وقتی استیون‌هاوکینگ در زلزله بوئین‌زهرا گیر افتاد! +عکس

پرویز پرستویی با انتشار پستی دراینستاگرام خود، در گذشت استیون هاوکینگ نابغه فیزیک دنیا را گرامی داشت.

کد خبر : 794471
باشگاه خبرنگاران جوان: استیون هاوکینگ فیزیکدان و نظریه پرداز نابغه جهان دو روز پیش در ۷۶ سالگی چشم از جهان بست و به دیار باقی شتافت. خبر درگذشت این فیزیکدان جهان را متأثر کرد. هاوکینگ در سال‌های جوانی بر اثر یک بیماری دچار معلولیت کامل شد و تنها عضوی که سالم ماند مغزش بود. اتفاقی عجیب که سبب تحیر دنیا شد. گرچه او قادر به انجام هیچ یک از کار‌های شخصی‌اش نبود، اما توانست با تمام نقصی که داشت به جهان ثابت کند که برای پیشرفت و موفقیت هیچ بن بستی وجود ندارد.
بیشتر بخوانید: شوخی‌های ایرانی با مرگ این و آن!
چهره‌های بسیاری در جهان تاکنون به این ضایعه غم‌انگیز واکنش نشان داده و تسلیت گفته‌اند و یا به نوعی با انتشار مطالبی درباره او نسبت به این نابغه تکرار نشدنی فیزیک و دنیای نجوم ابراز ارادت کرده‌اند. پرویز پرستویی بازیگر پیشکسوت و محبوب سینما و تلویزیون نیز با نقل خاطره‌ای از هاوکینگ، ارادتش به وی را نشان داد. پرستویی در اینستاگرام خود نوشت:
" می‌دانستید استیون‌هاوکینگ هم در زلزله بوئین‌زهرا گیر افتاده بود؟ استیون هاوکینگ که فوت شد در دوران دانشجویی سفری به ایران داشته است. او در خاطره‌ای از این سفر در کتابش نوشته‌است: در تعطیلات طولانی پس از امتحان پایانی کالج در سال ۱۹۶۲ ترتیب یک سفر کوتاه را دادم و به ایران سفر کردم. همراهم دانشجویی بود به نام جان الدر که قبلا آنجا رفته بود و زبان فارسی را می‌دانست. با قطار به استانبول رفتیم و بعدش به شرق ترکیه نزدیک کوه آرارات. پس از قطار وارد محدوده شوروی می‌شد، پس مجبور شدیم سوار اتوبوسی پر از مرغ و گوسفند شویم و به تبریز و سپس به تهران برویم. در تهران، جان و من از هم جدا شدیم و من با دانشجوی دیگری به سمت جنوب، به اصفهان، شیراز و تخت جمشید رفتم، که پایتخت پادشاهان ایران باستان بود و اسکندر آن را ویران کرد. سپس با گذر از کویر مرکزی به مشهد رسیدیم. در راه بازگشت به خانه، من و همسفرم گرفتار زمین لرزه‌ی بوئین زهرا به بزرگی ۷.۱ شدیم که بیش از دوازده هزار نفر را کشت. من باید در نزدیکی مرکز زمین لرزه بوده باشم، ولی، چون بیمار بودم و اتوبوس در جاده‌های پر دست انداز ایران بالا و پایین می‌پرید متوجه آن نشدم. چون زبان فارسی بلد نبودیم، در چند روز بعد هم که تبریز به دلیل اسهال شدید و استخوان شکسته سینه ام به خاطر کوبیده شدن به صندلی جلویی اتوبوس ماندگار شدیم، چیزی نفهمیدم. تازه هنگامی که به استانبول رسیدیم پی بردم که چه پیش آمده. کارت پستالی برای والدینیم فرستادم، که با نگرانی به مدت ۱۰ روز چشم انتظار خبری از من بودند. آخرین چیزی که از من شنیده بودند خبر ترک تهران به سمت منطقه مصیبت زده در روز وقوع زمین لرزه بود. "
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: