شرق: چرا اسم خیابان نفت را مصدق گذاشتید؟
آیا بهتر نبود نام هاشمیرفسنجانی را بر بزرگراهی میگذاشتیم که تازه ساخته شده یا خواهد شد و خلایق را به زحمت انطباقنداشتن نام «حقیقی» و نام «حقوقی» نمیانداخیتم؟ و نیز بهتر نبود بهجای زدن تابلوی «مصدق» بر یکی از خیابانهای فرعی پایتخت، قفل فروبسته مزار آن بزرگمرد را میشکستیم؟ از عمل به وصیت او و انتقال پیکرش به جوار شهیدان قیام سیتیر درمیگذرم که چنین نگاهی در منتخبان خود در شورای شهر تهران سراغ ندارم.
کد خبر :
793987
شرق: کمتر کشوری در جهان میتوان سراغ گرفت که در آن نامگذاری مکانها مانند ایران به سیاست آغشته باشد. پادشاهان گذشته -آنگاه که دستشان میرسید- شهری به نام خود میساختند و اگر وسعشان کفاف نمیداد، به ساخت مسجد، بازار یا کاروانسرا بسنده میکردند. حافظه تاریخی ما پر از نمونههایی از این دست است. تا اینجای کار، عیب و ایراد چندانی بر رفتار و یادگاریهای حاکمان گذشته نمیتوان گرفت؛ اما آش، گاهی چنان شور بوده که یک سنت بیضرر تاریخی، به فکاههای تلخ بدل شده است. رضاشاه، صرفنظر از قضاوت تاریخی - سیاسی کارنامه او، از این نظر سرآمد گذشتگان بود. از تغییر نام برخی شهرها که بگذریم (ارومیه به رضاییه، انزلی به پهلوی و ...)، هنگامی که متفقین در شهریور ٢٠ به تهران رسیدند، نام عروس، مادر و شخص شاه بر بسیاری از خیابانها و میدانهای پایتخت خودنمایی میکرد. آخرین پادشاه ایران، در این زمینه جانشین و رهرو پدرش بود؛ آنگاه که در دیماه ٥٧ ایران را در سفری بی بازگشت ترک کرد، علاوه بر آنکه نام خود و فرزندانش بر بسیاری از میدانها، خیابانها و حتی بیمارستانها و سدهای شهرها و مناطق گوناگون کشور خودنمایی میکرد، فقط در پایتخت
دو میدان و یک خیابان (فوضیه، ثریا و فرح) به نام همسران گذشته و وقت او بود. این نوع نگاه و رفتار، نشانه یک کژتابی ژرف در رویکرد حاکمان به سرزمینی است که در دورهای به صورت موقت بر آن حاکم شدهاند. به زبان دیگر، آنان با کشور نه بهعنوان امانتی برای اداره بلکه به شکل ملک شخصی و مسلوبالاراده نگاه و شبیه کسی رفتار کردهاند که با هزینه شخصی مثلا به ساخت مدرسه، بیمارستان و ... همت گماشته و طبیعتا نام خود را بر آن میگذارد. سنت آمیختن نامگذاری مکانها به ملاحظات سیاسی، تا امروز ما نیز امتداد و نمود داشته است. برای نمونه در ابتدای انقلاب، نام شهر زادگاه من، به دلیلی که هرگز برای ساکنانش توجیه و پذیرفته نشد، از کرمانشاه به باختران تغییر کرد. این نامگذاری به چالش و دغدغهای بزرگ برای مردمان آن دیار تبدیل شد و در میانه دهه ٧٠ سرانجام کار به قانونگذاری در مجلس کشید و نمایندگان برای بازگرداندن نام طبیعی و تاریخی یک شهر به مردمانش، ناچار به قیام و قعود شدند. در همان شهر زادگاهم، میدانی هست که اهالی، چه پیش و چه پس از انقلاب، هرگز آن را با تابلویی که بر آن نصب شده نشناختهاند. پیش از انقلاب، نام رسمی این میدان که
اکنون یکی از میدانهای بسیار مهم و پررفتوآمد شهر بهشمار میرود، چیز دیگری بود و اکنون نام دیگری بر تابلوی آن نوشته شده است. با این وجود، اگر به راننده تاکسی نگویی میخواهم به میدان «مصدق» بروم، بعید است ملتفت شود مقصدت کجاست. همانطور که در پایتخت نیز کمتر کسی است که میدانهای «آزادی»، «انقلاب» و «امام حسین» را با نامهای پیش از انقلاب خود تصور یا صدا کند. شگفتی اینجاست که با وجود خروار خروار تجربه تاریخی که همگان پیش چشم داریم، باز هم آزموده را دوباره آزمون میکنیم. مهم نیست که این کار با نیت خیر انجام شده باشد. باز هم مهم نیست که شخصیتی که نامش را بر جایی میگذاریم که مردم با نام پیشین آن اخت شدهاند، چقدر محترم بوده یا خدمت به ملک و ملت در کارنامه دارد. پیشتر، نام بزرگراه «نیایش» را به «هاشمیرفسنجانی» تغییر دادیم و اکنون پس از کشوقوسهای فراوان و مانورهای رسانهای بسیار، از «کارگر» گذشتیم و تابلوی خیابان «نفت» را پایین میکشیم تا به خیال خود به پیشوای نهضت ملی ایران ادای دین کرده باشیم. آیا بهتر نبود نام هاشمیرفسنجانی را بر بزرگراهی میگذاشتیم که تازه ساخته شده یا خواهد شد و خلایق را به زحمت
انطباقنداشتن نام «حقیقی» و نام «حقوقی» نمیانداخیتم؟ و نیز بهتر نبود بهجای زدن تابلوی «مصدق» بر یکی از خیابانهای فرعی پایتخت، قفل فروبسته مزار آن بزرگمرد را میشکستیم؟ از عمل به وصیت او و انتقال پیکرش به جوار شهیدان قیام سیتیر درمیگذرم که چنین نگاهی در منتخبان خود در شورای شهر تهران سراغ ندارم.