افشاگریهای معاون احمدینژاد درباره بقایی
روحالله احمدزاده کرمانی در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ با حکم محمود احمدینژاد به ریاست سازمان میراث فرهنگی و گردشگری جمهوری اسلامی ایران منصوب شد ولی در ۱۴ دیماه ۱۳۹۰ به دلایل نامعلومی از این سمت استعفا داد.
کد خبر :
793101
مشرق: روحالله احمدزاده کرمانی در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ با حکم محمود احمدینژاد به ریاست سازمان میراث فرهنگی و گردشگری جمهوری اسلامی ایران منصوب شد ولی در ۱۴ دیماه ۱۳۹۰ به دلایل نامعلومی از این سمت استعفا داد.
گزیده اظهارات احمدزاده را در ادامه میخوانید: * نقطه عطف دولت دهم این بود که در دو سال پایانی دولت، آقای بقایی نفر اول و آخر شده بود. علتش را هم نمیدانم، اما در هر صورت فضای حاکم بر روابط در دولت بهگونهای بود که تقریبا همه فهمیده بودند آقای بقایی یک نفر از نفرات مؤثر بر تصمیمات آقای احمدینژاد است. بقایی در این سالها در حوزه اجرا مستقل از رئیسجمهور عمل میکرد. * مشایی اختیارات بالایی داشت. مثلا قرار بود بنده به نمایندگی از دولت ایران بروم در یک اجلاس بینالمللی شرکت کنم، طبیعتا نیازمند این بود که ما برویم با آقای رئیسجمهور هماهنگ شویم. من خیلی دیدم که ایشان (آقای مشایی) در مقام رئیس دفتر رئیسجمهور، پاراف میکردند که حسب نظر رئیسجمهور اقدام بشود و بروید. چون آقای رئیسجمهور چند صندلی آنطرفتر نشسته بودند به ایشان میگفتم آیا نیازی نیست من بروم پیش ایشان؟ گفتند «خیر، نیازی نیست». این مسئله نشان میداد اختیارات آقای مشایی بسیار وسیع است. عین این اختیارات بلکه بیشتر، در حوزههای اجرایی و وسیعتر را آقای بقایی در سمت معاون اجرایی (از سال ۹۰) داشتند. * آقای بقایی در دو سال آخر، اگر نگویم یک رئیسجمهور
مثلاً غیر رسمی، تقریباً یک معاون اول و معاون اجرایی پرقدرت شده بود و هر تصمیمی که دلش میخواست، میگرفت و انجام میداد و متأسفانه ایشان دچار فقر اطلاعاتی، فقر نظری، فقر تئوریک و فقر تجربی بود. * در دو سال پایان دولت دهم، معاون اول دولت تقریبا در حاشیه بود. بارها شده بود که آقای رحیمی (محمدرضا) به من مراجعه میکرد و، چون من رابطه نزدیکتری با آقای احمدینژاد داشتم، از من خواهش میکرد که به آقای احمدینژاد بگویم که آقای بقایی شأن من را در دولت رعایت نمیکند و مصداقهایی برای من میآورد. * در آن روزهایی که من تازه به سازمان میراث فرهنگی کشور رفته بودم، زمزمههایی راجع به خروج اشیاء تاریخی از انبارهای موزه ملی به گوشم میرسید تا اینکه یک روز در روزنامه کیهان دیدم متنی با این موضوع به نگارش درآمده بود که اشیایی از موزه ملی خارج شده و این اشیا تحت هر عنوانی به تاراج رفته است. طرح این موضوع سبب شد بنده به این اتفاقات حساس شوم. بنده در رأس سازمانی بودم که تکلیف بدویاش این است که از فرهنگ و میراث تمدنی این مملکت محافظت کند و این مسئله نقش اولیه سازمان میراث فرهنگی است. این مسئله باعث شد به حوزه رسانه خودم
ابلاغ کنم هر چه سریعتر بیانیه سازمان میراث فرهنگی را در آن مقطع صادر و درج کنیم که جناب آقای شریعتمداری، اگر این گزارش مبتنی بر اطلاعات و اسناد است، این اطلاعات را به دست ما برسانید تا ما آنها را به سیستم حراست و بازرسی برای پیگیری بدهیم و نتیجه را به افکار عمومی گزارش بدهیم تا مشوش نشوند. در این فرآیند بودیم که از دفتر آقای بقایی تماس گرفتند که باید برای جلسه مهمی بیایید. بنده به دفتر آقای بقایی رفتم و ایشان هم خیلی تشریفات و آداب را در ارتباطات فیمابین انسانی رعایت نمیکنند. یک برگه جلوی من پرت کردند و با صدای بلند فریاد زدند این را بردار بخوان. من برداشتم خواندم دیدم که یک مشت بد و بیراه و توهین و شعار داخل آن نوشته شده بود. ادبیاتی که خیلی نازل بود و به جایگاه یک دولتمرد ربطی نداشت و نوشتن چنین جوابیهای مصداق بیتربیتی و ادب معمول و مرسوم در نظام اجتماعی است. گفتم آقای بقایی، این جوابیه که از مختصات ادب و متانت خارج است. شما اجازه بدهید ما یک متن خیلی شفافتر برای کیهان بنویسم. بنده پرسیدم آقای بقایی شما از چه چیزی نگران هستید؟ به ایشان گفتم «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟» اگر
اشیا ساماندهی شده است، خب بسمالله، هر نهادی ناظری دارد، بازرسی دارد، ذیحسابی دارد و امین اموالی دارد بیایند ماجرا را بررسی کنند و گزارش بدهند. مگر حضرتعالی اشیای خارجشده را در جیبتان گذاشتهاید؟ مگر در خانهتان گذاشتهاید یا به رفقایتان دادهاید؟ یا خدایناکرده بهصورت غیرقانونی آنها را جایی برده و فروختهاید که اینقدر نگران هستید؟ بقایی گفت: «هدف آقای شریعتمداری تخریب دولت است». گفتم اگر هدف ایشان تخریب دولت باشد من هم بخشی از این دولت هستم بهخصوص اینکه ریاست سازمان میراث فرهنگی را بنده برعهدهگرفتهام و باید جواب بدهم. خلاصه از ما اصرار و از او انکار. من زیر بار جوابیه تند ایشان به کیهان نرفتم. به ایشان گفتم ما باید با آقای شریعتمداری تعامل کنیم. چون این شبهه در فضای رسانهای و جامعه مطرح شده است. حرف کوچکی هم نیست. میگویند در دوره دولت دهم یکسری اشیاء از موزه ملی خارج شده و معلوم هم نیست کجا رفته. میگویند این اشیاء خارجشده و وارد یکسری حراجیهای خارج از کشور شده است. ما باید بنشینیم و بررسی کنیم. این شبهه را محکم پاسخ بدهیم که این شبهه زدوده شود و حتی اگر نیاز است علیه آقای شریعتمداری طرح
دعوای حقوقی در محاکم قضایی کنیم و بگوییم چرا شما چنین ادعای بیپایه و اساسی را مطرح کردهاید و .... متأسفانه در این جلسه به جمعبندی با آقای بقایی نرسیدیم و متأسفانه ایشان مطرح کرد که همین جوابیه بنده را باید روی وبسایت میراث فرهنگی درج کنید. من هم ناراحت شدم و برگه را برداشتم و گفتم من تا به جمعبندی نرسم بر سر موضوع و مدل ارائه جواب، این کار را نخواهم کرد. به دفتر آمدم، پس از آن بلافاصله آقای جوانفکر تماس گرفتند از خبرگزاری ایرنا و گفتند مطلبی که آقای بقایی به شما دادند را به ما بدهید تا در خبرگزاری دولت درج کنیم. گفتم سازمان میراث فرهنگی یک سازمان مستقل است، اجازه بدهید خودش مواضعش را بررسی میکند و اعلام میکند. ما جوابیهای با این مضمون آماده کردیم که جناب آقای شریعتمداری اگر اسناد و مدارکی دال بر این ادعا دارید به ما ارائه کنید، سازمان میراث فرهنگی هم تعهد خواهد داد در کوتاهترین فرصت کمیته حقیقتیاب تشکیل دهد و نتیجه را به افکار عمومی اطلاع بدهد. این مسئله منجر به کدورتی بین من و آقای بقایی شد. شاید نخستین کدورتی که میان بنده و ایشان در دولت دهم به وجود آمد بر سر همین موضوع بود که طبیعتاً زیر بار
واکنش سلبی ایشان نرفتم. * طبق قانون، اشیای تاریخی که کاوش میشود وقتی وارد سیستم موزه ملی میشود مشمول اشیای تاریخی میشود و تحویل امین اموال میشود. من تصمیم گرفتم برای اینکه این موضوع واکاوی و شکافته شود، تمام امنای اموال موزه ملی را به اتاقم دعوت کردم. تعدادی خانم و آقا بودند. رئیس موزه ملی در آن مقطع خانمی به نام آزاده اردکانی بود که استنکاف کرد و گزارشی به بنده ندادند. این خانم منصوب آقای بقایی بود. اردکانی یکی از گزینههای معاونت ریاست جمهوری و رئیس سازمان میراث فرهنگی هم بودند که البته بنا به هر دلیلی به نتیجه نرسید. در آن جلسه به امنای اموال گفتم خانمها، آقایان به من توضیح بدهید، طبق این گزارشی که در دست بنده است، نزدیک به ۶۰۰ هزار شیء، تحت عنوان «طرح ساماندهی اشیای منقول تاریخی و فرهنگی» ساماندهی شده است. موزههای ما از بعد از انقلاب (وابسته به سازمان میراث)، ۹۷ موزه بوده و از سال ۱۳۸۴ تاکنون ۱۰۰ موزه ساختیم و ۱۹۷ موزه داریم. تصور کنید ۲۰۰ موزه در سراسر کشور داریم، ما ۶۰۰ هزار شیء را تقسیم بر ۲۰۰ موزه بکنیم یعنی در هر موزه چند شیء باید وجود داشته باشد؟ در هر موزه تقریباً باید ۳ هزار شیء وجود
داشته باشد. ولی این ۲۰۰ موزه، همه موزههای ملی ایران نیستند. شائبهای که برای رئیس سازمان میراث فرهنگی ایجاد میشود این است که چرا باید این تعداد شیء تاریخی از انبارهای موزه ملی ایران، فک پلمب شده و خارج شوند؟ این اشیاء به کجا منتقلشده است؟ این اشیاء بهتدریج در مسیر روند قانونی ثبت میشده و اعتبار سنجی میشده و وارد سیستم نمایش قرار میگرفته است. البته فک پلمب قاعده مشخصی ندارد، اما چرا این کار تا آن مقطع انجام نشده، برای این است که کار مهم، حساس و خطرناکی است و کسی جرئت نکرده دست به چنین کاری بزند. اشیاء شناسنامه یک ملت است. شما باید از شناسنامه یک ملت طوری مراقبت کنید که آسیبی نبیند. مراقبت کنید سر جای خودشان و در کدام موزه قرار بگیرد. ما ظرفیت نمایش ۶۰۰ هزار شیء را همین الآن نداریم. این تعداد شیء کجا قرار بود نمایش داده شود؟ بدویترین چیزی که به ذهن مخاطب خواهد رسید این است که این دوستان ۶۰۰ هزار شیء را خارج کردند و این اشیاء کجا رفته است؟ من بدویترین سؤالم از آقای بقایی این بود که این اشیاء کجا رفته و بیا فهرستش را به من بگو. چند عدد بوده و کجا رفته؟ شبهه کیهان آن زمان، کاملاً درست و بهجا بود. *
در همان مقطع بر اساس گزارش حراست سازمان میراث، تعداد دوربینهای موزه ملی بالغ بر ۱۰۰ دوربین میشد که حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد آنها از کار افتاده بود یا در جهت غیر هدف، رصد میکرد و ما متوجه شدیم که متأسفانه شاید یک سالی هست که این دوربینها از کار افتاده است. مگر ما چقدر نیرو داریم و چقدر میشود این مسئله را کنترل کرد؟ حراست پس از این عکسالعمل بنده، گزارش داد که یکسری از این دوربینها دارند از آسمان فیلمبرداری میکنند. دوربین سالم است، اما سر دوربین رو به آسمان است. بالاخره این اتفاق معمولی نبود و قطعا عواملی در این مسئله نقش داشتند. از ۱۰۰ دوربینی که ما داشتیم یک تعداد زاویه انحرافی را میگرفته و یک سری هم از کار افتاده بود. چطور میشود میراث یک ملت، یک تمدن بزرگ را به شما بسپارند و بعد دوربینهایش از کار بیفتد؟ مگر میشود فقط با عامل انسانی نظارت کرد؟ ۵۰ الی ۶۰ دوربین از کار افتاده بود. تا این خبر منتشر شد به اتاق مانیتورینگ موزه ملی رفتم و دیدم یکسری از تلویزیونها کاملا خاموش است. گفتم چرا تلویزیونها خاموش است؟ گفتند پول ندادند دوربینها را تعمیر کنیم. گفتم: مگر میشود؟ خانم اردکانی به من جواب نمیداد.
خانم اردکانی را سریعا عزل کردم. ایشان اصلاً به من جوابگو نبود. * ابتدا امنای اموال آمدند و کسی هم حرف شفافی به من نزد و همه به من نگاه میکردند و طفره میرفتند. جلسه با امنای اموال موکول شد به جلسه بعد. احتمال دادم که میترسند و خوف دارند حرف بزنند. چون موزه ملی است، من حراست را مسئول کردم. من رئیس حراست سازمان میراث فرهنگی را در آن مقطع موظف کردم بالای سر حراست موزه بایستد. دو تا نکته را عرض کردم، یکی بحث دوربینها و حراست موزه و امنای اموال. نکته سوم این است که بنده حرفی را شنیدم و به خانم اردکانی چندین پار پیغام دادم، ایشان به اتاق بنده نیامد. خانمی از امنای اموال به من گفت: آقای فلانی در یک مقطعی که این طرح ساماندهی داشت اجرا میشد، کلید انبار موزه ملی یک شب تا صبح دست خانم اردکانی بوده است. جالب است بدانید که من بهعنوان رئیس سازمان میراث فرهنگی، بهعنوان معاون رئیسجمهور، هر وقت میخواستم وارد انبار موزه ملی بشوم، ذیحساب میآمد، مدیرکل حراست میآمد، فرمانده انتظامی میآمد، بازرسی میآمد، دوربین بالای سرمان بود و .... چگونه ممکن است کلید انبار موزه یک شب و بدون هیچ نظارتی در اختیار این خانم قرار
بگیرد؟ این خانم با آقای بقایی چه سر و سری داشت؟ این قرائن را بگذارید کنار اینکه نزدیک به ۶۰۰ هزار شیء تحت عنوان طرح ساماندهی از اموال موزه ملی خارجشده است؛ درحالیکه موزههای ما در حال حاضر توانایی در اختیار گرفتن این تعداد اشیا تاریخی را ندارند، حالا باید برویم و بگردیم که این اموال کجا رفته و چه شده است! * دیگر عمر مدیریت بنده کفاف نداد که تا انتها پیگیر بشوم که چه بلایی سر این اموال آمده است. ما در مراحل بررسی و کنکاش بودیم که متأسفانه عذر ما را از سازمان میراث فرهنگی خواستند. اگر با امنای اموال جلسهای گذاشته شود و رسانهها سراغ آنها بروند شاید در واقع این موضوع بتواند مشخص شود. * آن زمان سازمان میراث فرهنگی چهار هتل در سراسر کشور داشت. هتل لاله چابهار، هتل لاله یزد و هتل لاله سرعین بهاضافه مجتمع آب گرم و تفریحی بسیار خوب در سرعین. زمانی بنده به دوحه رفتم و آقای سهرابی سفیر وقت ایران، اعلام کرد آقایی به نام «سعد الغانم» به دنبال خرید هتل لاله تهران است. آن موقع با آقای بقایی صحبت کردیم، آمدند تهران مذاکره کردند و قیمت هتل را بین ۹۵ تا ۹۷ میلیارد اعلام کردند. سال ۸۹ بود. به هر جهت توافق حاصل نشد،
ولی ما متوجه شدیم بدون اطلاع بنده، شرکت توسعه گردشگری رفته در فرابورس، ارزیابیشده و دارند آن را واگذار میکنند. آقای دکتر سجادی معاون سرمایهگذاری به من پیغام داد که آقای احمدزاده زودتر بیایید که دولت دارد شرکت را واگذار میکند. گفتم چه چیزی را دارند واگذار میکنند؟ گفت: شرکت توسعه گردشگری را. ظاهرا در دوره آقای بقایی امور مقدماتی این واگذاری انجامشده بود. کل شرکت را میخواستند حدوداً با ۱۲۰ یا ۱۲۵ میلیارد تومان واگذار کنند درحالیکه فقط قیمت هتل لاله را در سال ۸۹، ۹۷ میلیارد تومان قیمتگذاری کرده بودند. * ماجرای واگذاری شرکت و اینکه چگونه میخواستند واگذار کنند هم جالب است. طرف حساب قرار بود که با ۴ عدد چک کل مجموعه را بخرد؛ یعنی سازمان خصوصیسازی قرار شده بود که این شرکت را بیست یا بیستوپنج میلیارد تومان نقد بگیرد و مابقی مبلغ در چهار چک بیستوپنج میلیارد تومانی در ۴ سال وصول شود. من آن موقع از سه نفر استعلام کردم که قیمت واقعی این مجموعه و این شرکت چه میزان است؟ از آقایان حیدری پور، سجادی و دهقانان. بر اساس گزارش هر سه بزرگوار، این شرکت میانگین قیمتش بین ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ میلیارد تومان ارزش داشت. چگونه
ممکن بود که آقای بقایی و رفقایش، این شرکت را با ۱۲۵ میلیارد تومان بفروشند؟ ما دیدیم که هر کدام از شرکتهای اقماری ۷ الی ۸ میلیارد تومان هر کدام اموال داشتند. با وزیر اقتصاد تماس گرفتم. نتوانستم آقای حسینی را پیدا کنم. سریع در همان تاریخ ۲۷/ ۶/ ۹۰ نامه زدهام به ایشان. نوشتم آقای حسینی این خیلی خوب است که منویات مقام معظم رهبری در اجرای سیاستهای اصل ۴۴ اجرا میشود، اما آقای حسینی در جریان باشید که این واگذاری و قیمت پایه که برای شرکت توسعه گردشگری زدهاند، عدد منطقی نیست و من بلافاصله تقاضای تجدید ارزیابی در این نامه کردم. بلافاصله به رئیس سازمان خصوصیسازی هم اطلاع دادیم که جلوی این واگذاری را بگیرید. ۲۷ / ۶ /۹۰ نامه را زدم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد تا ۹/ ۷/ ۹۰. دوباره در این تاریخ با مُهر آنی، نامه نوشتم و گفتم این مسئله اشکال دارد. پیشنهاد من این است که دوباره ارزیابی شود؛ پیرو نامه قبلی. دیدم باز هم گوش نکردند. بالاخره یک نامه تهدیدآمیز نوشتم که اگر این کار را بکنید در راستای اهداف نظام نیست و بهمنظور جلوگیری از تضییع منافع ملی، دستور رسیدگی آنی با توجه به نامههای فلان و فلان صادر بفرمایید. این نامه
را برداشتم رفتم دولت و به آقای حسینی گفتم چرا جواب نامه مرا نمیدهید شما؟ مگر من عضو دولت جمهوری اسلامی نیستم؟ مگر من امین اموال جمهوری اسلامی نیستم؟ در حوزه من یک شرکت ۱۰۰۰ میلیاردی را دارند بیست میلیارد تومان واگذار میکنند! من در برابر خدا و پیغمبر و قیامت از یک طرف و دیوان محاسبات در کشور مسئولم، شما وزیر اقتصاد هستید، مسئول خصوصیسازی در کشور هستید باید جوابگو باشید. ایشان زحمت کشید و نامه زد به پژمان نوری رئیس سازمان خصوصیسازی. در نامه اعلام کرد رسیدگی شود و مراقبتهای لازم در این واگذاری به عمل آید و به معاونت اقتصادی وزارت اطلاع داده شود. جلسه بعد در دولت، آقای بقایی گفت: بیا با شما کار دارم. گفت: شما به آقای حسینی نامه زدی؟ گفتم بله، سه نامه هم زدهام. گفت: چرا نامه زدی؟ گفتم آقای بقایی شما خودت رئیس سازمان میراث فرهنگی بودی. آقای سعد الغانم قطری برای خرید هتل لاله تهران که یکی از زیرمجموعههای شرکت توسعه گردشگری بود، چه قیمتی برای هتل لاله تعیین کرد؟ ما قیمت ۹۷ میلیارد تومان را ارزیابی کردیم. شما چگونه میخواهید کل شرکت توسعه گردشگری را با قیمت ۱۲۵ میلیارد تومان بفروشید؟ از بقایی پرسیدم آیا
زمین اصفهان و هتل لاله چابهار و هتل لاله یزد ۲۰ میلیارد تومان میارزد؟ گفتم آقای بقایی این کار درست نیست. ما در مقابل مردم مسئول هستیم. ایشان در جواب به من گفت: تو با این کاری که انجام دادی، به بیتالمال مسلمین ضرر زدی! گفتم چه ضرری؟ گفت: ارزیابی مجدد ۱۰۰ میلیون تومان هزینه برای بیتالمال دارد. گفتم آقای بقایی، اگر روز قیامت برای این ۱۰۰ میلیون مواخذه کنند بهتر است که برای ۱۰۰۰ میلیارد تومان مواخذه کنند. * کسی که به دنبال خرید شرکت توسعه گردشگری بود، میگفتند مالک شرکتی است که در کرج یک مجموعه اسبدوانی دارد. من نمیدانم چه مناسباتی میان آقایان وجود دارد. وقتی شخصی در دولت میآید یقه من را میگیرد که به چه اجازهای مانع از فروش شرکت توسعه گردشگری شدی، به نظر شما پشت این ماجرا نیست؟ قطعا بقایی پشت ماجرای فروش شرکت بود وگرنه هیچ ربطی به بقایی نداشت که از من توضیح بخواهد. * در سفر اردبیل بود که موضوع را مفصل به رئیس دفتر آقای رئیسجمهور در اردبیل توضیح دادم و گزارش هم به ایشان دادم. این موضوع باعث تنش شدید میان بنده و آقای بقایی شد در آن مقطع. میان من و آقای بقایی دوست مشترکی بود که گفتم به بقایی پیغام بده
دوست عزیز، اگر احمدزاده را آوردی که هر کاری دلت میخواهد بکنی و احمدزاده حرفی نزند اشتباه کردید. اگر فکر میکنید که احمدزاده جوان است و با گرفتن پست معاون رئیسجمهوری سکوت میکند، اشتباه کردید. احمدزاده استاندار بوده و گرمی و سردی اقتصاد را چشیده است، بودجه بسته است، با فساد مقابله کرده است و میفهمد چه اتفاقی در حال وقوع است. واقعا سؤال این است که چرا بقایی زیر بار ارزیابی مجدد قیمت شرکت توسعه گردشگری نرفت؟ اگر بقایی مشکلی نداشت باید میگفت که این قیمتگذاری دوباره ارزیابی شود. چرا کوتاه آمد؟ چرا هیچکس در دولت پاسخ مرا نمیدهد؟ چرا هیچکس در دولت به نامههای من جواب نمیداد؟ چرا وزیر اقتصاد، رئیس سازمان خصوصیسازی و دیگران پاسخی به نامههای من نمیدادند؟ آقایان داشتند هتل لاله را ۲۵ میلیارد تومان میفروختند در حالیکه هتل لاله فقط نام و برندش، کلی قیمت دارد. سؤال این است که چرا آقای احمدینژاد پشت سر من نیامد و از من حمایت نکرد؟ مگر من برخلاف مشی دولت حرکت کردم که احمدینژاد حاضر نشد از من حمایت کند؟ * آقای احمدینژاد! ما از تو بودیم و از جنس شما بودیم، ما از گفتمان شما بودیم، آقای بقایی کجا سوار
اتوبوس احمدینژاد شد؟ از کدام در و پنجره آمد؟ چرا بقایی باید میداندار بشود و چرا سر هر مسئله، فساد و تخلفی، احمدینژاد سکوت کرد؟ * ما یک شرکتی داشتیم در زیرمجموعه سازمان میراث فرهنگی، غیر از این شرکت توسعه گردشگری ایران، تحت عنوان کانون جهانگردی و اتومبیلرانی. این شرکت نیز بسیار بزرگ است. این کانون هم زیرمجموعههای زیادی مثل سیستم آموزشی، دانشکده، امداد خودرو و ... دارد. بقایی به من نامه نوشت و من متوجه شدم، صورتجلسه کردند و این شرکت را بردند زیرمجموعه نهاد ریاست جمهوری. شرکتی که قانونی زیرمجموعه سازمان میراث فرهنگی محسوب میشود، چرا باید برود زیر نظر نهاد ریاست جمهوری؟ سازمان میراث فرهنگی دو رکن دارد، شرکت توسعه گردشگری و کانون جهانگردی و اتومبیلرانی، این دوپایههای اصلی و درآمدزای مجموعه گردشگری بودند. آقای بقایی مجموعه توسعه گردشگری را به آقای احمد موسوی واگذار میکند با ۲۵ میلیارد در دوره من. از سوی دیگر، صورتجلسه تهیهکرده بود که کانون اتومبیلرانی و جهانگردی زیرمجموعه نهاد ریاست جمهوری است. چرا؟ چون آقای بقایی سرپرست نهاد ریاست جمهوری شده بودند. چون این کانون یک قلک بسیار خوبی است و میشود
بهسادگی از آن پول برداشت کرد. یک قلمش امداد خودرو بود که در سطح تهران و شهرهای بزرگ کلی درآمد روزانه داشتند. یک قلمش گواهینامه بینالمللی بود که چند هزار گواهینامه در روز صادر میکردند. یکقلمش چندین دانشکده علمی - کاربردی بود که زیرمجموعه این کانون بود و از آن درآمد داشتند. همایشهای بزرگ برگزار میکردند، نمایشگاه بینالمللی در کشورهای مختلف داشتند. کانون پروژه بسیار بزرگی است. قبل از اینکه بقایی از میراث برود، نامه زده به نهاد ریاست جمهوری که این کانون برای شما! قبل از اینکه خودش برود سرپرست نهاد بشود. این کانون هیئت امنا داشت. خودش بوده و رفقایش و صورتجلسه کردند که ما دیگر این کانون را نمیخواهیم و این کانون را زیرمجموعه نهاد ریاست جمهوری قرار میدهیم. انسان خندهاش میگیرد که این افراد چگونه برای خود برنامهریزی میکردند و برخلاف قانون، تخلفات اینچنینی مرتکب میشدند. روش قانونی این است که دولت خصوصیسازی کند و این کانون را به بخش خصوصی واگذار کند. مگر جابهجا شدن یکنهاد دولتی در دولت، قانونی است؟ مثلاینکه از این جیب به این جیب کنیم. مثلاینکه یک شرکتی را از زیرمجموعه وزارت صنایع برداریم ببریم
زیرمجموعه سازمان تأمین اجتماعی کنیم. منطقی برای این کار وجود ندارد. با چه منطقی؟ یک منطق وجود دارد که خصوصیسازی است. در ماجرای شرکت توسعه گردشگری، منطق واگذاری درست بود، اما شیوه آقایان غلط، اما در مورد کانون اتومبیلرانی و جهانگردی، منطق انتقال و زیرمجموعه نهاد ریاست جمهوری آوردن این کانون، منطق غلطی دارد، چون قلک خوبی بود و هر موقع آقای بقایی سوت میزد پول حاضر میشد. به ایشان گفتم با چه منطقی این سازمان را به زیرمجموعه نهاد منتقل کردید؟ به بازرسی سازمان گفتم در مورد انتقال کانون به من گزارش بدهید. تا به گوشش رسید احمدزاده دستور داده برود در سیکل بازرسی سازمان، روز بعدش به من نامه زد که بدینوسیله نقلوانتقال کانون جهانگردی و اتومبیلرانی به نهاد ریاست جمهوری کأن لم یکن تلقی میشود و مصوبه فلان تاریخ را کأن لم یکن بپندارید! نامهاش را دارم. ولی آقای بقایی! اصل این کار غلط است. تو با اجازه چه کسی یک بخش دولت را به قسمت دیگری از دولت منتقل کردی؟