بحران چهل سالگی چیست؟
اگردرمیانه زندگی به ناگاه، دچار افسردگی شدید وبرای سوال "آیا این همان زندگی دلخواه من است؟ " پاسخ مناسبی پیدا نکردید، نترسید. اتفاق عجیبی درحال رخ دادن نیست وشما تنها دچاربحران میانسالی شده اید.
کد خبر :
800380
جام نیـوز: در دهههای مختلف زندگی، سوالات اساسی به سراغ ما میآیند که میتوانند آرامش روانی ما را به هم بریزند. ۳۰ سالگی، ۴۰ سالگی و ۵۰ سالگی گذارهای مهم زندگی ما هستند که برخی افراد را به بحرانهای میانهی عمر دچار میکنند. همه چیز از پرسیدن یک سوال شروع میشود. آیا این زندگی، همانی بود که من میخواستم؟ فیلمها و داستانهای بسیاری بر اساس این بحران میان سالی ساخته شده است. در کتاب "چراغها را من خاموش میکنم" نوشته زویا پیرزاد، و در فیلم "میوه ممنوعه"، شخصیتهای اصلی این سوال را از خودشان میپرسند. حتما شما هم حکایت ناصر خسرو را شنیده اید. اینکه تا ۴۰ سالگی در دربار خدمت میکرده است، اما در ۴۰ سالگی ناگهان خوابی میبیند و دگرگون میشود. تمام شهرت ناصرخسرو به خاطر سفرنامهای است که پس از ۴۰ سالگی نوشته است. تا حالا پرسیده اید چرا در ۴۰ سالگی این قضیه برای ناصر خسرو اتفاق افتاده است؟ چرا او در سالهای دیگری از عمرش به این تجدید نظر اساسی دست نزده است؟ این سوال ممکن است در ۳۰ سالگی، ۴۰ سالگی و ۵۰ سالگی در ذهن هر کسی مطرح شود. اما در هر سنی این سوال ماهیت متفاوتی دارد و رفتارهای متفاوتی را به وجود
میآورد. گذار در چه سنی اتفاق میافتد؟ کسی که خیلی دقیق بحرانهای میانه عمر زندگی را بررسی کرده است، روان شناس مشهوری به نام لوینسون است. او تمام هم و غمش این بود که آدم تمام عمرش تغییر میکند و نباید وقتی شخصیت کسی را مطالعه میکنیم فقط به کودکی او توجه کنیم. او بزرگسالی را به اوایل بزرگسالی (۱۷ تا ۴۵ سالگی)، اواسط بزرگسالی (۴۰ تا ۶۵ سالگی) و اواخر بزرگسالی (۶۰ سالگی تا آخر عمر) تقسیم کرد. او معتقد بود که وسط دوره اول یک مرحله گذار ۳۰ سالگی رخ میدهد، در میان مرحله اول و دوم یک مرحله گذار میانسالی ۴۰ سالگی و وسط مرحله دوم یک مرحله گذار ۵۰ سالگی وجود دارد. او میگفت که این سنها قراردادی هستند و میتوانند چند سال قبل یا چند سال بعد را هم در بر گیرند. برای مثال، بحران ۳۰ سالگی بین ۲۸ تا ۳۲ سالگی رخ میدهد. اما توی این مراحل گذار چه اتفاقی میافتد؟ بحران ۳۰ سالگی وقتی کسی به ۳۰ سالگی میرسد اغلب ازدواج کرده است، شغل ثابتی به دست آورده و ممکن است بچهای هم داشته باشد. این آدم ۳۰ ساله که حالا به ثباتی نسبی رسیده است، وقت دارد که به خودش و زندگی اش فکر کند. او که اصلیترین
انتخاب هایش را انجام داده است، از خودش میپرسد: آیا من طالب همین زندگی بودم؟ جواب: بله! من کمابیش همین زندگی را میخواستم. موجب میشود که نه تنها بحرانی پیش نیاید بلکه فرد درباره تعهداتی که به زندگی زناشویی اش دارد، جدیتر عمل کند و به مراحل بعدی زندگی اش رود. اما جواب نه! من باید زندگی تازهای را تجربه کنم میتواند یک بحران به وجود بیاورد. اگر آن فرد بحران زده آدم منفعلی باشد، بحران ۳۰ سالگی خودش را به شکل اضطراب یا افسردگی نشان میدهد، اما اگر فرد بخواهد مبارزه کند، تغییر شغل، مشکلات زناشویی و حتی طلاق گزینههایی است که در ذهن فردی ۳۰ ساله به وجود خواهند آمد. بحران ۴۰ سالگی یونگ میگفت: ۴۰ سالگی ظهر زندگی است. یعنی اینکه شما حس میکنید نیمی از عمرتان رفته است و حالا افتاده اید توی سراشیبی مرگ. یعنی اینکه اگر این نصف اول را خراب کرده اید فقط یک نصف دیگر وقت دارید که زندگی تان را آن طور که میخواهید تمام کنید. بحران ۴۰ سالگی میتواند خانوادهای را از هم بپاشد، چون که آدم ۴۰ ساله احتمال دارد چند بچه قد و نیم قد در خانه داشته باشد و تعهدات او به زندگی زناشویی و شغلی آن قدر ثبات یافته است
که نبودش هم میتواند به ضرر خودش و هم به ضرر خانواده یا محل کارش تمام شود. البته بحران میتواند خوبیهایی هم داشته باشد. برای مثال، سفر حجی که ناصر خسرو انجام داد و او را از درگیریهای ذهنی اش خلاص کرد، نمونه خوبی از حل بحران است. در دوره ما هم کسانی وجود دارند که پس از این بحران دوست دارند جایی را که ندیده اند، ببینند و یا زبانی را که همیشه دوست داشته اند، بیاموزند. اما وقتی که دامنه تغییرات به خانواده و شغل میکشد اغلب بحرانها آسیبب بیشتری دارند. بحران ۵۰ سالگی بحران ۵۰ سالگی تفاوت اساسی با بقیه بحرانها دارد. آدم در بحرانهای دیگر حس میکند که بالاخره فرصتی برای تغییر (حالا چه یکدفعه و چه تدریجی) دارد، اما در بحران ۵۰ سالگی آدم حس میکند که مجالش اندک است و زودتر باید یک کاری بکند. آدم ۵۰ ساله حس میکند که دیگر نمیتواند مانند جوانها به آینده نگاه کند و همسری مهربان، شغلی خوب و شهرت و رفاه را تصور کند. همه آن چیزی که در زندگی میخواسته نصیب یک آدم شود، حالا در ۵۰ سالگی پشت سرش هستند. در بهترین حالت، ۵۰ سالهها بیشتر قدر چیزهایی را که دارند، میدانند و دیگر خیلی حرصی برای به دست
آوردن بیشتر نمیزنند و به خودشان استراحت میدهند. اما بعضیها حس میکنند که تا دیر نشده باید کاری کرد. مانند بحران ۴۰ سالگی بازهم عدهای دست به تغییرات مثبت میزنند و برای مثال، میروند سراغ سفر یا یاد گرفتن چیزهای تازه. اما بعضیها دوست دارند کل زندگی شان را تغییر بدهند. به خصوص اگر اتفاقی ناگوار مانند مرگ یکی از عزیزان یا بیماری جدی بروز کند، فرد ممکن است دست به این تغییرات منفی بزند. برای مثال، ممکن است بزند زیر همه چیز و با زن جوانی ازدواج کند، شغل خود را عوض کند و یا از همسرش جدا شود. در حالتهای منفعلانهتر هم ۵۰ سالهها ممکن است به الکل و یا اعتیاد پناه آورند و یا نوعی افسردگی جدی را تجربه کنند. چه کسانی بیشتر مستعد بحران هستند؟ تحقیقاتی که در ۳۰ سال اخیر انجام شده اند، نشان میدهند که بیشتر بزرگسالان بحرانهای میانسالی را تجربه میکنند. اما چند عامل میتواند این بحرانها را وخیمتر کند و آثار جبران ناپذیری داشته باشد. اولین عامل، نوعی فشار روانی شدید است. برای مثال، یایسگی، رفتن بچهها از خانه و یا مرگ همسر میتواند استرس زای بزرگی باشد. اما خانوادهای هم که بزرگسالان کودکی شان
را در آن گذرانده اند میتواند شدت بحران را پیش بینی کند. اگر والد هم جنس (یعنی پدر برای مردها و مادر برای زن ها) اغلب آدمی کناره گیر و منزوی بوده است، اگر کلا والدین برای بزرگ کردن فرد هماهنگی نداشته اند، اگر یکی از والدین همیشه مضطرب بوده است واگر فرد با خشونت بزرگ شده باشد، بیشتر احتمال دارد که در بزرگسالی بحرانهای شدید را تجربه کند.