ناگفتههایی از زندگی شخصی و روابط فامیلی رهبری از زبان برادرش/ آقا مظلوم نیستند
برادر رهبر انقلاب در گفتگو با سالنامه نوروزی مثلث از روابطش با سه برادر دیگر، زندگی ساده رهبری، نوع ارتباط ایشان با فامیل و ... روایت کرده است.
کد خبر :
798015
خبرآنلاین: برادر رهبر انقلاب در گفتگو با سالنامه نوروزی مثلث از روابطش با سه برادر دیگر، زندگی ساده رهبری، نوع ارتباط ایشان با فامیل و ... روایت کرده است. از سید محمد حسن خامنهای برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب تا کنون چندان مصاحبه یا اظهار نظر رسانهای دیده یا شنیده نشده بود. گفتند ایشان همزمان با رهبر انقلاب و دیگر برادرشان در زندان کمیته مشترک بوده اند. گفتند ایشان به دلیل مانوس بودن با برادر شریف شان ناگفتههای زیادی دارد از سبک زندگی، اندیشه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایشان. همه اینها موجب شد تا راهی مشهد مقدس شوم و با او در یک گفت: وگوی طولانی از ناشنیدههای زندگی رهبر انقلاب بپرسم. در ادامه بخشهایی از این گفتگو را بخوانید. بنای ما این است که گفت: وگویی با حضرتعالی در مورد برادر بزرگوارتان داشته باشیم. شما خیلی کم تا به حال سخن گفته اید. قطعا ناگفتههایی دارید که دانستن اش جذاب و خواندنی است. اگر شما دقت کرده باشید در احوالات اخوی بزرگ، هادی آقا و من هیچ وقت نگفتیم برادرمان اینطوری گفته اند، برادرمان آنطور میگوید. برادران آقای هاشمی گفتند، بچههای آقای هاشمی گفتند، ایشان بچه هایشان
هم نگفته اند؛ بنابراین این مشی ما نیست. ما خانه و بیرونمان تقریبا یکی است، یعنی خیلی تفاوتی بین اخلاق داخلی و اخلاق بیرونی مان برخلاف خیلیها نیست. یعنی اندرونی و بیرونی مان یکی است. با کدام یک از این اخوان بزرگوار شما بیشتر اخت بودید؟ من به لحاظ ته تغاری بودن، عزیزدردانه همه شان بودم. الان هم احساس میکنم آقایان عنایت ویژه به من دارند. این اعتقاد من است، حس من این است که هم اخوی بزرگ و هم آقا، هادی آقا یک جور، حالا آقا هادی شاید کمتر، خواهرمان یک جور و دیگران این یک مساله، مساله دیگری که هست، فاصله سنی ما، رعایت کوچکتر و بزرگتر؛ مثلا من با هادی آقا در واقع یک حالت همبازی شبه همبازی داشتیم گرچه چند سال فاصله سنی با هم داشتیم، اما یک جاهایی مشترک بودیم و بازیهای خانه و بحثهای خانگی، بچگی، ۱۲-۱۰ سالگی و مثلا ایشان بزرگتر بود، مثلا ۱۴ سالش بود و من ۱۰ سالم بود. اما آقا و اخوی بزرگ به لحاظ فاصله سنی، یک حالت بزرگتری هم بر من داشتند. مثلا من را زیر بالشان بگیرند، یک وقت من را جایی ببرند، محبتی کنند، مسافرتی بروند و سوغاتی برای من بیاورند؛ مثلا میگویم، این حالت محبت گونه آنها به من بود.
یادم نمیرود آقا برای دامادی من با آن فولکس شان شب تا ساعت ۱۲-۱۱ برای آنهایی که جهاز را آورده بودند دنبال شام بودند. یعنی دنبال این کارها در مراسم باشند، در رفت و آمدها باشند، برای کارها، صحبتها، دخالت کنند، در واقع یک جورهایی میشود گفت: ایشان مثلا من را داماد کرد. البته پدر و مادر داشتم، ولی تمام زحماتش، چون آن اخوی بزرگ تهران بودند، هادی آقا هم که زندان بود، خودم هم جوان بودم، تجربه این کارها را نداشتم، ایشان تمام زحماتی که معمول است را کشید. مثل امروز نبود و طوری دیگر بود، ولی متقبل شدند. حتی صحبت کردن با خانواده پدر خانم ما و رفت و آمدهایی که بود. حتی یادم هست در مجلس ما یک معده دردی داشتند که بعدها معلوم شد کیسه صفرا بوده است. از معده درد افتاده بودند آنجا و استراحت میکردند. خلاصه محبتهایی که ایشان نسبت به ما داشتند. مثلا یک وقتهایی که باشگاه میرفتند، مثلا آن وقتهایی که باشگاه جوان دو تا اخویهای بزرگ ما میرفتند، من بچه بودم و من را هم میبردند. باشگاه فوتبال بود؟ نخیر، باشگاه باستانی. خانواده سیاسی هم بودید از همان اول؟ خانواده سیاسی که قطعا.
مبارزات سیاسی اخویهای محترم و خودتان را بفرمایید که از چه موقع شروع شد، از چه سالی بود؟ مبارزه که از اول اینها مبارز بودند. آقا در گروه خودشان لیدر بودند، چون هم مدرس بودند، هم عالم بودند، هم جزو افراد مشخص بودند، از سالهای بعد از ۴۲ در مشهد ایشان شاخص بودند، طلبه فعال، جوان و سرحال و انقلابی بودند. منبر میرفتند، سخنرانی میکردند؛ حالا نه منبرهای حرفه ای، همین منبرهای فصلی که طلبهها میروند. چون منبریها بعضیها شغلشان منبر است، بعضیها نه، برای تبلیغ میروند منبر. یعنی ایام محرم و صفر یا ماه رمضان، بخش تبلیغی، البته درآمد هم داشت، ولی بخش تبلیغی اش سنگینتر است و هدفهای مشخص تری در داخلش است. در مورد بازداشت هم میفرمایید؟ ما از وقتی یادمان میآید، ایشان یا فراری بوده یا زندان بوده است. میرفت مثلا زاهدان منبر، بعد میدیدیم او را گرفتند، خبرش از تهران میآمد. میرفت سبزوار منبر یا کاشمر بعد خبرش میآمد که گرفتند و بردند تهران. دائما، حالا کوتاه و زمانها متفاوت بود، زمانها معمولا سه ماه، دو ماه و ۴۰ روز متفاوت بود. ایشان خودشان بهتر میدانند که چقدر بودند و من هم از
آن موقع خیلی یادم نیست و اگر هم بگویم، خاطرات ایشان را خواندم و زندگینامهها را دیدم، میگویم، ولی خودم را هم که دیدم، اینطوری بود. یک بار دیگر من را اشتباهی بردند به جای هادی آقا بازجویی کنند که شانس آوردم، چون او را میزدند، من را نزده بودند. او را میزدند و خیلی هم شکنجه کرده بودند، خبر داشتم. یک بیژن آژنگ خامنهای اعدام شده بود. او کمونیست بود. آن خامنهای او را به من چسبانده بودند. بیرون بعدا شایع شده بود که حسن را اعدام کرده اند. اصلا ما اعدامی که هیچی، کشیده بخور هم نبودیم. یک عدد در تهران کشیده به من نزدند، چون کاری با ما داشتند، ولی بیخودی نگه داشته بودند. همچنان روابط با حضرت آقا برقرار بود؟ یعنی رفت و آمد داشتید؟ ایشان تهران بودند. میرفتیم و میآمدیم. رابطهها رابطه برادری است، الان هم هست. منتها الان ایشان گرفتار هستند، من مشهد هستم، هر چند ماه یک بار ممکن است همدیگر را ببینیم. یا روزی که من فرصت دارم، تهران هستم و بروم، ایشان خسته است، گرفتار است؛ نه اینکه وقت نمیدهند، میگوییم، میگویند اگر میشود پس فردا بیایید. خب من پس فردا میروم مشهد و نمیروم. اینطوری است. قرار
میگذاریم. مشهد هم همینطوری است. روابط محدودتر شد به جهت فاصلهای که وجود داشت؟ بله، هم فاصله مکانی و هم اینکه ایشان بیکار که نبود. اولش که شورای انقلاب بود، حالا آن وقتها بیشتر تهران که میرفتم، میرفتم منزل ایشان، ولی بعدها محدودتر شدیم. ایشان ریاست جمهوری بود، نمیتوانستیم برویم، گیر و دارش بیشتر بود؛ البته میرفتیم، نه اینکه نمیرفتیم. ولی اینطوری نبود که برویم در خانه زنگ بزنیم. معطلی داشت و شاید معطلی اش برای ما سخت بود. من هر وقت تهران میرفتم، سه تا برادر هستند، خانه هرکدامشان یک شب میرفتیم. از برادر بزرگ میگرفتم تا هادی آقا هر شب میرفتم خانه یکی از آنها؛ تا این اواخر. بعد هم که خودم تهران زندگی کردم، تهران خانه داشتیم، زندگی داشتیم، مثل میهمانی؛ آنها میآمدند، ما میرفتیم، بچه هایشان، خانواده، مجالسی که داشتیم، در مجموع با هم رفت و آمد داشتیم. حضرت آقا در این روابط فامیلی چطور هستند؟ بسیار صمیمی. الان این مشغله بزرگی که ایشان دارند، باعث شده که نباشند؟ دور نیستند. ایشان مقید هستند و هر وقت مشهد تشریف میآورند، فامیل مادری یا پدری یا خانواده شان را
میبینند. حالا بستگی دارد، یک وقت فرصتشان بیشتر است، در دو نوبت، یعنی یک مقدار مفصل تر، یک وقت ادغام میشود. همه با هم، فامیل، همه میروند. الان روابط بین اخویها چطور است؟ خوب است. همان روابط گذشته را دارند؟ بله، روابط برادرانه است. میروند، دعوت میکنند، ماه رمضانها یک افطاری ایشان خودشان را موظف کرده اند که حتما افطاری دهند. کسی هم توقعی ندارد، ولی حتما این افطاری را میدهند. مردانه یا یک وقتی امکانش را داشته باشند زنانه هم است، اما اگر نباشد مردانه است. فامیل ها؛ برادرزادهه ا، برادرها. حالا بعضی مواقع اخوان میروند، بعضی موقعها اخوان نمیروند که آنها هم گرفتاریهای خودشان را دارند. بچه ها، جوان ها، داماد خواهر، داماد برادر، داماد این برادر، عروس آن برادر، همه میروند. روابطشان با آقازادهها هم خیلی جالب است. من از نزدیک زیاد ندیدم. همین چیزی که بیرون میآید و ما میبینیم، به نظرم خیلی تفاوت دارد با آقازادههای مثلا دیگر مسئولان و شخصیتها و این نظر من است. شما هم مثل حضرت آقا خیلی کتاب دوست دارید، یعنی میخوانید و وقت میگذارید برای
کتاب؟ متاسفانه به آن شدت و به آن اهمیت نه، ولی کتاب میخوانم. میدانید آقا علاقه شان در کتاب و سینما در چه حوزهای است؟ نه. پیش هم مینشینید، صحبت فیلم یا کتاب هم میکنید؟ بگذارید من موضعم را نسبت به آقا بگویم. من وقتی خدمت آقا میرسم، تا ایشان سوال نکنند، من جواب نمیدهم. من شروع کننده و حرف زننده نیستم. اگر به صورت استثنا یک مطلبی را در ذهنم پرورانده باشم، آن هم موقعیت دارد. حالا احساسم چیست، یک احساس درونی است که از بچگی اینگونه بودم. من با اخوانم که همه شان محترم هستند و همه شان برای من عزیز هستند، رفاقت نتوانستم بکنم هیچ وقت. آقا و اخوی بزرگ با هم رفیق هستند، غیر از برادری، هم حجره هستند، طلبه بوده اند، با هم بودند، میرفتند، میآمدند، گعده هایشان با آنها بود. هادی آقا با آنها رفاقت ندارد، یعنی همنشین نبوده، نشست و برخاست نداشته، به دلایل خودش. من به دلیل فاصله سنی ام. بعضی از رفقای من با هادی آقا رفیق هستند. من لطیفه تعریف کنم، هادی آقا نمیخندد، ولی همان لطیفه را رفیق هایم تعریف میکنند، خنک تر، میخندد، چون قرار است روی برادرش به او باز نشود. من هم اینها
را میدانم و خودشان هم میدانند. من خدمت آقا که میرسم، هرچه مسنتر شدم، چون عقلم بیشتر شده، به مشکلات ایشان، به مسائل و درگیریهای ایشان بیشتر واقف هستم، بنابراین برای ایشان حاضر نیستم مزاحمت ایجاد کنم، حتی مثلا یک وقتی اصرار میکنند که حتما برویم دیدن آقا، میگویم من آقا را در تلویزیون دیدم. برویم خانه، مزاحمت است. چون آقا مقید است، وقتی میرویم، تشریف میآورند و مینشینند روی صندلی، ما هم مینشینیم روی صندلی، نیم ساعت، سه ربع، کمتر، بیشتر، باید ایشان بنشینند. حرفی هم میزنند، ما هم استفاده میکنیم، ولی من میدانم، خب ایشان خسته است. صبح مثلا دو، سه ساعت جلسه داشتند، سه ساعت ملاقاتی داشتند، چهار تا ملاقاتی داشتند، مطالعه داشتند. درس دارند. حالا هم که در حسینیه درس خارج میدهند، خب آنها هم مطالعه دارد، زحمت دارد، حوصله میخواهد، باید فکر آزاد باشد. خب جوانها اینها را نمیدانند و فقط میگویند برویم آقا را ببینیم. شما فرمودید که من سوال نمیکنم، حضرت آقا بیشتر طرح موضوع میکنند. آخر حضور ما دو نفری هم کمتر اتفاق افتاده است. دو نفری هم قرار نیست اتفاقی بیفتد، بچه هایم هستند، زنم هست، پسرم هست،
دخترم هست، دامادم است. بیشتر با چه محوری صحبت میکنند؛ مثلا فرهنگی صحبت میکنند، اجتماعی صحبت میکنند، سیاسی صحبت میکنند، فامیلی صحبت میکنند؟ خیلی کلاسه خاصی ندارد، ایشان بنا به مقتضیات آن زمان صحبت میکنند، اما آن چیزهایی که مربوط به کار است، مربوط به مملکت است یا مثلا گله مندیهایی که از افراد وجود دارد. مثلا فلان رئیس جمهور، فلان وزیر یا چیزهایی اینطوری که وجود دارد، موضوعات مملکتی را اگر کسی مطرح کند، یک توضیحی میدهند، ولی خیلی باز نمیکنند قضایا را، دلیلی هم ندارد. برای ارشاد سیاسی در خانواده صحبت نمیکنند؟ منش ایشان ارشاد سیاسی است. ایشان وجودش ارشاد است. مثلا به عنوان تذکر؟ اگر لازم بدانند بله. حتی پیغامی مثلا. پس مراقبت میکنند؟ بله. من خودم برای همین مراقبم، وگرنه من باید خیلی شلنگ و تخته بیشتری میانداختم. شما در چه برههای خیلی دلتان برای آقا سوخت و احساس کردید خیلی مظلوم شدند؟ آقا مظلوم نیستند. گفتند من مظلوم نیستم، نگویید این را. کجا احساس کردید خیلی به ایشان اجحاف شده است؟ اجحاف هم نشده، بی
معرفتی کردند، خب بی معرفتی را هر آدم بی معرفتی ممکن است انجام دهد. آقا مظلوم نیستند، آقا در اوج قدرت هستند. الان ایشان در اوج قدرت معنوی هستند. امسال هجمههای زیادی به ایشان وارد شد. یکی از آنها انتشار فیلم جلسه خبرگان بود. من هم در فضای مجازی دیدم. یک بخش هست که حضرت آقا اصرار دارند قبول نکنند این پست را. حالا آنطرفیها خیلی شیطنت کردند که آقا خودش، خودش را قبول ندارد. ولی از این طرف اگر نگاه کنید، نشان دهنده تقوای بالای ایشان است. این فیلم اتفاقا خیلی به نفع حضرت آقا شد. یعنی من برداشتم این است که هرکس دید، برگشت گفت: یک تواضعی دیده میشود. همین است که شما میگویید. همه اینها کار خدا است. کسی که برای خدا فداکاری میکند، کار میکند، برای خدا از چیزی دریغ نمیکند مهمترینش جان و آبرو است، از بچه و از پول و از ثروت مهمتر است؛ آبرو و جان، این دو عزیز است. ایشان هیچ دریغی ندارند. در نمازجمعه بعد از ۸۸ هم ایشان صراحتا گفتند و قطعا خالصانه گفتند. گرایش سیاسی دارید؟ بله، دارم. من راست هستم منتها ولایتی هستم. قبل از اینکه راست باشم، ولایت یام. با چپیها نیستم، با
اینهایی که الان گروه اصلاح طلبی هستند، اصلاح طلب نیستم. ذاتم اصولگراست. الان دیگر اصولگرا نیستم. من و بچه هایم سعی میکنیم منش آقا را دنبال کنیم. میگویند آقا خیلی ساده زندگی میکنند، زندگی شخصیشان، حتی در خوردوخوراک گفته بودند. یا مثلا میهمانیهای خودمانی میروید، خیلی تشریفات ندارند. آقا یک نکتهای را به من گفتند، به من گفتند من خرید شیرینی را در خانه حذف کردم. ایشان معمولا میوه دیدارهایشان دو رقم بیشتر نیست. حتی اینجا که پذیرایی میکنند، دو رقم است، سه رقم نیست. غذا هم یک رقم؛ یک خورشت. یعنی حتی وقتی فامیل هم میروند؟ بله، فقط یک خورشت. یعنی تجملات مطلقا. تجملات و بی تکلفب ودن غیر از این نمیتواند باشد. یک وقت شما برایتان آشپزخانه تان همیشه کباب و بگیروببند و گرم بوده، یک وقت نه، اصلا بند این چیزها نبودید. به فکر این چیزها نبودید که حالا، چون ما اینجا ریاست جمهوری شدیم، باید اینطوری باشد؛ نه. یعنی اصلا این قضیه نیست که ایشان تشریفات؛ یک تشریفات ویژهای دارد برای خودش که آن تشریفات برای ایشان نیست، برای جایگاه است که آن جدا است. محافظان، خودی، بگیروببند و حتی اتومبیل،
یعنی حتی اتومبیل هم مربوط به ایشان نمیشود. ایشان همین است، ایشان همین است که میبینید. غیر از اینکه شما میبینید، همین است. یعنی سعی در اینکه حتما دمپایی فلان مدل باشد، نه. سعی در اینکه حتما مثلا فرض کنید فرش داشته باشد، نه. همین الان واقعا در خانهشان گلیم است، موکت است در کتابخانهای که است، اندرونش هم اگر پایین خانه است، آن هم همین است. ایشان مبل ندارند، در آشپزخانه شان احتمالا از این صندلیهای پلاستیکی است که پایین دیدید گوشه پارکینگ که من خریدم و فرستادم برایشان. خودشان حاضر نبودند حتی آن را هم بخرند، چون برای شخصیشان را که نمیگویند ریاست جمهوری یا دفتر رهبری بخرند، باید از جیب شان بخرند؛ نمیخواست بخرد. یعنی صندلیاش صندلی معمولیای است. حالا آن صندلی اینطوری است که من هم تهران دارم از این صندلیهای اینطوری، من چهار تا از آن را دارم. همان پشت حسینیه هم که شما میبینید آن صندلیها را میگذارند، آنها هم صندلی پلاستیکی است که برای دفتر است. مبل هایشان هم مبلهای سادهای است. ایشان یک نکتهای را هم گفته اند که ما مثلا روی همین مبلها، نشستیم، بلند شدیم، از زمان ریاست جمهوری تا الان، طوری شده؟ این طوری شده
خیلی مهم است، این لغت طوری شده را ما باید این را بدانیم. با کدام یک از آقازادههای رهبری بیشتر معاشرت دارید؟ من با هیچ کدام به تنهایی معاشرت ندارم. آنها هر وقت میآیند، سه، چهار تایی با هم میآیند چه در تهران قرار بگذاریم، چه اینجا که بیایند مشهد، قرار بگذاریم و خیلی مقید هستند، خیلی احترام میکنند، خیلی محبت دارند. هر چقدر بزرگتر باشند، درجه شان بیشتر است. شما به واسطه نسبتی که داشتید، تا به حال واسطه شدید برای حل مسالهای یا اصلا ورود نکردید؟ نه. من سعی کردم خدمت آقا کمتر چیزی ببرم و بیاورم. البته همسرم گاهی اوقات نامه میگیرد و میبرد، اما من مخالفم. آقا که رهبر شدند، شما در اولین دیداری که با آقا داشتید، چه فرقی دیدید با گذشته؟ هیچی؛ هیچی به خدا. در یک جمله اگر بخواهید برادرتان را که رهبر انقلاب اسلامی هستند را بیان کنید، چه میگویید؟ نمیدانم چه بگویم. یک انسان مخلص، یک بنده مخلص خدا به نظر من؛ باحقیقت، مخلص، همین اخلاصی که لغتش را شما گفتید. یک بنده مخلص، فقط وظیفه بندگی اش را ایشان به نظر من انجام میدهد.