من، جنگ و آژیر قرمز و زیر زمین را دوست دارم
فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» پیمان معادی، فیلمی دارای ایده است که ما را به یاد تورناتوره و آثارش میاندازد.
کد خبر :
780216
خبرگزاری تسنیم: فیلم معادی به عکس آثار دیگر جشنواره، تا بدین جا، فیلمی دارای ایده است. ایدهای محوری که خرده ایدههای دیگری نیز دارد که هم تصویری و هم داستانی است و مجموعه اینها ما را به یاد تورناتوره و آثارش میاندازد. اینکه تورناتوره در باریا و سینما پارادیزو، میان بحران جنگ و قحطی و ناامیدی داستان عاشقانه میگوید، خرق عادتی است که در داستان هایش انجام میدهد. در واقع معادی نیز تلاش داشته تا داستانی از حاشیه را به متن بیاورد. در میان انبوه بمبها از عشق بگوید. از ارتباطی که میخواهد شکل بگیرد و عاشقانه نیز باید شکل بگیرد. یک درام رمانتیک که به علاوه فضاسازی هدفش گزارهها و تصاویر سیاسی نیز هست. اما بگذارید در وهله نخست از ایدهها و موقعیتها بگوییم. ایرج داستان معادی ناظم مدرسه ایست که برادرش به اسارت گرفته شده، و ذوق همسرش برای زنده ماندن برادرش او را در تردید فرو برده؛ تردیدی که مشخص میشود تکیه گاه محکمی نیست، اما هر چه هست ارتباط را مخدوش کرده. از سوی دیگر در مدرسه و اپارتمان محل زندگی ایرج کودکی پسر را میبینیم که عاشق شده است. عشق دوران نوجوانی. آن هم در حال شکل گیری در میان هیاهوی بمب ها. درون
مایه اثر به غیر از تاکید بر عشق و عاشقانه ها، به این تضاد پهلو میزند که چگونه میتوان موقعیتهایی تراژیک را دوست داشت و برای تکرارش دعا خواند. هر چند کودکانه، اما این درون مایه، ایدهای جذاب را برای داستان فراهم میآورد. برای شخصیت پردازی و برای اینکه دو قطب متضاد را به ما نشان دهد. داستان یک زوج که بمب عکس العملی ندارند؛ زوج حاتمی معادی، و عشقی که دارد سبز میشود و عاشق میخواهد تا بمب ببارد و به پناهگاه برود؛ در واقع عکس العملی برای دیدن معشوق نشان دهد. در ایجاد این موقعیت جذاب و دوگانه عاشقانه، اما پرسش این است که ایده به چه شکل توانسته بسط و گسترش بیابد و خود را بروز دهد. واقعیت این است که داستان «بمب یک عاشقانه» دیر آغاز میشود، در واقع ایده جذاب داستان دیر هویدا میشود، قلابش را دیر میاندازد و کج و ماوج گسترش مییابد. روابط میان همسایهها بیشتر از حدی ست که باید و در خدمت همان گزارههای سیاسی یا نشان دادن وضعیتهای متضاد آن دوره استفاده شده و کمی به موقعیت مرکزی اثر نمیکند. از سویی خرده داستانهای اضافه که میخواهد نوستالژی بیافریند و باز در خدمت محوریت قصه نیست، آزار دهنده مینماید و منجر
میشود گاه از قصه مرکزی فرار کنیم و به مکانها و سراغ شخصیتهایی برویم که نباید. شاید در دیدگاه نخست از متن به حاشیه رفتن روایت بتواند جای تعمق و تنفسی ایجاد کند و محیط و زیست را بیشتر به ما نشان دهد، که در بسیاری از پرش هم همین گونه عمل میکند، اما داستان دزد، یا نوشتن شعارها در مقاطعی، تکرار، گل درشت و خارج از لحن روایت است. به عنوان مثال موقعیتی که دو کاراکتر اصلی در بمباران کلاه کاسکت سر گذاشتند، و چه ایده جذاب تصویری است برای پایان کار، و دزد وارد خانه میشود و همه چیز را کاریکاتوری و تارانتینویی میکند، در واقع لحنی فالش را به روایتی عاشقانه تحمیل میکند که دور از انتظار و ضد حس است. جز مسئله زیاده روی در نشان دادن موقعیتهای زائد در روایت و تغییر لحن، گزارههای سیاسی بمب یک عاشقانه، به هیچ وری نمیرود. گاهی با آن به شکلی کمیک و کاریکاتوری برخورد میشود و گاه تاکیدی ملی گرایانه دارد و لحنی همسان و در کنار شعارها از خود بروز میدهد. چیزی که در این میان گم شده، موضع معادی در برابر این شعارها و سخنرانی هاست، زیرا در نهایت سخنرانی شریعتی همه چیز را جمع و به نتیجه میرساند. سخنرانی شریعتی درباره
مصلحت اندیشی ست و ایستادن در برابر آن، و این از سویهای تایید شعارهاست با اینکه به نظر میآید با تکرار موقعیتهای مربوط به شعارها و ساختن کمدی، زاویه دید فیلمساز با آن در تضاد است. برای سکانس پایانی نیز شاید بتوان تفسیری اینگونه قائل شد. درون مایه را میان شعارها و توپ پارهای پیدا کرد که در حیاط مدرسه افتاده است، و البته طفره رفتن فیلمساز از هدفش برای چیدن چنین قاب و ترکیبی. فیلم معادی یک عاشقانه محافظه کار هم میتواند باشد که در میان لحن رمانتیک اش، نمیتواند موضعی نسبت به گذشته و مسئله سیاسی بگیرد، ممکن است تا بتواند ترکیبی از لحن اعتراضی و کمیک را در موقعیتهایی آگراندیسمان کند، اما موفق نشده تا تیز، تند و صریح درون مایه خود را در قاب و داستانش بروز دهد. نمیتوان در برابر طنز موقعیت مدیر مدرسه، جملات کودک عاشق را فراموش کرد و به یک جمع بندی شجاعانه رسید؛ جایی که کودک مینویسد: من جنگ و آژیر قرمز و زیر زمین را دوست دارم.