تاریخ سازی عجیبی که با دستور اسرائیل اتفاق افتاد!
یکی از اولین کارهای کندی در این زمینه، این بود که در نشست مرتبط با این مساله در تابستان ۱۹۶۱ در سازمان ملل شرکتی فعال داشت.
سرویس بین الملل فردا: نام ایلان پاپه، مورخ اسرائیلی، در میان محققان ایرانی با موضوع فلسطین گره خورده است. کتابهای مختلف او درباره درگیری اسرائیل و فلسطین باعث شده است که او شهرت فراوانی در این حوزه کسب کند. او در سال ۲۰۰۸ اسرائیل را ترک کرد. فردا در سلسله ترجمههای پیش رو، متن کتاب دیگر او با عنوان ۱۰ افسانه پیرامون اسرائیل را برای خوانندگان فرهیخته خود منتشر میکند. در ادامه چهاردهمین قسمت این مجموعه تقدیم میگردد.
۱- افسانههای اسرائیل در بوته نقد یک اسرائیلی
۲- افسانه اول: یهودیها بیابانهای فلسطین را غصب کردند نه کشوری آباد
۳- تاریخ چگونه درباره سرزمین سرسبز فلسطین تحریف شد؟
۴-واکاوی پروژه مخفی مسیحیت برای انتقال یهودیان به فلسطین
۵-گروهی آلمانی که مقدمات اشغال فلسطین را فراهم کردند
۶- اتحاد نانوشته کمونیستها و انگلیسیها و آلمانیها برای ایجاد اسرائیل
۷-صهیونیست ها، از جنبشی پیش پا افتاده تا ریشههای مذهبی شکل گیری
۸- مخالفان سرسخت اسرائیل چگونه به عملههای این رژیم تبدیل شدند
۹-داستان تخیلی گدایی که در اسرائیل یک روزه پولدار شد!
۱۰-ماجرای تخریب خانههای فلسطینیها و کندن درختان زیتون واقعیت داشت؟
۱۱-پاسخ خاص گاندی به درخواست اسرائیل از او!
۱۲- ماجرای قتل عام و بی خانمان کردن مردم برای تصرف یک زمین!
۱۳-روحانی سوری که مشهورترین شخصیت نظامی فلسطین شد
فصل پنجم: فلسطینیها داوطلبانه در سال ۱۹۴۸ وطن شان را ترک کردند
دو سوال درباره این فرضیه وجود دارد که هر دو آن در این جا مورد بررسی قرار خواهد گرفت:
اول: این که ارادهای برای اخراج فلسطینیها وجود داشته است؟ دوم: در آستانه جنگ سال ۱۹۴۸ همان طور که صهیونیستها میگویند فلسطینیها به خروج داوطلبانه از خانه هایشان فراخوانده شده اند؟
به نظر من عمق ماجرای این ایده به خوبی در کتاب اخراج فلسطینیها از نور ماسالا شکافته شده است و تحلیلهای آن به نظر من متفاعد کننده است. اینجا من تنها چند نقل قول دیگر به آن اضافه میکنم تا ثابت شود که ایدئولوگها و رهبری صهیونیسم اگر بومیهای فلسطینی را چه به زور یا توافق از آن جا بیرون نمیکردند نمیتوانستند پروژه خود را به خوبی اجرا کنند. اخیرا و پس از سالها کتمان، تاریخ دانهای صهیونیست مانند آنیتاشاپیرا پذیرفته اند که قهرمانانشان یعنی رهبران جنبش صهیونیسم، به صورت جدی به انتقال فلسطینیان فکر میکردند. با این حال آنها به شدت بر این نکته تاکید میکنند که میان داوطلبانه بودن یا نبودن این انتقال ابهام وجود دارد. رهبران و ایدئولوگهای صهیونیسم در سخنرانیهای عمومی از خروج با توافق صحبت میکردند، ولی حتی این سخنرانان هم حقیقتی تلختر را فاش میکردند: چیزی به عنوان خروج داوطلبانه وجود ندارد و تنها حرف آن وجود دارد نه عمل.
شاید بتوان برل کاتزنلسون را یکی از مهمترین ایدئولوگهای صهیونیسم در دهه ۱۹۳۰ دانست. او را به عنوان وجدان جنبش میشناسند و حمایتش از انتقال نیز واضح است. در یک کنفرانس قرن بیستمی درباره صهیونیسم که کمی بعد از اولین طرح جدی انگلیس برای صلح رقم خورد او شدیدا از این ایده دفاع کرد. او به شرکت کنندگان گفته بود:
وجدان من کاملا آسوده است. همسایه دور بودن بهتر از دشمن نزدیک بودن است. نه آنها و نه ما در این انتقال شکست نمیخوریم. در جمع بندی نهایی، این کار یک اصلاحات سیاسی به سود هر دو طرف است. مدت زیادی است که به این نتیجه رسیدم که این کار بهترین راه حل است و باید یکی از همین روزهای پیش رو اجرا شود.
هنگامی که او فهمید انگلیس احتمال جایجایی فلسطینیها درون فلسطین را در نظر گرفته، عمیقا متاسف شد: انتقال درون فلسطین یعنی منطقه نابلس. به نظر من آینده آنها باید در سوریه و عراق باشد.
در همان روزها رهبرانی، چون کاتزنلسون امید داشتند که انگلیس فلسطینیها را متقاعد یا مجبور به خروج کنند. در نامهای نه چندان مشهور از بن گورین به پسرش آموس در اکتبر ۱۹۳۷ او میدانست که ممکن است برای این کار نیاز به اجبار و زور باشد. همان سال، بن گورین علنا از کاتزنلسون حمایت کرده و گفته بود: کوچ دادن اجباری فلسطینیها از روستاهایی که جزو دولت یهودی در نظر گرفته شده اند به ما چیزی میدهد که هرگز حتی در زمان معابد اول و دوم در اخیتار نداشته ایم. ما فرصتی به دست میآوریم که حتی در جسورانهترین تصوراتمان هم فکرش را نمیکردیم. این، چیزی بیشتر از دولت، حکومت و حاکمیت است و تثبیت ملت مان در یک میهن آزاد نام دارد.
او به همین شفافیت، در کنگره صهیونیسم در سال ۱۹۳۷ گفته بود که در بسیاری از قسمتهای کشور بدون انتقال کشاورزان فلسطینی نمیتوان کاری پیش برد؛ و برای این کار نیز به بریتانیاییها امید داشت.
با این حال، با و یا بدون بریتانیا، بن گورین همان سال مراحل پروژه صهیونیسم برای اخراج فلسطینیها را بیان کرده بود: با اخراج آنها ما مناطق زیادی برای مهاجران در اختیار خواهیم داشت... من از انتقال اجباری حمایت میکنم و هیچ اشکال اخلاقی در آن نمیبینم.
سال ۲۰۰۸ یک روزنامه نگار اسرائیلی با بازخوانی این صحبت ها، نتیجه گرفته بود که این مساله هم چنان و پس از هفتاد سال برای بسیاری از اسرائیلیها قابل قبول است. در واقع از سال ۱۹۳۷ اخراج فلسطینیها بخشی از دی انای صهیونیستی دولت مدرن یهودی بوده است. با این حال این پروسه به همین سادگی نبود. بن گورین و دیگر رهبران محتاطانه در این مورد که باید چه کنند تا ثابت شود فلسطینیها را نمیتوان قانع به ترک آن جا کرد عمل میکردند. فراتر از این، آنها راغب به نشان دادن هیچ یک از استراتژیهای خود در این باره نبودند. بن گورین تمایل داشت که بگوید هدفش اخراج فلسطینیها با زور نیست، اما این گونه نبود که در آن مقطع تاریخی آن را به هیچ وجه لازم نبیند.
این دمدمی مزاجی البته توجه کاتزنلسون را جلب کرد. در جلسه عمومی در سال ۱۹۴۲ او از طرف برخی رهبران چپ گرای صهیونیست که فکر میکردند بن گورین ایده انتقال فلسطینیها را دوباره مطرح کرده است، مورد سوال قرار گرفت. او پاسخ داده بود: در حدی که من از ایدئولوژی صهیونیسم خبر دارم، این انتقال بخشی از مفهوم صهیونیسم است و مفهوم صهیونیسم، انتقال مردم از یک کشور به کشور دیگر با توافق است.
بن گورین رهبر جنبش و نیز ایدئولوگهای دیگری مانند کاتزنلسون همگی به آن چه انتقال داوطلبانه میخواندند علاقه نشان میدادند. بن گورین گفته بود: انتقال اعراب از هر انتقالی که از زمان حضور کشورهای عرب در اینجا بوده راحتتر است. او اضافه کرده بود که انتقال، راه بهبود وضع فلسطینیها است و البته شرح نداد که چرا. او پیشنهاد داده بود که فلسطینیها به سوریه انتقال داده شوند و هم چنان نیز از انتقال داوطلبانه صحبت میکرد.
این موضع البته موضعی صادقانه نبود. در واقع همکاران این رهبران و ایدئولوگها نمیتوانستند راهی به جز اجبار برای این انتقال متصور باشند. در یک جلسه محرمانه آژانس اجرایی یهود در ژوئن ۱۹۳۸ که به موضوع انتقال اختصاص پیدا کرده بود، به نظر میرسید که افراد حضور یافته، مانند بن گورین، کاتزنلسون، شاروت و یوسف کین همگی به انتقال اجباری تمایل داشتند. کاتزنلسون تلاش داشت که توضیح دهد منظور او از اجبار چیست: منظور از انتقال اجباری چیست؟ آیا این انتقال در تضاد با آرزوی کشور عرب است؟ هیچ کس در جهان نمیتواند با مقابله با این آرزوها، هیچ انتقالی را به منصه ظهور برساند. او انتقال اجباری را توافق خود فلسطینیها برای عبور از مقاومت در برابر این مساله میدانست:
اگر با روستاها و افراد عرب توافق انتقال امضا کنیم، هیچ گاه نمیتوان این مشکل را حل کرد. ما همچنان به انتقال افراد عرب ادامه میدهیم، اما هم چنان مساله اصلی انتقال تعداد زیادی از اعراب با توافق حاصل از کشور عرب است.
این یک حقه بود. در حرف از انتقال ارادی حرف میزدند و در راهبرد نیز تا سال ۱۹۴۸ وفرصت برای یک انتقال بزرگ، انتقال در دستههای کوچک رخ میداد. حتی اگر تز بنی موریس در کتاب زایش مشکل فلسطینیهای مهاجر را بپذیریم، که معتقد بود مهاجرتها زیاد نبوده، پس از آن که تعداد آنها به یک حد خاصی رسید، با این که این کار تدریجی انجام شده بود. نتیجه اش یک پاکسازی نژادی گسترده بود که درباره آن خواهم گفت.
از همان جلسه ژوئن ۱۹۸۳ میشود دریافت که زبان انتقال داوطلبانه، در واقع فرقی با انتقال اجباری نمیکرده است. بن گورین شرح داده بود که انجام انتقال اجباری مخصوصا اگر بریتانیا آن را انجام دهد، بزرگترین موفقیت تاریخ مهاجرت یهود در فلسطین است. او اضافه کرده بود: من موافق انتقال اجباری هستم و هیچ مساله غیراخلاقی هم در آن نمیبینم.
مناخام یوسف کین رهبر و ایدئولوگ برجسته، اضافه کرده بود که این که اعراب را منتقل کنیم و شرایط بهتری برای آنها ایجاد کنیم کاملا اخلاقی است. او گفته بود که این استدلال احتمالا همان منطق تشکیل دهنده اعلامیه بالفور است. علاوه بر این، در ابتدای کار وقتی برای بحث پیرامون تعداد و ابزارهای این مهاجرت تلف نشد. این کار در سال ۱۹۴۸ نهایی شد، اگر پایههای آن در نشست سال ۱۹۳۸ ریخته شده بود. اقلیت بسیار کوچی از شرکت کنندگان به مساله انتقال اجباری اعتراض کردند. سوریه مقصد مرجح این انتقال بود و امید این را داشتند که در موج اول حداقل ۱۰۰ هزار نفر منتقل شوند.
بحث درباره انتقال در زمان جنگ جهانی دوم، هنگامی که جامعه یهودی بر روی افزایش تعداد مهاجران و ساخت دولت آینده تمرکز کرد، در جریان بود. بحثها در این مورد زمانی احیا شد که خروج بریتانیا از فلسطین مسجل شد. فوریه ۱۹۴۷ بریتانیا اعلام کرد خارج میشود و همان زمان نیز شاهد زیاد شدن بحثها درباره انتقال اجباری هستیم. در کتابم با عنوان پاکسازی نژادی فلسطین در مورد این که این بحثها چگونه از ۱۹۴۷ تا مارس ۱۹۴۸ به برنامه اصلی اخراج جمعی فلسطینیها تبدیل شد، PLAN D. بحث کرده ام که در این فصل به آن بازخواهم گشت. این راهبرد اسرائیلی، تا سالها تغییر نکرد: فلسطینیها به پناهجو تبدیل شدند چرا که رهبران آنها و دیگر کشورهای عرب از آنها خواسته بودند تا زمانی که کشورهای عرب بتوانند یهودیان را شکست داده و بیرون کنند، از فلسطین بیرون روند. با این حال چنین فراخوانی وجود نداشته و تنها زاییده وزارت خارجه اسرائیل است. موضع دفتر روابط خارجی اسرائیل در مدت زمان بسیار کوتاهی که سازمان ملل بلافاصله پس از جنگ ۱۹۴۸ سعی در برقراری صلح داشت، بیرون کردن فلسطینیها بود. به هر حال، این پروسه ویژه صلح که تنها تا چند ماه اول ۱۹۴۹ ادامه داشت، کوتاهتر از آن است که حتی بخواهیم از اسرائیل برای داشتن شواهدی دال بر این ادعا پاسخ بخواهیم. پس از آن نیز مساله پناهجوها برای سال هیا متمادی از دستورکار بین المللی حذف شد.
نیار به استدلال برای این کار اوایل دهه ۶۰ میلادی به وجود آمد. این مساله را ما به لطف خبرنگار آزاد هاآرتض شای هازکانی فهمیده ایم. مطابق با تحقیقات وی، اوایل دولت کندی، آمریکا فشار به اسرائیل برای اجازه بازگشت پناهجوهای ۱۹۴۸ را آغاز میکند. از سال ۱۹۴۸ موضع رسمی آمریکاحمایت از حق فلسطینیها برای بازگشت بود. در واقع در سال ۱۹۴۹ آمریکا فشار خود بر اسرائیل را بیشتر کرد تا به فلسطینیها اجازه دهد و دولت بهودی را به خاطر عدم تمکین تحریم نمود. با این حال این فشار مدت کوتاهی ادامه داشت و جنگ سرد منافع آمریکا در این مساله را از بین برد، تا زمانی که کندی بر سر کار آمد. او آخرین رئیس جمهور آمریکا بود که از کمک نظامی به اسرائیل امتناع کرد و پس از او کمکهای سرشار ادامه یافت، این مساله باعث شد که الیور استون در فیلم خود درباره کندی ترور او را به اسرائیل نسبت دهد.
یکی از اولین کارهای کندی در این زمینه، این بود که در نشست مرتبط با این مساله در تابستان ۱۹۶۱ در سازمان ملل شرکتی فعال داشت. نخست وزیر بن گورین از این مساله وحشت زده شده بود. او متقاعد شده بود که با حمایت آمریکا، ممکن است سازمان ملل اسرائیل را مجبور به راه دادن فلسطینیها کند. او به آکادمیسینهای اسرائیلی دستور داد که ثابت کنند فلسطینیها داوطلبانه آن جا را ترک کرده اند و برای این کار به موسسه شیلوح، موسسه پیشرو وقت در حوزه مطالعات آکادمیک پیرامون خاورمیانه ماموریت داد. رانی گابا محقق ارشد این وظیفه را بر عهده گرفت. از آن جا که به اسناد محرمانه دسترسی داشت، دریافت که اخراج، ترس و ارعاب دلایل اصلی انتقال فلسطینیها بوده است. او شواهدی مبتنی بر این که رهبران عرب از فلسطینیها خواسته اند به منظور تسهیل حمله آنها آن جا را ترک کنند، پیدا نکرد. این ادعا فقط در دکترای گابی درباره این موضوع مطرح شده بود و او هم در نتیجه تحقیقاتش به وزارت خارجه یادآوری اش کرده بود. با این حال در تحقیقاتش در آرشیو هزکانی نامهای از گابی به وزارت خارجه یافت شده است که خلاصهای از تحقیقات او را آورده و فراخوان عربها برای ترک وطن فلسطینیها را مهمترین دلیل انتقال آنها خوانده است.
هرکانی با گابی مصاحبهای کرد. کسی که حتی امروزه نیز قرص و محکم میگوید که او این نامه را ننوشته و محتویات آن بازتاب دهنده تحقیقات او نیست. برخی که البته نمیدانیم چه کسانی هستند، خلاصهای متفاوت از تحقیق را ارسال کرده اند. در هر صورت، بن گورین خشنود نبود. او کل تحقیق را نخوانده بود و احساس میکرد که خلاصه تحقیق به اندازه کافی تند و گزنده هست. او از یوری لوبرانی محققی که گورین با او آشنایی داشت و بعدا نیز متخصص موساد در حوزه ایران شد خواست تا تحقیق دوم را انجام دهد. او نیز مسئولیت را به موشه مائوز که امروزه از شرق شناسان پیشرو اسرائیل است سپرد. مائوز اطلاعات لازم را فراهم کرد و سپتامبر ۱۹۶۲ بن گورین آنچه را که سند فرار فلسطینیها به دلیل دستور رهبرانشان میخواند را پیدا کرده بود. مائوز پس از آن برای تحصیل PHD تحت نظرآلبرت حورانی و در موضوعی غیرمرتبط به آکسفورد رفت، اما در مصاحبهای گفته بود که تحقیقاتش بیشتر ملهم از دستورات سیاسی به او بوده است تا اسناد.