افشاگری جنجالی والدین دوست مهدی قائدی +عکس
نزدیک به یک ماه پیش بود که حادثه رانندگی برای بازیکن استقلال، منجر به مرگ دیگر بازیکن جوان آبی پوشان شد.
کد خبر :
782870
روزنامه خبر ورزشی: چرا زمانی که مصدومان را به بیمارستان بردند، اورژانس دو قسمت شد؟ بعضی مجروحان را هم بردند بیمارستان تأمین اجتماعی. مثلاً خانمی که در ماشین بود، به این بیمارستان منتقل شد.
اینجا بخوانید: اعتراف جنجالی یکی از سرنشینان خودروی «قائدی»
ابتدا به شما تسلیت میگوییم و برایتان طلب صبر داریم. از اینجا شروع میکنیم که هنوز خیلی از ابعاد تصادفی که پسر شما در آن جان خود را از دست داد، فاش نشده است. ظاهراً شما هم از بعضیها ناراحت هستید. خودتان در اینباره توضیح میدهید؟
مادر احمدرضا: ما از سه جا گلایه داریم؛ اول از نیروی انتظامی، دوم از اورژانس و سوم از راننده ماشین. چرا زمانی که مصدومان را به بیمارستان بردند، اورژانس دو قسمت شد؟ بعضی مجروحان را هم بردند بیمارستان تأمین اجتماعی. مثلاً خانمی که در ماشین بود، به این بیمارستان منتقل شد. یکسری را هم بردند خلیج فارس. بعد تا ساعت ۶ صبح تصادف را به نیروی انتظامی خبر ندادند. همانطور که میدانید، سیستم اورژانس به نیروی انتظامی وصل است. چرا ساعت یک و چهل و پنج مصدومان را تحویل گرفتند و بچه من را تا ساعت ۱۲ ظهر به سیتیاسکن مغز نبردند؟ به سر پسر من حتی یک بخیه هم نزدند. امین
حسنپور، صاحب ماشین، خانه اقوام ما را در بوشهر بلد بود. چرا یکی را دنبال عموی احمدرضا نفرستاد که بیمارستان بیاید؟ ایشان مگر بههوش نبود؟ چرا این کار را نکرد؟ خانواده همه مصدومان در بیمارستان بودند به جز پسر من. بچه من بیصاحب بود. ۶ صبح تازه به اقوام ما در بوشهر خبر دادند. بعد هم که بیمارستان رفتند، گفتند رئیس بیمارستان گفته اجازه ندهید کسی داخل برود، چرا؟ چون یک فوتبالیست هم آنجا بوده. میگفتند مهدی را ساعت ۵ صبح از اتاق عمل بیرون آوردهاند. مگر خون مهدی از احمدرضا پررنگتر بود؟ چرا پسر من را به اتاق عمل نبردند؟ یکی از خانمهایی که در صحنه تصادف بود به
اقوام من گفت: وقتی احمدرضا را از خارها کشید بیرون، به هوش بود و آنطور که ما فهمیدیم به بیمارستان رسیده، ضریب هوشیاش ۸ بوده است. پدر احمدرضا: بله، یعنی پسر ما به هوش بوده است. مادر احمدرضا: چرا به بچه من نرسیدند، ولی به مهدی که فوتبالیست بود، رسیدگی کردند؟ اگر مهدی هم فوتبالیست نبود، به او هم نمیرسیدند؟ حال بچه من وخیمتر بود. مهدی را بردند اتاق عمل آنوقت پسر من را تا ۱۲ ظهر برای یک سیتیاسکن نگه داشتند. چرا اجازه ندادند خانواده من بالای سر پسرم بروند؟ درباره راننده بحث به کجا رسیده؟ چرا هنوز مسئولان شفافسازی نمیکنند؟ مادر
احمدرضا: باید مشخص شود چه کسی راننده بوده است. اصلاً جریان پرادو چه بوده که از پشت به ماشین آنها زده؟ راننده آن چه کسی بوده است؟ جایی که آنها قبل از تصادف بودند، کجا بوده؟ بنویسید ما پیگیری کردیم، ولی اطلاعی نداریم. باید بدانیم بچهمان کجا بوده است و با چه کسانی بوده و چطور این اتفاق افتاده است؟ شما با خانواده قائدی رابطه بسیار نزدیکی داشتید؟ بله، هیچ دری بینمان نبوده. ما سفرهمان یکی بود. قلب ما را اتفاقات بعد از حادثه بیشتر به درد آورد. هنوز ما خیلی سؤال داریم. آنهایی که در اورژانس بیمارستان بودند به نیروی انتظامی گفتند، بابا موبایل این
بچه را بدهید اگر زنگ زدند، اطلاع دهیم و یا خودمان تماس بگیریم. نیروی انتظامی گفته نه، فقط گوشی را به اقوام درجه یکش میدهیم. شما با حسنپور مالک ماشین حرف نزدید؟ نگفتید چرا به شما اطلاع نداد؟ من اصلاً دلم نمیخواهد با آنها حرف بزنم. حسنپور به نظر من یکی از مقصرهاست. مهدی بارها به شوهر من گفت: سوئیچ ماشینت را بده، او نداد، چون گواهینامه نداشت. به مهدی چند بار گفتم تو رو خدا نکن این کار را، اگر خدای ناکرده تصادف کنی، برایت مشکل درست میشود. چرا ایشان بدون گواهینامه ماشین را به مهدی داده است؟ متأسفانه برای بچه من کمکاری کردند، چون یک فوتبالیست
در بیمارستان بوده... به خدا من در فرودگاه مهرآباد به مادر مهدی گفتم. گفتم به خدا که اگر مهدی بلند شود و در گوش احمدرضا بگوید بلند شو، پسرم بلند میشود. آنها مثل دو تا برادر بودند. به خدا که دلم میخواست مهدی را بغل کنم و بگویم تو بوی احمدرضای من را میدهی. اتفاقات بعد از این حادثه، اما قلب من را به درد آورد. حرفهایی که زده شد، رفتارهایی که شد. خیلی قلبم به درد آمد. الان راننده پرادو را پیدا نکردهاند؟ پرادو نیست و نابود شده. نتوانستهاند آن را پیدا کنند. امینپور گفته تا روز دادگاه حرف نمیزند و باید وکیلش حرف بزند. من منتظر بودم مهدی به خودش
بیاید و واقعیتها را بگوید. بگوید که خودش راننده بود، ولی یک نفر در این ماجرا راستش را به من نگفت. خانم باقری شما دقیقاً چه زمانی متوجه شدید احمدرضا مرگ مغزی شده؟ چون از روز اول شایعه زیاد بود و حتی همانموقع گفتند از دنیا رفته است. مادر: به ما روز دوشنبهای که تصادف شد، زنگ زدند و گفتند پایش شکسته و باید در آن پلاتین بگذارند. عمهاش به من زنگ زد. گفتم پس پدرش را نمیآورم، ولی عمهاش گفت: نه بابای احمدرضا هم بیاید. یادتان باشد آن روز خیلی برف سنگینی آمد. تمام پروازها کنسل شد. برای من و مادر مهدی بلیت گرفتند که ساعت ۱۵:۴۵ به بوشهر برویم. بعضیها هم ساعت ۲۰ شب
بلیت گرفتند. پرواز آنها رفت، پرواز ما نرفت، چون موقع تیکآف موتور هواپیما آتش گرفت. پدرش زودتر از ما رسید و روز بعد توانستیم با هزار بدبختی بلیت بگیریم و به بوشهر برویم. من وقتی رسیدم بیمارستان، اصلاً گریه نمیکردم، چون گفتم نباید بالای سر پسرم گریه کنم. ظاهراً در فرودگاه مردم به شما تسلیت گفته بودند. مادر: بله در فرودگاه بوشهر هرکس ما را میدید، تسلیت میگفت. در تهران از همین خبرها فهمیدیم که پسرم به کمای عمیق رفته است. حتی شایعه شد پسرم فوت کرده است. احمدرضا ورزشکار بود و من میدانستم میتواند تحمل کند. میگفتم بچه من برمیگردد. جوان بود و قدرتمند.
وقتی رسیدیم بیمارستان، دیدم احمدرضا مثل یک توپ باد کرده. در فرودگاه تهران بودیم، یک خانم از کادر پزشکی استقلال زنگ زد بوشهر و به ما گفت: نگران نباشید. دکتری مرگ مغزی را تأیید کرده، ولی دکتر اورولوژی تکذیب کرده است، چون با قلب خودش نفس میکشد و در کمای عمیق است. من گفتم احمدرضای من برمیگردد. روز اول تا عصر بیمارستان بودم. مرتب قرآن میخواندم. جوشن کبیر میخواندم. برادرم من را بغل کرد و گفت: خدا صبر بدهد. گفتم چرا اینطوری میگویی؟ پسر من زنده است. آمدیم خانه، دوباره همه تسلیت میگفتند. گفتم چرا اینطوری میگویید؟ بچه من زنده است. چرا تسلیت میگویید. دیدم
جو اینطوری است، به برادرم گفتم من را دوباره ببر بیمارستان. پشت شیشه ایستاده بودم و برای احمدرضا زیارت عاشورا میخواندم که پرستار به شیشه زد و گفت: بیا داخل. میدانستم احمدرضا صدایم را میشنود گریه نکردم. پسرم انگار فقط خوابیده بود و میدانستم حرفم را میشنود. وقتی زیارت عاشورا تمام شد، به پرستار گفتم چند دقیقه میشود صحبت کنیم؟ به او گفتم برای من مرگ مغزی را توضیح میدهی؟ گفت: یعنی بافت گردویی حالت خودش را از دست میدهد و قاطی میشود.
گفت: من منکر معجزه نمیشوم، ولی تا به حال نشده کسی مرگ مغزی کند و برگردد. شاید یک ساعت دیگر و شاید ۸ ماه دیگر تمام اعضای بدنش یکییکی از کار بیفتد. از بینی احمدرضا آب بیرون میآمد که پرستار به من گفت: این آب مغزش است. از احمدرضا تست قند هم گرفتند دیدم قندش ۱۸۵ است. گفتم مگر میشود؟ گفتند سیستم بدنش به هم ریخته است. آنموقع بود که ترسیدم نکند قلب پسرم از کار بیفتد. سریع پیش برادرم برگشتم و گفتم من میخواهم اعضای بدن احمدرضا را اهدا کنم. گفت: چه میگویی؟ سریع به خانه برگشتیم و همسر و دخترم را به یک اتاق کشیدم. نمیخواستم جلوی فامیل حرف بزنیم. دخترم همان اول گفت:
مامان من راضیام، ولی پدرش کمی شک داشت. آخر سر هم گفت: هر تصمیمی خودت صلاح بدانی. به برادرم گفتم، زنگ زد به دکتر باقری از علوم پزشکی. گفت: میآییم دم خانه، گفتم نه اینجا اقواممان هستند و بیتابی میکنند و بیایید بیمارستان. رفتیم بیمارستان تا برای اهدای عضو کاغذها را امضا کنیم.
اینجا بخوانید: ناگفتههای تصادف مرگبار مهدی قائدی! +عکس