تک تیراندازهای اسد چه بر سر زن سوری آوردند؟ / دستگاه تبلیغاتی تکفیریها چگونه مظلومنمایی میکند
حجتالاسلام علی کعبی فرزند آیتالله کعبی از رزمندگانی است که مدتی در دفاع از حریم اسلام ناب محمدی و حرم اهل بیت در سوریه حضور داشته است. او شب گذشته به مناسبت حوادث غوطه شرقی در رشته توئیتی با عنوان روایت خون به بیان خاطرهای تکان دهنده از جنایات تکفیریها پرداخت
سرویس بینالملل فردا: حجتالاسلام علی کعبی فرزند آیتالله کعبی از رزمندگانی است که مدتی در دفاع از حریم اسلام ناب محمدی و حرم اهل بیت در سوریه حضور داشته است. او شب گذشته به مناسبت حوادث غوطه شرقی در رشته توئیتی با عنوان روایت خون به بیان خاطرهای تکان دهنده از جنایات تکفیریها پرداخت و نوشت:
۱- تو جمعی از نیروهای مردمی ارتش سوریه روایت مشهوری از رسول الله نقل کردم که میفرمایند ایاکم و المثلة ولو بالکلب العقور. از مثله کردن اجساد بپرهیزید حتی سگ آزار دهنده را. گفتم ما اخلاق رو در جنگ باید رعایت کنیم و نباید مثل دشمنانمون رفتار کنیم.
۲- یکی از جمع گفت حاج آقا سوال دارم! گفتم بپرس. گفت اول باید داستانم رو تعریف کنم. گفتم تعریف کن. گفت من سنی هستم و از ساکنین عتیبه (منطقهای در غوطه شرقی) وقتی راهپیماییها شروع شد مثل خیلی از جوونها تو راهپیماییها شرکت کردم و خوش میگذشت.
۳-حتی بعضی وقتها بین مردم آب میوه پخش میکردم و حال و فضای خوبی بود.تا اینکه یک مدت که گذشت و آدم دزدیها شروع شد و مسلحها رو تو راهپیماییها دیدیم چشممون ترسید و بیخیال شدیم و موندیم تو خونه.
۴- یک مدت بعد که چند تا ارتشی کشته شدند و آدم دزدیها زیاد شد خبر اومد که ارتش میخواد بیاد منطقه رو پاکسازی کنه. همینکه این خبر منتشر شد نفهمیدیم چطور آدمهای عجیب غریب و سلاحهای عجیب غریب از زیر زمین سبز شدند.
۵- قد و هیکل دو برابر من طوری که میتونست من رو مثل جاکلیدی به کمرش ببنده. با یک من ریش طوری که موش میتونست تو ریشهاش قایم بشه. اکثرشون هم سوری نبودن اصلا. برای اولین بار اونجا آرپیجی و بی کی سی دیدم.
۶- تو این شرایط خبر اومد ارتش هفت هشت کیلومتری شهر گذرگاهی برای مردم باز کرده تا خانوادهها منطقه رو تخلیه کنند. من هم که حسابی ترسیده بودم دست مادرم و خواهرم و زن ۸ ماه باردارم رو گرفتم و همراه مردم به سمت گذر گاه راه افتادیم. خیلی از شهر دور نشده بودیم. خانمم پشت سرم میومد یکهو خانمم گفت آخ! برگشتم ببینم چی شده. دیدم خانمم افتاده زمین. فکر کردم پاش به سنگی چیزی گیر کرده و خورده زمین. خم شدم دستش رو بگیرم که دیدم خون از زیر گردنش راه افتاده. گیج و منگ شدم.نتونستم بفهمم چی شده. انگار زمان متوقف شده بود. صدام در نمیومد.
۷- قبل از اینکه به حال خودم بیام یک ماشین پیک آپ اومد بالا سرمون. چند تا از همین آدمهای عجیب و غریب از ماشین پیاده شدن. یکیشون فیلم میگرفت و اون یکی صحبت میکرد. میگفت این جنایت ارتش بشاری است. قناصهای ارتش بشاری به مردمی که قصد خروج از شهر دارند شلیک میکند و این زن باردار جنازهی خانمم رو سوار ماشین کردند و بردند.
۸- و من هنوز منگ بودم. داشتم به این فکر میکردم که برم ازشون سلاح بگیرم و انتقام زن و بچهام رو از ارتش بگیرم وقتی به خودم اومدم تازه یادم اومد که ما هنوز چند کیلومتر تا گذرگاه راه داریم. هیچ ارتشی اینجا نیست که قناصهاش بخوان کسی رو بزنن. اصلا اینها از کجا فهمیدند خانمم تیر خورده؟ برای چی جنازهی خانمم رو بردند؟
۹-حاج آقا حالا سوال من اینه اگر من کسی از اینها رو زنده گرفتم فقط میتونم بکشمش؟ همین؟! اسمش احمد بود میگفت اون فیلم و عکس من بالای سر خانمم تو فیسبوک هاشون هست.