وقتی دخترم گریخت؟!
رفتارهای بی شرمانه و زشت پسر ۲۱ ساله ام آن قدر زجرآور و غیرقابل تحمل است که حتی زن ۵۵ ساله او نیز حاضر نمیشود دیگر با او زندگی کند چرا که ...
روزنامه خراسان: رفتارهای بی شرمانه و زشت پسر ۲۱ ساله ام آن قدر زجرآور و غیرقابل تحمل است که حتی زن ۵۵ ساله او نیز حاضر نمیشود دیگر با او زندگی کند چرا که ... زن ۴۷ سالهای که به همراه دختر نوجوانش وارد کلانتری شده بود تا راهی قانونی برای رهایی از شر پسر ۲۱ ساله اش بیابد، در حالی که رازهای هولناکی را از گذشتههای نه چندان دور فاش میکرد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: ۲۲ سال قبل زمانی که ۲۵ ساله بودم با جوانی به نام «جمشید» آشنا شدم. من تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده بودم بنابراین نمیتوانستم با افراد تحصیل کرده یا کسانی که موقعیت اجتماعی خوبی داشتند، ازدواج کنم. آن زمان با خودم فکر میکردم اگر با جمشید ارتباط داشته باشم در نهایت با هم ازدواج خواهیم کرد چرا که او نیز تحصیلاتی نداشت و کارگر سادهای بود که از شهرستان به مشهد آمده و خانه مجردی اجاره کرده بود. درحالی که به طور پنهانی و غیررسمی به عقد جمشید درآمده بودم، روزی همسرم به دلایل نامعلومی مرا رها کرد به طوری که دیگر هیچ گاه او را پیدا نکردم. در این شرایط بود که فهمیدم باردار هستم و به ناچار ماجرای ازدواج پنهانی ام را به خانواده جمشید اطلاع دادم، ولی آنها که از موضوع خبر نداشتند، همه چیز را انکار کردند. آبرویم در معرض خطر بود که تصمیم گرفتم جنین را سقط کنم به همین دلیل راز ازدواج مخفیانه ام را برای خواهر بزرگ ترم بازگو کردم. او که سالها از ازدواجش میگذشت و باردار نشده بود از من خواست فرزندم را به دنیا بیاورم و به او بسپارم. خلاصه به هر سختی بود و با یک نقشه پنهانی فرزندم را به دنیا آوردم و خواهرم به نام خودش برای او شناسنامه گرفت. ماهها گذشت و من هم با فرد خلافکاری ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدم. همسرم برای گذران زندگی مواد مخدر میفروخت من هم برای آن که دوباره سرگردان نشوم به ناچار سکوت میکردم تا این که ۱۰ سال قبل روزی ماموران انتظامی همسرم را دستگیر کردند. به خاطر کشف مقداری مواد مخدر صنعتی او به زندان طولانی مدت محکوم شد که هنوز هم مدت محکومیتش به پایان نرسیده است. از آن روز به بعد درحالی سرپرستی دو فرزند خردسالم را به عهده گرفتم که «صمد» نیز نزد خواهرم بزرگ شده و به سن نوجوانی رسیده بود، ولی او روحیه پرخاشگرانهای داشت به طوری که با آزار و اذیتهایش آسایش و آرامش را از زندگی خواهرم سلب کرده بود. در همین روزها صمد که از ازدواج من با جمشید باخبر شده بود، نزد خانواده او در شهرستان رفت و در آن جا با زن ۵۳ سالهای نیز ازدواج کرد. روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که حدود دو سال قبل دوباره صمد نزد من بازگشت و، چون همسرم در زندان بود فکر میکردم میتوانم او را به درستی تربیت کنم چرا که همسر ۵۵ ساله اش او را طرد کرده بود و اعتقاد داشت که صمد به خاطر ثروتش با او ازدواج کرده است. با وجود این، به او پناه دادم تا این که حدود یک ماه قبل دختر نوجوانم از خانه گریخت. وقتی یک هفته بعد او را در منزل یکی از دوستانش پیدا کردم با نگرانی از رفتارهای زشت و کتک کاریهای صمد سخن گفت که با شنیدن این حرفها نگران شدم. از سوی دیگر وقتی برخی فیلمهای مستهجن و زننده را در گوشی تلفن همراه صمد مشاهده کردم او مرا نیز به باد ناسزا گرفت و کتک زد. حالا هم ...