شاهکلید شهیدبروجردی درحل غائله کردستان چه بود؟ +تصاویر
سردار حسن رستگار پناه از همرزمان شهید محمد بروجردی از نحوه فرماندهی مسیح کردستان در جبهه غرب کشور میگوید.
خبرگزاری تسنیم: سردار حسن رستگار پناه از همرزمان شهید محمد بروجردی از نحوه فرماندهی مسیح کردستان در جبهه غرب کشور میگوید.
محمد بروجردی در سال ۱۳۳۳ در کانون گرم و صمیمی خانوادهای مذهبی و زحمت کش از اهالی روستای دره گرگ بروجرد چشم به جهان گشود. خانوادهاش از روی عشق و علاقه به اهل بیت نام او را محمد نهادند و در پرورش او کمر همت بستند.
در سن ۵ سالگی از نعمت پدر محروم شد از این رو با مادر به تهران آمد و زندگی تازهای را شروع کرد و با رسیدن به سن تحصیل، دوران ابتدایی را در کلاسهای اکابر گذراند و از آنجا که از حس مسؤلیت پذیری بالای برخودار بود در حین تحصیل جهت یاری رساندن به مادر در تأمین معاش به کار کردن مشغول شد. محمد در سن ۱۷ سالگی به سنت حسنه پیامبر جامه عمل پوشاند و طی مراسمی ساده و بیآلایش ازدواج کرد که یک پسر و یک دختر هدایای الهی این وصلت است.
مدتی پس از ازدواج به خدمت سربازی فرا خوانده شد، اما از آنجا که علاقهای به انجام وظیفه در ارتش شاهنشاهی را نداشت پس از مدتی فرار کرد و تصمیم گرفت برای دیدن امام به عراق برود که در مرز دستگر شد و مدت شش ماه در زندان و شکنجهگاههای رژیم به سر برد و مجدداً جهت خدمت اجباری به تهران آمد و پس از اتمام دو سال خدمت اجباری، مبارزات سیاسی خود را آغاز کرد و از همان ابتدا سعی کرد با روحانیت خط امام تماس برقرار کند و او که قلبی مالامال از عشق به حضرت امام (ره) و کینه و نفرت از نظام منفور پهلوی در وجودش موج میزد با یاران امام از جمله شهید حاج مهدی عراقی مرتبط شد و به خودسازی و کسب فیض و علم در مکتب آنها به چاپ و تکثیر و پخش اعلامیههای حضرت امام نمود و در کنار آن مبارزه نظامی علیه طاغوت پرداخت و سپس به سوریه رفت و با شهید چمران و شهید منتظری آشنا شد. بعد از قیام ۱۹ دی ماه ۱۳۵۶ در قم برای عملیات نظامی علیه رژیم از علما مجوز شرعی گرفت و تا طلوع فجر پیروزی انقلاب به عملیات خود ادامه داد.
با پیروزی انقلاب اسلامی باز گشت حضرت امام (ره) به ایران از طرف شهید بهشتی و شهید عراقی مسؤلیت حفاظت حضرت امام در فرودگاه و مسیر بهشت زهرا (سلام الله علیه) به وی واگذار شد. پس از پیروزی انقلاب وی سرپرستی زندان اوین را بر عهده گرفت و به عضویت سپاه پاسداران در آمد. با شروع غائله کردستان، به ندای امام لبیک گفت و عازم سپاه شد و به سرکوبی ضدانقلاب پرداخت. سپس به سمت فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب گردید و به پاکسازی کردستان ادامه وی در مقابل توطئههای ضدانقلابیون سازمانی تشکیل داد و تن از اعضای شورای انقلاب، شهید بهشتی و حجت الاسلام رفسنجانی مسؤلیت اداره این سازمان را به عهده گرفتند.
با شروع جنگ خانمانسوز از سوی عراق و محاصره شهر سرپلذهاب، محمد و چند تن از همرزمانش به آن شهر رفته و آنجا را از یک سقوط حتمی نجات دادند که در این عملیات از ناحیه دست مجروح شد. در اوایل سال ۱۳۶۱ تقویت گردان شهدا و تبدیل آن به یک تیپ مانوری از طریق فرماندهان منطقه مطرح شد که این تیپ آسایش را از ضدانقلاب سلب نمود و مناطق وسیعی را از وجود آنان پاکسازی کرد و وی در دوران جنگ در عملیاتهای گوناگون شرکت کرد و رشادتها آفرید تا اینکه در تاریخ ۶۲/۳/۱ در جاده خاکی مهاباد نقده، خودروی حامل وی، روی مین ضد تانک در داخل آبگیر میرود و منفجر میگردد و وی به شهادت میرسد.
سردار حسن رستگار پناه از جمله فرماندهان دوران دفاع مقدس است که در طول ۸ سال جنگ تحمیلی در مناطق غرب کشور حضور داشته و ارتباط زیادی با سردار شهید محمد بروجردی داشته است و نکات مهمی از شخصیت و روش فرماندهی شهید بروجردی را بر خاطر دارد. بر همین اساس در ادامه گفتوگویی با این فرمانده دفاع مقدس که چندی پیش صورت گرفته است را در ادامه میخوانید:
باتوجه به اینکه شما مدت زیادی در منطقه کردستان قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در مسئولیتهای مختلفی انجام وظیفه کردید و از دوستان و همرزمان شهید بروجردی هستید، از شما میخواهیم که نحوه آشناییتان با شهید بروجردی را بیان کرده و در ادامه شخصیت شهید بروجردی را در جنبههای مختلف نظامی و فردی بیان بفرمایید!
سردار رستگارپناه:دوران آشنایی من با شهید بروجردی به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال ۵۶ بر میگردد که به علت فعالیتهایی که در اصفهان داشتیم توسط یکی از برادران با این شهید بزرگوار در تهران آشنا شدیم و اولین قرار ملاقات ما در تهران برگزار شد.
بحث ملاقات ما در زمینه این بود که با توجه به فعالیتهای گسترده شرکتهای آمریکایی در محدوده اصفهان مخصوصا شرکت هلیکوپتر که در آنجا کار ساخت و مونتاژ هلیکوپترهای کشور را داشتند و ایشان در این زمینه به ما اطلاعاتی دادند تا بتوانیم فعالیتی کنیم و از مسئولین بلند پایهای که در آن زمان در آن محدوده کار میکردند با احتساب اینکه مرکز تجمع آنها و رده ستارهای آنها در حوالی منزل ما در محدودهی خیابان اردیبهشت در اصفهان بود ماموریت داشتیم تا در این زمینه اطلاعاتی کسب کنیم و در نهایت ادامه فعالیتهای انقلاب که بود در خواستی در رابطه با مواد منفجره و سلاح داشتیم که منجر شد تا مجددا با این شهید بزرگوار ملاقات کنیم و وسایلی برای اقدامات عملیاتی علیه بعضی از مراکزی که آمریکاییها در آن فعالیت میکردند، در اختیار ما نهادند.
اینها تب و تاب ملاقات ما با شهید بروجردی بود تا در نهایت انقلاب اسلامی پیروز شد و در بیست و چهارم بهمن سال ۵۷ تماسی خدمت ایشان داشتم و مجددا به تهران آمدم و در پادگان ولیعصر ایشان را ملاقات کردم و ایشان در ساختمانی پایینتر از پادگان ولیعصر (عج) در خیابان شریعتی قرارگاهی بنا کرده بودند تا جلساتی را با شهید منتظری و برخی از افراد دیگری که در آنجا بودند داشته باشیم و در رابطه با ساختار کلی سپاه پاسداران تبادل نظر کنیم و تشکلی برای اداره نیروهای مسلح و حفاظت از انقلاب بود.
شهید بروجردی با توجه به شناختی که از من داشتند من را به دو مورد از این جلسات دعوت کردند و در کنار ایشان بودم و برخی از اقدامات مطالعاتی و ثبتی و گزارش نویسی را از ما میخواستند که نهایتا وضعیتی پیش آمد که بنا شد حفاظت زندان اوین را در اختیارشان بگذارند و ایشان همراه با من به زندان اوین رفتیم و مسئولیتی را به من داده و اداره یکی از شیفتهای زندان اوین را به عهده من گذاشتند و من، چون در اصفهان هم فعالیت میکردم و مرتباً از اصفهان تماسهایی داشتم مبنی بر اینکه به حضور من نیاز دارند، شهید بروجردی هماهنگ کردند که فقط در همان مدت محدودی که حضور داشتم، انواع سلاحهای مختلفی که در اختیار داشتند از جمله کالیبر ۵۰ و سلاح rpg که من تا قبل از آن به این سلاح دسترسی نداشتم را به من آموزش دادند. یکی دیگر از برادران سلاحهای دیگر را در طی ۶ شبانه روزی که درآنجا بودم به صورت ۲۴ ساعته به من و نیروهایی که روی آنها و توانمندیهای آنها شناخت داشتند آموزش و ارتقاء سطح دادند. ملاقات ما در اینجا قطع شد و من مجدداً به اصفهان بازگشتم و مدتی که در اصفهان بودم، در سپاه اصفهان کارهایی را دنبال کردیم تا اینکه مجددا حوادث کردستان به پیش آمد.
بحبوحه حوادث کردستان به گونهای بود که برای پاک سازی شهر سنندج، سرلشکر صفوی و دوستان دیگری که در اصفهان بودند تصمیم گرفتند تا چند گردان را سازماندهی کنند و به کردستان بفرستند که اولین گردان سازماندهی شد و قرار بر این شد تا من با اولین گردان حرکت کنم و با دستور برادران، برادر شهید فاضل فرماندهی گردان را بر عهده گرفتند و گردان دوم که در اصفهان سازماندهی شد. با توجه به مسئولیتی که من داشتم و قبل از آن هم آموزشهایی دیده بودم، فرماندهی گردان دوم را به عهده من گذاشتند و به سمت کرمانشاه حرکت کردیم.
من در کرمانشاه به علت اینکه مسئولیت یک گردان ۲۵۰ نفره از برادران سپاه اصفهان را داشتم، به من گفتند تا در آنجا با شهید بروجردی تماس بگیرم و من از این امر بسیار خوشحال شدم و ایشان را در کرمانشاه مجددا ملاقت کردم و از راهنماییهای ایشان بهره بردم و سپس به سنندج حرکت کردیم. در سنندج ستادی به نام ستاد مشترک ارتش وجود داشت که شاخهای از این ستاد هم در کرمانشاه وجود داشت و اولین ملاقات من با شهید بروجردی بعد از انقلاب در همان ستاد رخ داد که تیمسار صیاد شیرازی هم در آن جلسه حضور داشتند. تیمسار صیاد شیرازی را نیز برای اولین بار در ستاد اصفهان دیده بودم. روز بعد از ورود ما به سنندج شهید بروجردی نیز به سنندج آمدند و ما باز هم یکدیگر را ملاقات کردیم.
در ستاد مشترک سپاه و ارتش، سردار یاحی به عنوان جانشین سردار صفوی که در آن ستاد فعالیت داشتند در آمده بودند و ایشان از من خواستند تا در دفترشان فعالیت کنم و کارهای عملیاتی هماهنگی بین ارتش و سپاه را انجام دهم. اینها مقدمات آشنایی مجدد من با شهید بروجردی بود و من در همان لحظه متوجه شدم که مسئولیت سپاه در غرب کشور به عهده شهید بروجردی است. جلسات متعددی در سنندج تشکیل شد که با مجموعه تلاشهای شهید بروجردی در شهرهای مختلف سنندج، سقز، بانه، مریوان و حتی کرمانشاه و آذربایجان غربی ترددهای متعددی داشتند و در اکثر جلسات حضور داشتند و راهنماییهای لازم برای ادامه پاکسازی مناطق کردستان را داشتند.
ادامه آشنایی و فعالیتها به جایی رسید که مسئله جنگ تحمیلی به پیش آمد. تعدادی از نیروهای کردستان که در شهرهای مختلف بودند مانند مفقودالاثر حاج احمد متوسلیان که فرماندهی سپاه مریوان را بر عهده داشتند، گروه ضربتی را در سنندج داشتیم که شهید خرازی از عوامل آن بودند، آقای کاظمی در دیواندره و... با یکدیگر هستههای اولیهای را تشکیل دادند و با هماهنگی شهید بروجردی و نیازی که از مرکزیت سپاه اعلام شده بود به مناطق جنوب اعزام شدند و شهید بروجردی در آن لحظه از من چه زمانی که در سنندج فعالیت میکردم.
هیچ موقع اثری از سختی و مشقت کار در چهره شهید بروجردی دیده نمیشد
سردار رستگارپناه: اوایل سال ۶۰ بود که جاویدالاثر متوسلیان بنا به هر نیازی که جبهه جنوب داشت با ۴۰ نفر از نیروهای شهرستان مریوان قرار بود تا در جنوب فعالیتی داشته باشند. ایشان تا به آن لحظه که من جانشین عملیات بودم مجموعه عملیات اطراف سنندج را انجام میدادم، درخواست کردند تا به مریوان بروم و فرماندهی سپاه مریوان را به عهده من گذاشتند هرچند که برای من سخت بود و با صحبتهای برادر ایزدی من مجبور شدم تا این مسئولیت را در مریوان بر عهده بگیرم.
یک سلسله جلوههای ویژه و روحیات خاص شهید بروجردی که در طول این مدت که از قبل از انقلاب شروع شد و تا زمان شهادت ایشان ادامه یافت را به ذهن دارم. اولین موضوعی که از این شهید به ذهن دارم صفا و صمیمیت و جذابیت ایشان است که در هر جمعی مینشستند با مجموعه همکاران خودشان و با یک روح بسیار بلند و تمرکز حواسی که در بقیهی افراد به وجود میآوردند، تاثیرات مثبت روحی خودشان را از نظر مسائل معنوی، اخلاقی و صفا و صمیمیت بر همه به گونهای ارائه میدادند تا تاثیرات مثبت را بگذارند. یکی از مسائل بسیار ویژهای که ایشان داشتند این بود که در هیچ یک از مسائل در چهرهی ایشان اثری از سختی و مشقت کار دیده نمیشد و همیشه با یک تبسم بسیار زیبا و دلنشینی که بر چهره داشتند. سعی میکردند تا سختی و ناملایمتیها را به حداقل برسانند هرچند که مشکلات زیادی هم برای ادارهی منطقه وجود داشت، ولی ایشان با همهی روح بزرگی که داشتند سختیها و ناملایمتیهای منطقه را با آرامش و سکنهی خاطر دنبال میکردند و این مورد و مواردی که در ادامه بیان میکنم موجب شد تا مشکلات و غائله کردستان حل شود.
هرکسی فقط چند لحظه با شهید بروجردی مانوس میشد تمام سختیها و مشقت کار را فراموش میکرد
سردار رستگارپناه:به یاد دارم که در برهه هایی، فشار کار در مریوان بر روی من بسیار زیاد شده بود و مشکلات کسر نیرو و کمبود امکانات پشتیبانی و تدارکاتی بر روی من فشار وارد میکرد و من چند بار با شهید بروجردی در سنندج تماس گرفتم و درخواست کردم تا به مریوان بیایند و وضعیت را مشخص کنند. من به همراه دوستانی که در مریوان بودیم همهی مسائل را دسته بندی کرده بودیم که اگر ایشان تشریف آوردند یک به یک به ایشان ارائه دهیم تا راهکاری برای حل آن ارائه دهند. ایشان با هلیکوپتر به مریوان آمدند و در پادگان مریوان به استقبالشان رفتیم و ایشان را به سپاه آوردیم. در راه سپاه که بودیم ایشان با دو کلمه صحبتی که با من و چند نفر از برادران داشتند دیگر نتوانستیم مسائلی که دسته بندی کرده بودیم را بیان کنیم در میان راه تا به سپاه برسیم تفسیر المیزانی که در دست داشتند را مطالعه میکردند و وقتی وارد سپاه شدند با تبسم و روحیهی بسیار بالایی که داشتند و قرائت چند آیه و شرحی که از آن تفسیر داشتند تمامی برادران مجاب شدند تا هیچ صحبتی در رابطه با مشکلات بیان نکنند و همه تصمیم گرفتند تا با روحیهی بالاتر و بهتر ماموریتها را دنبال کنند.
در مجموع روح بزرگ و دلاوریها و شهامتها و شجاعتها و دقت نظرهایی که شهید بروجردی داشتند و نفوذ کلام ایشان در دیگران به گونهای بود که هرکسی فقط چند لحظه با ایشان مانوس میشد تمام سختیها و مشقت کار را فراموش میکرد و دیگر برای تلاش بیشتر و جدیت بیشتر در امور خودش را آماده میکرد. در برخی از عملیاتها که توفیق همراهی ایشان را داشتم مانند پاکسازی محورهای مختلف اطراف سنندج و یا عملیاتهای منطقه بانه سردشت، عملیاتهای منطقهی مهاباد و... در خدمتشان بودم. به خاطر دارم به قرارگاهی که در مهاباد تاسیس شده بود به همراه یگان تیپ قدس که پس از یگان مریوان آن را سازماندهی کردم، برای سلسله عملیاتهای بین محدودهی مثلث سقز سردشت و مهاباد به آنجا دعوت شدیم. شهید بروجردی جلسهای را تشکیل دادند و نقشه یک دویست و پنجاه هزارم منطقه پخش شده بود.
شهید بروجردی در آن جلسه ضمن اینکه بر روی تاکتیکهای نظامی و جغرافیای منطقه بسیار توجیه بودند، وسعت دید ایشان به گونهای بود که کوچکترین جزئیات را بر روی نقشه که به ما نشان میدادند و محدودههایی را به یگانها اختصاص میدادند. پس از آنکه محدودهای را به من و یگانم اختصاص دادند به ایشان در رابطه به وسعت آن منطقه گفتم و ایشان با همان تبسم همیشگی فرمودند که امکان پوشش وجود دارد و فرمودند که اطمینان دارند که با توکل بر خدا من و یگانم خواهیم توانست منطقه را پوشش دهیم، شهید کاوه نیز در آنجا حضور داشتند و در محدوده مهاباد به بوکان قرار گرفتند. در نهایت اعزام شدیم و آن عملیات یکی از موفقترین عملیاتهای آن منطقه شد. پاکسازی آن منطقه که منطقهای صعب العبور بود در اثر وسعت دید و دقت نظر و توکل بسیار بالایی که این شهید داشتند همه امیدوار شدند و این عملیات با موفقیت کامل دنبال شد.
وسعت دید ایشان به گونهای بود که هیچ مانع و سختی و مشقتی را در اجرای وظایف و ماموریتهای خودشان و دیگران نمیدید. با تبسم بسیار زیبا و دلنشینی که داشتند همه را ذوب میکردند تا ماموریتها را به راحتی انجام دهیم. اکثر پاکسازیهای حساس منطقه کردستان در اثر روح بلند و دقت نظر و توجه این شهید بزرگوار و توکل بسیار بالای ایشان بود که انجام شد. در یکی از جلساتی که ما مشکلی در سنندج در رابطه با سازمان پیشمرگان مسلمان، به علت نفوذهای تشکیلات منحرف شورای شمس، مفتی زادهها در بعضی از نیروهای بومی داشتند، داشتیم. من با این گروههای بومی بسیار کار کرده بودم، ولی ایشان با اطلاعاتی که کسب کرده بودند تعدادی از افرادی که واقعا دچار انحراف شده بودند را شناسایی کرده بودند و بنا بر جمع آوری آنها شد و به آنها اعلام کردیم که دیگر حق ندارند تا در فعالیتهای مسلحانه سازمانی کار کنند مگر در صورتی که از این مسیر انحرافی برائت بجویید. به خاطر دارم که در آن جلسه یکی از برادران پیش مرگ مسلمان که بعدها به شهادت رسید به این شهید بزرگوار پرخاش و اعتراض کردند لیکن شهید بروجردی باز هم با همان تبسم همیشگی ایشان را به آرامش دعوت کردند و فرمودند که در حال طی کردن مسیر درست هستیم و از ایشان خواستند تا صبر پیشه کنند. حتی من نیز خواستم با آن برادر مقابله کنم، ولی ایشان چنین اجازهای ندادند و خواستند که خودشان بعدا با آن برادر صحبت کنند. با جنبههای مختلف روحی و روانی و شناخت کامل از ماموریت و شناخت کامل از تک تک نیروها و توکل و شجاعت بسیار قوی که ایشان داشتند مشکلات منطقهی غرب حل میشد و نتایج بسیار خوبی که هم اکنون در غرب کشور داریم مدیون تلاشها و زحمات شهید بروجردی هستیم.
آیا شهید بروجردی در بررسیهای عملیاتیشان اهل مشورت بودند و یا سعی میکردند تا همان چیزی که خودشان به آن رسیدند را توجیه کنند و افراد را ملزم به اجرا در آورند؟
سردار رستگار پناه: شهید بروجری با شناخت عمیق دشمن و شناخت دقیق و تسلط کامل بر جغرافیای منطقه و همچنین با توجه به توانمندیهای خودی که لازمه ماموریتهای حساس بود تصمیم گیری میکردند. در اکثر قریب به اتفاق اقداماتی که قصد داشتند انجام دهند از پایینترین نیروها هم شور و مشورت را میگرفتند. بعد از پاکسازی اطراف سنندج بود که من به خدمت ایشان رفتم و گزارشی از آنچه که در عملیات قرار است رخ دهد دادم، ایشان از من خواستند فردی را که قرار است در این عملیات من را همراهی کند را ببیند و با صحبت با آن فرد به ایشان روحیه دادند و اجرای ماموریت را پس از شور و مشورت و پس از آنکه خودشان به یقین رسیدند بهترین راه کار را به همه ارائه دادند و با آن روح معنوی و بزرگ منشی و بزرگواری که ایشان داشتند هیچ کسی پس از بحث و تبادل نظر و تصمیمی که توسط ایشان گرفته میشد دیگر نظر خاصی نمیداد و طبق نظرها و جمع بندی ایشان عمل میکردند.
نحوه مدیریت شهید بروجردی به چه صورت بود؟ آیا بیشتر با مسئولین و فرماندهان ارتباط داشتند، یا با نیروهایشان هم ارتباط میگرفتند؟
سردار رستگارپناه: من به خوبی به یاد دارم که تا پایینترین ردهها مخصوصا نیروهای بومی و بعضا هم بسیجیان اعزامی، ایشان حضور ملموس و تاثیر گذار داشتند ضمن اینکه با بدنهی سازمان ارتباطات مستقیم و مستمر داشتند و حتی در برخی از عملیاتها ایشان در کنار دست تک روها هم قرار میگرفتند در صورتی که همه ایشان را از این کار منع میکردند لیکن ایشان در نزدیکترین صحنههای درگیریها در کنار نیروها قرار میگرفتند و همه با عشق و علاقهای که از این شهید بزرگوار داشتند و نفوذ کلام این شهید میتوانستند کارهای خودشان را به راحتی دنبال کنند.
نقش شهید بروجردی در تامین امنیت کردستان به لحاظ استراتژیک چه بود؟
سردار رستگارپناه: ابعاد روحی و شناخت دقیق این شهید بزرگوار در ابعاد گوناگون بود، شاید ما بعضا در بعد نظامی، کار را حل میکردیم و یا برخی بُعد حل مسئله کردستان را در شاخهی نظامی میدیدند لیکن تا آنجایی که من به یاد دارم شهید بروجردی در یک جبهه ماموریت و وظایفی که داشتند سازماندهی و ساماندهی، آماده کردن و به پای کار آوردن نیروهای مسلح با آن شاخصهای فرهنگی و اخلاقی که این بزرگوار داشتند و همه را در یک روح تعاون و توکل نیروهای مسلح و همه را انجام میدادند.
یک نقش بسیار حساس و بارزی که در رابطه با این موضوع داشتند اتحاد و وحدت عملی و قلبی بین آحاد نیروهای مسلح اعم از ارتش، ژاندارمری و سپاه بود. این وحدت عملی در کردستان را مدیون تلاشهای شهید بروجردی هستیم. شهید بروجردی در بعد مسائل سیاسی چند سر و گردن بیش از همه مسائل سیاسی منطقه را درک کرده بودند و راهکارهای خودشان را در چهارچوب ذهنی داشت که در عمل نیز یکی پس از دیگری برای تثبیت سیاست کلان نظام در آن منطقه دنبال کردند. از طرفی در رابطه با بدنهی جامعه و مردم و حتی برای نیروهای نظامی در اکثر سخن رانی هایشان و ماموریتهایی که انجام میشد تاکید میکردند تا مراقب مردم باشیم تا در عملیاتها فشاری بر روی مردم نیاید.
حتی در پاکسازی روستاهایی که میخواستیم برویم، مقرهای ضد انقلاب در داخل برخی از روستاها بود توصیه میکردند که اگر قرار به آن نقطه حجوم بریم مراقب باشیم مردم مستقر در روستا آسیب نبینند. ارتباط قلبی و مستمر ایشان با خود مردم به گونهای بود که تاثیرات بسیار مفیدی را در تثبیت امنیت داشت. زمانی بود که دستگیریهای ضد انقلاب زیاد شده بود و ایشان در طی سفری به سقز که من در آنجا بودم آمدند. در شهر در بین دانش آموزان مشکلاتی پیش آمده بود به گونهای گروهکهای ضد انقلاب دانش آموزان را تهدید کرده بود و کار اطلاعاتی خوبی رخ داده بود و یک شبکهی گستردهای از این دانش آموزان در مدارس را ما دستگیر کرده بودیم و به داخل سپاه سقز برده بودیم.
شهید بروجردی اولین باری که وارد سقز شدند بدون آنکه جلسهای برگزار کنند و کارهای دیگر را دنبال کنند به سراغ دستگیر شدگان رفت و با تک تک آنها که از بچههای ۱۴ ساله نیز بین آنها بود، صحبت کرد و با ۳ یا ۴ کلمه صحبت ما مشاهده کردیم که شخص دستگیر شده تمامی اطلاعاتی که ما به آن نیاز داشتیم و ساعتها تلاش کرده بودیم تا آن را در اختیار بگیریم، در اختیار شهید بروجردی قرار داد و ما توانستیم شبکهای که سیستم تکثیر آنها بود را دستگیر کنیم. در بانه نیز حضور یافتیم و تعدادی از افراد فریب خورده گروهکهابودند که بازهم شهید بروجردی با آنها مذاکراتی کردند و آنها نیز پس از صحبتهای شهید بروجردی توبه کردند و در مریوان بود که ما پاکسازیهایی انجام دادیم و چند نفر از نیروهای ضد انقلابِ دموکرات تسلیم شدند و پس از آنکه شهید بروجردی با آنها صحبت کرد بلافاصله دستور داد تا آنها را مسلح کنیم و در یکی از مناطق مستقر کنیم تا امنیت منطقه توسط آنها تامین شود.
ما نسبت به این کار قدری تردید داشتیم، اما ایشان با صحبتی که با آنها داشتند اطمینان داشتند که آنها میتواند تامین کنندهی امنیت منطقه باشند. اهالی مردم روستای دولاب بعد از فشاری که ضد انقلاب بر آنها وارد کردند و به جادهی کامیاران سنندج آمدند جلسهای گذاشته شد و شهید بروجردی به من و سردار هدایت که مسئول اطلاعات استان کردستان را داشتند ماموریت دادند برویم ببینم چه کاری میشود و باز هم به ما توصیه کردند که با مردم و بدنهی آنهایی که آمدند صحبت کنید و اگر آنها آمادگی مقابله با اشرار و ضد انقلابیها را دارند آنها را مسلح کنید.
عمق دید شهید بروجردی برای بحرانهای کردستان در ابعاد مختلف و حل مشکلات مختلف در زمینهی مسائل اقتصادی ما میدیدیم که ایشان همزمان باید در منطقه امورات نظامی سیاسی را دنبال میکردند و در زمینه مسائل فرهنگی جلسات متعددی را با سیستم آموزش و پرورش و جلسات متعددی با هیئت دولت و دولت برای حل مشکلات اقتصادی آنجا در زوایای مختلف همزمان با تثبیت امنیت در توسعههای دیگر سیاسی فرهنگی اقتصادی هم در همهی ابعاد میرفتند و تلاش میکردند و در زمینههای مختلف هر خدماتی در منطقهی کردستان انجام شد که امروز امنیت به آنجا برگشته مدیون تلاشهای بی وقفه این شهید بزرگوار هستیم.
آیا دشمن در زمان حیات و همچنین بعد از شهادت شهید بروجردی، دشمن در رابطه با ایشان موضع گیری داشتند؟
سردار رستگار پناه: من به خاطر مسئولیتی که داشتم کمابیش اعلام مواضع ضد انقلاب که توسط رادیوها پخش میشدند را میخواندم و به یاد دارم که در آنها که اسناد آن نیز قابل دسترسی است، مرتبا بر علیه ایشان تبلیغاتی انجام میدادند و از شهید بروجردی به عنوان سرکردهی رژیم موجود جمهوری اسلامی نام میبردند و ایشان به هر شهرستانی میرفتند و فعالیتی را آغاز میکردند و اقداماتی انجام میشد را ضد انقلاب و همچنین دموکراتها مواضع سختی را به ایشان میگرفتند و ایشان را به عنوان فریب دهنده خلقِ کرد میدانستند در صورتی که مردم و بدنه جامعه به ایشان علاقهمند بودند. یک مرتبه ایشان به زندان سنندج رفته بودند تا از برخی متهمین بازجویی کنند، ایشان به قدری بر روی متهمین تاثیر گذاشته بودند که شب را در داخل همان بازداشتگاه کنار متهمین خوابیده بودند در حالی که اصلحهی فردی ایشان نیز همراهشان بود و هنگام خواب به زیر سرشان گذاشته بودند و شب را در آنجا به صبح رسانده بود تا صبح صحبت هایش را ادامه دهد و بتواند تاثیرات فکری و عمیق معنوی را بر روی آنها که ضد انقلابی بودند بگذارد به طوری که بسیاری از افرادی که تسلیم میشدند مطرح میکردند که در اثر موضع گیریهای شهید بروجردی و اقداماتی که ایشان انجام دادند ما تسلیم شدیم.
موضع گیری دشمن بعد از شهادت چگونه بود؟
سردار رستگار پناه: ضد انقلابیون بعد از شهادت شهید بروجردی هم موضع گیریهای سختی داشتند و برای تخریب روحیهی نیروها موضع گیری میکردند و مدام میگفتند که سرکرده شما از بین رفته و ما همه شما را به نتیجه عملی که برای این شهید پیش بینی کرده بودیم میرسانیم.