» و... را هم به عهده داشته است. با این عکاس و مستندساز مباحث مختلفی را در حوزه جنگ مطرح میکنیم ولی آنچه خود او هم و غمش را بر آن گذاشته و تمایل دارد بیشتر در این باره صحبت کند، حکایتی است شنیدنی که تامل و البته گوشی شنوا میطلبد.
پیش از شروع گفتوگو به وضعیت نابسامان جانبازان در شرایط کنونی جامعه اشاره کردهاید. اگر ممکن است در این باره بیشتر توضیح بدهید؟
مسالهای که امروز ضرورت دارد درباره جنگ به آن با نگاه عمیقتری توجه شود جانبازان هستند. بخش اعظمی از آنها به معنی واقعی در شرایط مادی خوبی نیستند و شرایط نامساعدی دارند. برای خود من بهعنوان جانباز 50 درصد اینطور است که پزشک سه سال پیش نسخهای نوشت تا من کپسول اکسیژن استفاده کنم، با وجود آنکه سه سال از آن تاریخ گذشته هنوز این کپسول را به من ندادهاند. ولی با این حال فکر میکنم، جز من جانبازان دیگری هم هستند که شرایط مطلوبی ندارند. همیشه فکر میکنم به هر حال من روزگارم را به نوعی میگذرانم، ولی آن رزمندهای که در فلان روستا، زراعت را کنار گذاشته، تفنگ در دست گرفته و به جنگ رفته و امروز بهعنوان جانباز گوشه خانه نشسته، چه کسی به او رسیدگی میکند؟ اصلا مدیران دولتی برای رفاه و آسایش این گروه از جانبازان محروم فکری میکنند؟ دوستی دارم که جانباز 70 درصد است، ولی به دلیل اینکه از عهده تامین مخارج زندگیاش برنمیآید، همسرش ناچار است روزی 14 ساعت کار کند، در حالی که همانقدر که آن زن سالهاست از جانباز 70 درصد مراقبت میکند باید به او به چشم یک پرستار نگاه کرد و دستکم حقوقی را برای امرار معاش او در نظر گرفت تا زندگی اینقدر برای این افراد سخت نباشد.
ولی متاسفانه همانطور که اشاره کردم امروز اغلب جانبازان دفاع مقدس شرایط خوبی ندارند، در حالی که هر کدام از اینها زمانی که رزمنده بودند دهها گردان را از میدان مین عبور میدادند. یا اگر در جنگ حضور نمییافتند برخی عملیاتهای بزرگ و دشوار با پیروزی به نتیجه نمیرسید، ولی همین عده امروز برای دریافت داروهای حیاتیشان دست به دامن ارگانها و نهادهایی مثل بنیاد شهید و امور ایثارگران میشوند. اما نهادهای مربوطه هم به آن شکلی که باید برای رفاه حال این گروه از جانبازان رنج کشیده کاری نمیکنند. مساله ناراحتکننده آنجاست که اغلب این جانبازان بالای 50 سال دارند و طبعا دیگر در این سن و سال بنیهای برای کار کردن ندارند. سوال من این است یعنی کشور ما به لحاظ بودجه اینقدر به صفر رسیده که هر وقت با اعتراض و گلهمندی جانبازان برای رفع نیازهای اصلی خود مواجه میشود پاسخ میدهد بودجهای نداریم؟ باور کنید اگر همین امروز سر هر چهارراه اعلام کنند میخواهند برای جانبازان نیازمند داروهای خاص یا پول جمع کنند، اطمینان دارم مردم بیشتر از دولت به کمک این قشر میشتابند. روی صحبتم با آن دسته از دولتیهاست که وقتی صحبت از تخصیص بودجه به جانبازان و ایثارگران میشود، از نبود بودجه گلهمندند، ولی برگزاری فلان سمینار و بهمان مراسم را انجام میدهند، در حالی که شاید اگر آن سمینارهای تشریفاتی برگزار نشوند اتفاقی هم نمیافتد. پس از برآیند صحبتهای شما میتوان نتیجه گرفت دولت به آن شکلی که باید، نگاه مهربانانهای نسبت به جانبازان ندارد؟
نهتنها نگاه مهربانی ندارد بلکه با وجود آنکه میداند این جانبازان از هر نظر در مضیقه هستند و برای امرار معاش خود و خانوادهشان با مشکلات زیادی دست به گریبانند آنها را مورد حمایت قرار نمیدهد. البته این بیتوجهی مختص دولت دوازدهم، یازدهم، دهم و... نیست؛ از زمانی که جنگ تمام شد با این بچهها به شکل نامناسبی رفتار کردهاند. خاطرم هست احمد دهقان نویسنده نامآور کشور در این باره میگفت: «وقتی جنگ تمام شد، حتی امریه برگشت به تهران را هم به ما ندادند، همین که قطعنامه صادر شد، گفتند خداحافظ شما و تمام.» واقعا هم همینطور بود. وقتی جنگ تمام شد، خود من برای برگشتن به تهران درمانده بودم. اینها همه مشکلاتی است که جانبازان نزدیک به چهار دهه است با آنها دست به گریبان هستند. در کشور ما هر روز مراسم زیادی برگزار میشود، بودجههای بسیاری هم صرف این برنامهها میشود، ولی سوالم این است که آیا در شرایط کنونی که قیمت دلار این همه با افتوخیز مواجه شده، کسی هم به فکر جانبازان هست؟ آنهایی که نسبت به مرارتهای جانبازان بیتوجهی میکنند از این مساله غافلند که اگر امروز بر مسند ریاست، مدیریت، وکالت و... نشستهاند، هر کدام از پایههای صندلیهایشان از استخوان سر شهدا تشکیل شده است. نمیگویم ننشینند، ولی وقتی مینشینند نگاه کنند و ببینند روی استخوانهای چه کسانی نشستهاند؛ روی استخوانهای آدمهایی که به جنگ رفتهاند تا شما امروز وکیل، وزیر، مدیر و رئیس شوید.
انصاف این است که حالا که درمانده شدهاند شما نیز در مسند ریاست و وزارت به آنها توجه کنید. همیشه عزتنفس جانبازان مرا تحتتاثیر قرار داده است. جانبازی را میشناسم که اگر همین امروز ناهار بخورد، برای تامین وعده ناهار فردایش لنگ میماند، ولی اگر از او بپرسی مشکل داری؟ پاسخ منفی میدهد و میگوید مشکلی ندارم. چون اینها آدمهایی هستند که عزت نفس و غرورشان را همیشه در طول این سالها و با وجود بیمهریها و نامهربانیها حفظ کردهاند. گلایه من از مردم نیست. اتفاقا بر این باورم مردم قدرشناس، صبور و مقاومی داریم. روی صحبتم با کسانی است که امروز در راس دولت هستند. میخواهم به این عده بگویم: جانبازان برای شما و امثال شما به جنگ رفتهاند تا نقشه گربه را نگاه دارند، تا بشوید رئیس و وزیر و وکیل. به هر حال امیدوارم مجلس شورای اسلامی واقعا فکری برای بهبود روند زندگی جانبازان کند. وضعیت رزمندگان جانباز به لحاظ تسهیلات پزشکی هم در این سالها تغییری کرده است؟
طبیعی است تا زمانی که بودجه و درآمد کافی به این حیطه اختصاص داده نشود، نمیتوان انتظار داشت آنها به لحاظ دارویی و پزشکی در شرایط خوبی قرار بگیرند، ضمن اینکه تصور میکنم ما به لحاظ پزشکی و علمی حتی از آنها هم جلوتر هستیم، اما همپای کشورهای اروپایی در ارتباط با جانبازان و رزمندگان رفتار نمیکنیم. در بعضی کشورهای اروپایی، برخی جانبازان به محض اینکه دمای بدنشان پایین میآید، از طریق دستگاهی که به آنها وصل است شرایط بدنیشان به مراکز درمانی اطلاع داده میشود. بنابراین به سرعت آمبولانس در خانههایشان میآید و آنها را مورد معاینه قرار میدهد، ولی ما در ایران هنوز به سایه ایکس هم نرسیدهایم. شما از معدود مستندسازانی بودهاید که فعالیتتان فقط به عکاسی و مستندسازی از جنگ ایران و عراق محدود نمانده. شما در این سالها در 16 جنگ مختلف چون چچن، بوسنی، عراق، لبنان و... شرکت کردهاید و عکسهای متفاوتی از این جنگها گرفتهاید و احتمالا خاطرات زیادی هم از هرکدام از آنها دارید. اگرممکن است درباره این خاطرات بگویید؟
خاطرم هست در جنگ 33 روزه لبنان، من هم بهعنوان مستندساز و عکاس حضور داشتم، آن موقع دوربین من 175 بود و دوربین خبرنگار سیانان 170. با وجود آنکه دوربین من بالاتر از او بود، ولی او از ساعت دوی بعدازظهر تا 10 شب14،13 خبر زنده گرفت و برای شبکه سیانان ارسال کرد. اما خبرنگاران ما که از شبکههای مختلف ایران به لبنان آمده بودند از دوی بعدازظهر تا 10 شب فقط یکی دو بار خبر مخابره کردند. یعنی آنقدر که خبرنگاران خارجی به وقایع لبنان اهمیت میدهند و برای کارشان حساسیت و احترام قائلند، خبرنگاران خودمان اینطور نیستند. کمااینکه یک بار دیدم در طول جنگ، اکیپ بیستوچند نفری خبرنگاران اعزامی صداوسیما در روز بیستوپنجم جنگ در شهر بیروت در یک رستوران ناهار خوردند. حتما از خودتان میپرسید کجای این کار اشکال دارد؟ اشکال کار این است که الان هر کدام از این اکیپها باید یک گوشه لبنان در حال تهیه خبر باشند، ولی در بحرانیترین روزهای جنگ، در بیروت ناهار خوردند؛ این یعنی عدممدیریت بحران. ولی خوب یادم هست خبرنگار سیانان، سه پایه دوربین را در دشت بنت جبیر گذاشته بود؛ جایی که مشرف به صحنه جنگ بود، حتی به سه پایه چسب زده بود که تکان نخورد تا بتواند بلافاصله و بدون فوت وقت، اخبارش را مخابره کند. یادم هست در آن جنگ یکی از مدیران ارشد خبری سیانان در جریان جنگ کویت اعلام کرد از امروز معنی خبر در دایرهالمعارفهای جهان تغییر میکند و اگر تا پیش از این خبر به آن چیزی گفته میشد که اتفاق افتاده، از این به بعد معنیاش میشود: چیزی که درحال اتفاق افتادن است. به هر حال جنگ لبنان هم خاطرات تلخ و شیرین زیادی برایم به یادگار گذاشت. امروز نگاه مسئولان برای اعزام عکاسان به جنگهایی که در منطقه دارد رخ میدهد چگونه است؟
خوب نیست، هنوز عدهای از عکاسان مشتاق را میشناسم که حاضرند به عراق بروند تا عکاسی کنند. بسیار هم کمتوقعند و اگر پنج میلیون تومان به آنها بودجه اختصاص داده شود از این کار دریغ نمیکنند اما همین مقدار بودجه هم در اختیارشان گذاشته نمیشود. یادم هست در گفتوگویی به این مساله اشاره کرده بودید که در جنگ افغانستان، با صحنهای مواجه شدهاید که برای عبرت و ترساندن مردم، جنازههایی را به درختی آویزان کرده بودند، ولی شما به فردی پول دادید تا جنازهها را پایین بیاورد که عکاسان خارجی نتوانند به نفع خود از این صحنه بهرهبرداری کنند؛ مگر نه اینکه عکاسی از جنگ به معنی این است که عکاس بیطرفانه فقط و فقط به ثبت یک صحنه یا یک واقعه بپردازد، پس چرا تصمیم گرفتید در افغانستان صحنه آن درخت را تغییر بدهید. این نشان میدهد که احساساتان بر این حیطه غلبه کرده است؟
به هیچوجه بحث احساس در میان نبود. اگر من نگذاشتم کسی از آن صحنه عکس بگیرد به این خاطر بود که میدانستم رسانههای خارجی بعد از بازتاب این عکس، دیدگاههای منفی نسبت به مسلمانان در ذهن میپرورانند و با خود میگویند مسلمانان چه به سر خود میآورند. بنابراین به فردی پول دادم تا درختها را از بیخ ببرد و همینطور هم شد. بگذارید اینطور بگویم که با وجود آنکه یک عکاس هستم، ولی تعریف من با تعاریف حرفهای معمول دنیا متفاوت است. مثلا هیچوقت راضی نشدهام برای برد عکاسی و حرفهای خودم از شهدا عکاسی کنم. چون دوربین به دلیل مولفههایی که دارد آدمها را تغییر میدهد. شهید دارای مقام والایی است چون از همه این دنیا گذشته است؛ برای من خوشایند نبود که یک لحظه عکاسی من حین جان دادن شهید، باعث شود او در حالتی به دنیا بازگردد. در ارتباط با سوال شما یاد خاطره دیگری در جنگ افغانستان افتادم. خاطرم هست، در جریان جنگ با فرماندهای دوست شدم که نیروهای طالبان را کشته بود و بسیاری را به اسارت گرفته بود. او به من پیشنهاد داد که سر 10 طالبانی را ببرد تا من از این صحنه عکس بگیرم، آن را به رسانههای خارجی بفروشم و به قول خودش «دالار» بگیرم، ولی من حاضر نشدم. آنجا بود که دریافتم پس برخی از عکاسان جنگ با چنین صحنهسازیهایی عکسهایشان را با قیمتهای بالا در رسانههای خارجی میفروشند و حتی به برخی از آنها به خاطر این صحنهسازیها پول هم میدهند، به هر حال راضی به انجام این کار نشدم. ولی درعوض با عکاسانی مواجه شدید که تن به این کار بدهند؟
در سارایوو خودم دیدم که یک عده از عکاسان خارجی، آمبولانسی را نگه داشتند، جنازهها را توی خیابان ریختند و از این صحنه عکس گرفتند، درحالی که صحنه ساختگی بود. ولی خودم در هرکدام از جنگهایی که حضور داشتم، اجازه ندادم برای سوژه عکاسی از کشتهشدگان عکس گرفته شود، همانطور که نگذاشتم آن فرمانده سر چند نفر از طالبان را برای جور کردن سوژه عکاسی ببرد، با وجود آنکه وعده دلار به ما داده شده بود. بهطور کلی امروز نگاهها نسبت به عکاسی جنگ چطور است؟ این سوال را از این جهت مطرح میکنم، چون میبینم سالهاست عکاسانی چون سعید صادقی، محسن شاندیز، محمد صیاد، خود شما و دیگر عکاسان با وجود آنکه عکسهای ارزشمندی از صحنههای دفاع مقدس گرفتهاند، ولی هنوز بخش اعظمی از این عکسها به شکل پراکنده نزد هرکدام از نهادها باقی مانده است. با وجود آنکه گنجینه خوبی از این آثار در دست هست، ولی هنوز آرشیو غنی برای تدوین این آثار وجود ندارد، نظر شما چیست؟
من در پاسخ به این سوال درباره آنچه بر سر نگاتیوهای دوره جنگ خودم پیش آمد، حرف میزنم. در دولت قبل این مساله را با من درمیان گذاشتند که میخواهند بنیادی به نام رضا برجی راهاندازی کنند. من نپذیرفتم و گفتم نام بنیاد چیز دیگری باشد. مقدمات کارهای بنیاد هم فراهم شد، ولی بعد از مدتی آمدند و گفتند نگاتیوهایت گم شده. گفتم آقای مشائی! شما که گفتید میخواهید بنیاد راهاندازی کنید و برای این عکسها آرشیو منظمی درست کنید، پس چه شد؟ او گفت: «هر وقت نگاتیوهایت را پیدا کردی، بیا برای این عکسها به تو مکانی را اختصاص میدهم.» خلاصه عکسها مفقود شد و کسی هم در این زمینه پاسخگو نبود. تا 6 ماه پیش که در فرهنگسرای رسانه از من تجلیل به عمل آمد. در آن مراسم دستاندرکاران اشاره کردند که عکسهای من نهتنها گم نشده که در انبار قرار دارد! ولی در طول این مدت کسی به من خبر نداده بود که عکسهایم پیدا شده تا لااقل خوشحال شوم. مشکلات بر سر راه عکسهای عکاسان جنگ زیاد است و میدانم به جز من دیگر عکاسان هم دچار چنین مشکلاتی بودهاند. ضمن اینکه بر این باورم که بیتوجهی نسبت به آرشیو عکاسان جنگ باعث سرخوردگی آنها شده است. این را میدانم که اگر هرکدام از عکاسان جنگ امروز در کشورهای دیگر حضور مییافتند، به خاطر خدماتی که در این سالها در جنگ انجام دادند، مورد تکریم و احترام واقع میشدند و حتی مدال میگرفتند، ولی در کشور ما اهمیتی به عکسهای عکاسان جنگ داده نمیشود. از عملکرد کنونی انجمن عکاسان دفاع مقدس اطلاع دارید؟ چون براساس شناختی که نسبت به سیدعباس میرهاشمی، مدیرعامل انجمن دارم، این را میدانم که او در این سالها هرآنچه از دستش برآمده، برای تدوین آرشیو عکسهای عکاسان جنگ انجام داده است.
نه، من با انجمن ارتباطی ندارم. چرا از انجمن دور افتادهاید؟
شاید به این خاطر که من بیشتر از آنکه خودم را عکاس جنگ بدانم، خود را مستندساز میدانم. ولی بخش اعظمی از فعالیت و کارنامه شما در عکاسی جنگ خلاصه شده است.
درست است، ولی بههرحال فکر میکنم انجمن عکاسان دفاع مقدس باید در درجه نخست به لحاظ بودجه تامین باشد تا بتواند قدمهای موثری در زمینه تدوین آثار عکاسان بردارد. ضمن اینکه فکر میکنم باید زمینهای فراهم شود تا این عکسها هم مانند دیگر آثار هنری در قالب حراجهای مختلف تجسمی در معرض فروش گذاشته شوند. شما در حالی به حراج و فروش عکسهای جنگ اشاره میکنید که من بهعنوان یک فرد عادی با این جریان موافق نیستم، بلکه تصور میکنم عکسهای جنگ باید در آرشیوی مدون برای نسلهای بعدی باقی بماند، چراکه این عکسها به نوعی میراث ملی ما به شمار میروند و دولت موظف است این عکسها را در قالب اسناد ملی که بیانکننده رشادتهای رزمندگان در بازه زمانی جنگ ایران و عراق است، نگهداری کند.
البته امروز هم این اتفاق تاحدودی صورت گرفته است. تعداد عکاسان باقیمانده از جنگ امروز به 50 نفر هم نمیرسد، نظر من این است این تعداد را تامین کنند و آثار شاخص این گروه از عکاسان شناخته شود. بعد هم از برآیند عکسهای شاخص این عکاسان، یک نمایشگاه دائمی در سالنی استاندارد به نمایش گذاشته شود. این کاری است که باید صورت بگیرد، ولی تا امروز محقق نشده است. برای اینکه این بحث را به نتیجه برسانیم، یک سوال دیگر در این ارتباط دارم. آیا شما هم موافق هستید که انجمن عکاسان دفاع مقدس نمیتواند بهتنهایی عهدهدار تدوین آرشیو عکسهای جنگ باشد و دولت باید حتما در این زمینه به حمایت بپردازد؟
درست است، از انجمن در این زمینه کاری بهتنهایی ساخته نیست. انجمن در شرایط فعلی با کمبود مکان برای فعالیت و کمبود جا برای نگهداری عکسها مواجه است. بنابراین اگر قرار است عکسهای عکاسان حفظ و تبدیل به آرشیوی مدون شود، باید به مکان نگهداری این عکسها هم اهمیت داده شود، نه اینکه با آنها و آثارشان برخورد مناسبتی صورت بگیرد. نکته مهمتر اینکه باید برای هرکدام از عکسهای جنگ، کپشن و شناسنامه در نظر گرفته شود تا اهمیت تاریخی این آثار دوچندان شود. این درحالی است که اگرچه تعداد زیادی از عکسها در انجمن دارای شناسنامه شدهاند، ولی هنوز هستند عکسهایی که از شناسنامه بیبهرهاند. شما عکاسی هستید که صرفنظر از ثبت نابترین صحنههای جنگ، از رهگذر حضورتان در جبهه زخمهای زیادی بر جسم و روحتان به یادگار مانده، با اینحال میخواستم از شما سوال کنم از بین جنگهایی که در آنها شرکت کردهاید، عکسی گرفتهاید که خودتان بهشخصه از ثبت آن صحنه متاثر و اندوهگین شده باشید؟
در زمان حضور آمریکاییها در عراق، عکسی گرفتم که به نظر خودم خیلی عکس دردناکی است. این عکس مربوط به روزی بود که بغداد سقوط کرده بود و همه به غارت آنچه بود میپرداختند. بهجز یکسری مراکز دولتی مثل وزارت نفت، پالایشگاهها، سازمان اطلاعات و... که آمریکاییها به محض غلبه کردن بر بغداد، آنها را گرفته بودند، باقی شهر در آشوب و غارت به سرمیبرد. من روی یک پل ایستاده بودم که به دو پسر بچه برخوردم، گاری دستی پیدا کرده بودند و هرچه در شهر یافته بودند را در آن ریخته بودند. تا دوربین مرا دیدند گفتند: فوتو فوتو! فهمیدم میخواهند از آنها عکسی بگیرم، من هم عکس گرفتم؛ عکسی که در بکگراند آن وزارت فرهنگ بغداد در حال سوختن بود و در کنار آن، یکی از بزرگترین موزههای تاریخ خاورمیانه در بغداد غارت شده بود و اسناد مکتوب موزه کف خیابان ریخته شده بود. البته خود آمریکاییها زودتر آثار باارزش را غارت کرده بودند و بعد برای سرپوش گذاشتن روی جنایتهای خودشان، با تانک در موزه را شکستند تا اینطور جلوه بدهند که مردم هستند که به موزه یورش بردهاند. عکس دیگری هم در طول این جنگها گرفتهاید که پیش از مخاطب، خودتان را آزرده باشد؟
بله، در زایشگاه سارایوو، از نوزادی که هنوز کامل هم نشده بود و در شیشه نگهداری میشد، عکس گرفتم. او اولین بچهای بود که از تجاوز صربها به یک زن مسلمان شکل گرفته بود. مادر بچه را به دنیا آورده بود، او را در بیمارستان رها کرده بود و رفته بود. خاطرم هست برخی از رزمندگان در لابهلای خاطراتشان به چنین صحنههای دردناکی در سوسنگرد در جریان هشت سال دفاع مقدس خودمان هم اشاره میکردند.
درست است، بین سوسنگرد و بستان منطقهای است که کمتر مردم و راهیان نور به آنجا برده شدهاند. در این منطقه یک گور دستهجمعی قرار دارد که 40 زن در این گور دفن شدهاند و به همه آنها هتکحرمت شده است. منتها چون مولفه آن منطقه به عشیرهای بودن آنهاست، مردانشان اجازه نمیدهند کسی سر مزار این افراد برود. درباره دیگر خاطرات هم بگویید.
یا خاطرم هست در بوسنی و در جریان یک بمباران وحشتناک، در زیرزمینی به همراه چند خانواده پناه گرفته بودم. بچهها از ترس گریه کردند، من شروع کردم برای آنها شکلک درآوردن و با کاغذهایی که همراه داشتم، با آنها پانتومیم بازی کردم. بچهها اینقدر خندیدند که از شدت خنده از پشت به زمین خوردند، ولی به جای آنکه دردشان بیاید و گریه کنند، باز هم خندیدند. مادرها تعجب کرده بودند و در نگاه همهشان میخواندم انگار میگفتند به جای آنکه از این بچهها در چنین شرایطی سوژه عکاسی درست کنی، آنها را شاد میکنی. انگار یکجور قدردانی در نگاه آن مادرها بود. همین هم برایم کافی بود. یا در همان بوسنی، در جریان مستندی که میساختم، با یک صرب به نام «هیراگ» مصاحبه کردم، اول نمیدانستم او چه کار کرده، ولی بعد که مترجم ترجمه کرد، فهمیدم او نزدیک صدوخردهای بیگناه را سر بریده و به 50 زن هتکحرمت کرده است. قبل از عکس گرفتن و مصاحبه، دستم به دستش خورد، ولی بعد که فهمیدم او چه حیوانی است، بیاختیار دستم را به شلوارم کشیدم، انگار به چیز نجسی خورده باشد. شما و امثال شما کسانی بودهاید که در این سالها به شکلی متفاوت از آدمهای عادی زندگی کردهاید. بارها به پیشواز مرگ رفتهاید و هربار به نوعی از آن جان سالم به در بردهاید. جانباز شیمیایی هستید و در طول هشت سال دفاع مقدس، زشتیها و زیباییهای جنگ را با دوربینتان ثبت کردید. با اینحال امروز وقتی به شرایط اجتماعی و فرهنگی نگاه میکنید، در اینستاگرام و اساسا فضای مجازی با برخی بیاخلاقیها و بیمبالاتیها مواجه میشوید. افسوس نمیخورید که چرا شرایط فرهنگی به آن شکلی که باید نیست؟
طبعا من هم با آنچه شما اشاره کردید، مواجه میشوم، چون من هم دارم در این جامعه زندگی میکنم. وقتی تاولها روی بدنم بالا میآید، حتی یک سر سوزن هم از اینکه جنگ رفتهام، پشیمان نیستم. فقط وقتی میایستم تا همسرم زخمها را بشوید و پانسمان کند، از اذیت شدن او اذیت میشوم. ولی واقعا همانطور که اشاره کردم، فشار زندگی به رزمندگانی که جنگ رفتهاند، خیلی زیاد است. نمیدانم تا بهحال برایتان پیش آمده هرچه به غروب نزدیک میشوید، اوضاع روحیتان بدتر شود؟ چون به خانواده گفتهاید باشه، گوشت میخرم و دارد به شب نزدیک میشود، ولی هنوز گوشت نخریدهاید. قشر جانبازان و رزمندگان، امروز مظلومترین هستند، ولی نمیدانم چرا مسئولان باور نمیکنند که شرایط آنها مطلوب نیست و به لحاظ مادی در تنگنا هستند. ما امروز در معرض جنگ اطلاعاتی قرار گرفتهایم و خودمان خبر نداریم. هر روز آژیر قرمز کشیده میشود و بمبافکنهای «بی 52» آمریکایی، بمبهای چندصد تنی را روی جان و روح این ملت میریزند، ولی یک عده از مسئولان فرهنگی - هنری هنوز در فکر تعطیلات آخر هفته هستند که به کدام یک از ویلاهایشان بروند. فقط باید باور کنیم که در شرایط جنگ هستیم؛ جنگی که این بار، دشمنان نه برای گرفتن زمین بلکه آمدهاند تا همه چیزمان را با خود ببرند، ولی با این حال هنوز هم وقتی به یاد سوال دخترم که پرسید پدر! الان اسطوره شما چه کسی است، فقط نگاهش میکنم.