حکایت فرماندهای که فرماندهی را نمیپذیرفت
اسماعیل صادقی رئیس ستاد لشکر ۱۷ علی بنابی طالب (ع) بود؛ سرداری که هیچگاه فرماندهی ارشد را نپذیرفت و به عنوان معاون فرمانده و دست راست او خدمت میکرد.
کد خبر :
795442
خبرگزاری مهر: مهدی زینالدین، فرمانده لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) که شهید شد؛ او نیز صبر و تحملش را از دست داد و برای شهادت لحظه شماری میکرد. همیشه میگفت: «حالا اگر نوبتی هم باشد؛ نوبت من است.» نمیتوانست دوری زین الدین را تحمل کند و از این رو بعد از شهادت او، بارها گفت: «الان لشکر ۱۷ در بهشت همه چیز دارد؛ از فرمانده و قائم مقام و مسئول محور گرفته تا مسئول عملیّات؛ فقط یک مسئول ستاد کم دارد که آن هم منم.» سخن از رئیس ستاد لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) است؛ سردار اسماعیل صادقی. اسماعیل وقتی به دنیا آمد؛ به دلیل یک نارسایی جسمیاز او قطع امید کرده بودند؛ اما نذر و نیازهای پدر و مادر بالاخره جواب داد. او در کودکی و به دلیل ناتوانی مالی خانواده، ترک تحصیل کرد و به کار در یک میوه فروشی مشغول شد. چندی بعد، در یک نوارفروشی مذهبی به امرار معاش ادامه داد. اسماعیل به سنّ نوجوانی رسیده بود که مبارزات انقلابی ملت ایران هم به رهبری حضرت امام دامنه دار شد. این بود که او در همان نوارفروشی، به تکثیر سخنرانیهای حضرت امام میپرداخت و تلاش داشت تا آن را برای مردم شهرهای مختلف هم ارسال دارد. او خود در این باره گفته
است: «زمان شروع انقلاب، کارمان تکثیر نوارهای امام بود. وقتی نوار میآمد، ما مرتّب تکثیر میکردیم؛ بعد، طلاب و مدرّسان حوزه، آنها را در سراسر کشور پخش میکردند.» همین مسئله سبب شد تا چند بار از سوی مأموران ساواک مورد پیگیری و تعقیب قرار گیرد؛ دستگیر شود و حتی زندان و شکنجه را هم تجربه کند. اوضاع به گونهای پیش رفت که انقلاب در مسیر پیروزی قرار گرفت و از این رو، تصمیم حضرت امام بر آن شد تا به میهن بازگردند. روز ورود امام بود که اسماعیل به تهران رفت تا ضمن زیارت پیر و مُراد خود، در امر تنظیم سیستم صوتی بهشت زهرا برای سخنرانی حضرت امام هم نقش آفرینی کند. او در روزهای پس از پیروزی انقلاب هم، مسئول سیستم صوتی بیت حضرت امام در قم بود و فعالیتی شبانه روزی داشت؛ گاهی آنقدر کار میکرد که دوستانش نگران سلامتی اش میشدند؛ اما خودش میگفت: «یک نگاه به حضرت امام، تمام خستگیها را از بین میبَرَد.» همان روزها بود که اسماعیل به سپاه پیوست و به عنوان مسئول پرسنلی و پس از آن، مسئول واحد تعاون به خدمتگزاری مشغول شد. اسماعیل با شروع جنگ به جبههها شتافت و به عنوان عضوی فعال از اعضای تیپ و سپس لشکر ۱۷ امام علی بن ابی
طالب (ع)، انجام وظیفه کرد و در عملیاتهای مختلف حضور داشت. او پس از چندی و با نشان دادن توانمندیهای خود، از سوی فرمانده لشکر ۱۷ یعنی مهدی زین الدین، ریاست ستاد لشکر را بر عهده گرفت تا به عنوان بازوی اجرایی و دست راست آن فرمانده نقش آفرینی کند. شهادت فرمانده زینالدین در روزهای بعد، او را بسیار اندوهگین کرد. اکنون نوبت آن بود تا نامش به عنوان یکی از نامزدهای اصلی برای فرماندهی لشکر ۱۷ معرفی شود. ادامه این گفتار از زبان فرمانده رحیم صفوی شنیدنیتر است: «مهدی زین الدین که پر کشید؛ نگاهها همه سمت اسماعیل آمد. به او گفتم شما باید فرماندهی لشکر ۱۷ را قبول کنی. هر چه اصرار کردم زیر بار نرفت و دست آخر گفت: آقای جعفری را بگذارید فرمانده؛ من هم تعهد میدهم؛ همان طور که با مهدی کار میکردم؛ با ایشان هم کار بکنم و تا آخر بایستم.» و اینچنین بود که این فرمانده رشید، فرماندهی را نپذیرفت تا بیشتر در خدمت بسیجیان و نیروهای لشکر باشد. او در حقیقت چنین میاندیشید که فرماندهان لشکر باید بر امور کلان و عملیاتی تمرکز کنند؛ بنابراین خودش چنین میپسندید که به عنوان بازوی اجرایی و هماهنگی، در خدمت کامل شخص دیگری باشد تا آن
شخص با فراغت بال بیشتر، به فرماندهی بپردازد. در همان سالها بود که مسیر سفر حج هم برایش هموار شد؛ اما مأموریتهای متعدد و ریز و درشت جنگ، وی را از این سفر باز داشت. او که در آن ایام در شوق دیدار دوباره مهدی زین الدین میسوخت؛ سرانجام در جریان عملیات بدر و در اسفند ماه ۱۳۶۳ به آرزویش رسید. وی در آن عملیات و از ناحیه سر مجروح شد و شرایط به گونهای پیش رفت تا پس از انتقال به پشت جبهه و رسیدن به اهواز، عمل جراحی از ناحیه سر، در تهران انجام شود. لغو مکرّر پروازها سبب شد تا پیکر نیمه جان وی پس از چند روز تأخیر به تهران برسد و این در حالی بود که قطع مکرّر برق شهر به دلیل حملات هوایی دشمن هم شرایطی اورژانسی را پدید آورده بود. اسماعیل صادقی سرانجام در آخرین روز سال ۱۳۶۳ و دقایقی پس از تحویل سال ۱۳۶۴، به لقاء الله پیوست و این در حالی بود که ویژگی برجسته اش، پیگیری همه مأموریتها و فعالیتها در جنگ تا رسیدن به نتیجه بود. او در بخشی از وصیت نامه اش از مردم خواست تا برخی ضعفها را به حساب کلّ انقلاب یا همه مسئولان نگذارند و هوشیار باشند. همچنین نوشت: «دشمنان اسلام دست به دست هم داده اند تا اسلام را از بین ببرند. همه
کفار یک طرف جمع شده اند و چهل میلیون مسلمان ایران با توکل به خدا یک طرف دیگر و دیدید چطور مسلمانان تا به حال پیروز شدند و میشوند؛ لذا برای چند قلم جنس که در کشور کمبود هست سر و صدا بلند نشود. ما برای پیشرفت اسلام قیام کردیم نه برای مسایل دنیایی و رفاهی.» و البته عشق و علاقه سردار صادقی به حضرت روح الله، در وصیت نامه اش هم بروز و ظهور داشت: «امت حزب الله ایران! مردم و مسلمانان دنیا! ما هنوز این امام بزرگوارمان را نشناخته ایم؛ ولی نسلهای آینده میشناسند ... هر صحبتی که امام میکنند؛ عمل بکنیم ... هر چه میگوید؛ عمل کنیم که رضای خداوند متعال در همین است... وای روحانیون، دستهایی در کار است تا شما را از مردم جدا کنند. دقت کنید که شما از مردم جدا نشوید.» تذکر دیگر این سردار سرافراز در وصیت نامه اش به دولت و ضرورت توجه همه جانبه به خانوادههای معظّم شهداست: «دولت به فکر باشد هرچه بیشتر کار فرهنگی برای خانواده شهدا انجام دهد؛ نه تنها کار رفاهی ...، چون تنها اگر از نظر رفاهی کار شود برای آنها آینده درخشانی ندارد، ولی اگر در کنار کار رفاهی کار فرهنگی هم بشود همه مشکلات آنها حل میشود انشاءالله.» حُسن ختام
این گفتار، جمله قصاری از این شهید ایثارگر است که باید سرلوحه همه هموطنان و البته آزادیخواهان باقی بماند: «نگویید انقلاب برای ما چه کرده؛ بگویید ما برای انقلاب چه کردهایم.»