آقا معلم، مدیر گورستان خودرو! +عکس
معلم ادبیات سالهای نه چندان دور، الان صاحب گاراژی است که خودروهای اسقاطی در آنجا آرمیدهاند، او از بین این همه خودرو، پژو ۵۰۴ را بیشتر میپسندد و میگوید: در این ۴ سال فقط یک بار لنتش را عوض کرده است.
کد خبر :
774131
خبرگزاری فارس: بین ملارد تا شهریار جادهای است که دو شهر کوچک را به هم متصل میکند. جایی که شاید بیشتر در فیلمها دیده ایم و معمولا تعقیب و گریزها به چنین مکانهای ختم میشود. در همین راه اگر کمی آهستهتر برانید با خیابانی روبرو میشوید که کنار باغهای طولانی با دیوارهای گلی و سیمانی آن، زمینی است با ماشینهای فراوانی از مدلها و رنگ های مختلف. جایی که هر چه را از ماشین بخواهید آنجا میبینید. زمین بایری که شاید بی خاصیت هم باشد. اما برای صاحبش دنیایی دیگر است. اینجا «قبرستان ماشین» هاست. البته بیشتر شبیه به بیمارستان ماشین هاست که به نظر میرسد از
رده خارج شده و با آنها کاری نمیشود کرد جز اینکه له شوند و از رده خارج. اما «امیر هوشنگ باقری» صاحب این زمین و ماشینهای فراوانش معتقد است هنوز جای امید است و میتوان آنها را با سر هم کردن دوباره جان تازهای داد و راهی خیابان کرد. کسانی که عاشق ماشینهای قدیمی هستند گذرشان زیاد به این جاده میافتد «ما به عنوان جمع آوری کننده خودروهای فرسوده، کهنه و مستهلک کار و به نوعی به صورت شخصی در این زمینه با دولت همکاری میکنیم. یعنی طبق مدل خودروهایی که دولت آنها را خارج از رده اعلام میکند و آنها را به شکلی که قابل تحویل دادن به ستاد و یا مراکز اسقاط
بزرگتر باشد آماده میکنیم و تحویلشان میدهیم.» این جمله ها، بخشی از صحبتهای امیرهوشنگ باقری است. معلم ادبیات بازنشستهای که از کودکی علاقه زیادی به ماشین به ویژه ماشینهای عجیب و غریب، کهنه و از رده خارج شده داشته و حالا که دیگر چند سال میشود بازنشسته شده و جایی را برای محل کارش فراهم کرده و ماشینهای دوست داشتنی اش دورش هستند و با آنها کار میکند و مشتریهای خاص و مخصوص به خودش را دارد. به فضایی که پر از ماشینهای قدمی و درب و داغان است «قبرستان ماشین» میگویند. جایی که امیر آقا آنجا را زندگی میداند. ساعاتی را با او در میان ماشینهای از رده
خارج، کهنه، عجیب و غریب و کلاسیک اش میگذرانیم. «شغل معلمی برای من از ابتدا به عنوان یک شغل نبود. زمانی که من برای معلمی و تدریس استخدام شدم اصلا به عنوان یک شغل آن را دنبال نکردم، معلمی برای من یک خدمت بود به عنوان کاری که از دستم برمی آمد و معلمی را ادامه دادم. اما عشق من جای دیگری بود.»
اینها را امیر آقا میگوید. معلم بازنشسته ادبیاتی که از کلاس درس و پای تخته سیاه، مستقیم آمده گورستان ماشین ها: «از بچگی در خانوادهای بزرگ شده بودم که بیشتر با ماشین آلات و موتور سیکلت و... سروکار داشتیم عاشقش شدم و در کنار کار معلمی در حد توان مالی که داشتم، ماشین خرید و فروش میکردم. معمولا نمیتوانستم ماشین نو بخرم و ماشینهای کارکرده میخریدم و همیشه دست هایم به دلیل ور رفتن به ماشینهای قراضه سیاه بود تا اینکه دولت این طرح را شروع کرد. من هم به عنوان یک سرگرمی بعد از بازنشستگی برای مشغول بودن در دوران بی کاری این کار را شروع کردم و تا امروز آن را
ادامه دادم. چندان هم به سود و بهره آن توجه ندارم همین که سرگرم هستم و از خانه بیرون میروم و با مردم سروکار دارم برایم کافی است و آرامش خاصی از این کار میگیرم و به همین دلیل با وجود تمام مشکلات این کار تا الان به آن ادامه داده ام. سود مالی این کار مقطعی است. زمانی که دولت سایت را باز میکند و ماشینها پذیرش میشوند ما هم خودرو فرسوده میخریم و بلافاصله تحویل دولت میدهیم و برایمان سودآوری دارد، ولی زمانی که سایت بسته است و قیمت مشخص نیست خرید و فروش ما ضعیفتر میشود.» انجمن عاشقان قبرستان جایی که امیر آقا در آن مشغول به کار است مشتریهای خاص
خودش را دارد. چون اینجا پر است از ماشینهای جور واجور که هرکس آنها را نمیپسندد و ممکن است کسانی سر از این مکان دربیاورند که دیوانه وار این آهن پارهها را میپرستند! آقای باقری از مشتریهای خاص اش برایمان میگوید: «چیزی که بیشتر از همه من را به سمت این کار سوق میدهد، علاقه است. گهگاه در میان ماشینهای قدیمی یک سری ماشینهای خاص پیدا میشوند که خریدارهای خاص خودشان را دارند. افرادی که حاضرند برای بازسازی و اضافه کردن آن به کلکسیون خود هزینه کنند. معمولا دوستان ما و کسانی که من را در ماندن در این کار تشویق کردند همین افرادی هستند که علاقه خاصی به
خودروهای کلاسیک دارند. من هم سعی میکنم همچنان برای پیدا کردن این خودروها تلاش کنم.» خاطرات و خطرات آهن پارهها امیر آقا میگوید این کار سختیهای خودش را دارد. چون فضا باز و کنار جاده است و از طرف دیگر نگهداری این سبک ماشینها در این شرایط هم ساده نیست و ادامه میدهد: «این کار سختیها و مسئولیتهای سنگین بسیار زیادی دارد. بعضی از این ماشینها برای مردم است و ماشین را برای نگهداری و فروختن در پارکینگ ما میآورند که هر اتفاقی برای آنها بیفتد مسئولیتش با من است. خوشبختانه خطر دزدی در کار ما به دلیل از کارافتاده بودن بیشتر این ماشینها کمتر
است؛ اما خطر آتش سوزی وجود دارد و این اتفاق برای ما یک بار افتاده است. نگرانی دیگری که همیشه برای من وجود دارد مسئله خودروهای سرقتی است. خودروهای دزدیده شدهای که به هر دلیلی مدارک ماشین در آن بوده و شخصی به عنوان سارق آن را به پارکینگ ما میآورد. موقع تحویل یک خودرو من همیشه قبل از تحویل خودرو مدارک شخصی فروشنده و مدارک خودرو را انطباق میدهم و تا قبل از دیدن مدارک اجازه ورود خودرو به پارکینگ را نمیدهم، ولی همیشه وقتی خودم نیستم این نگرانی را دارم که کارگرها و کسانی که در پارکینگ با من هستند در زمانهایی که من نیستم ماشینی را تحویل بگیرند. هر لحظه که
از طرف پارکینگ با من تماس میگیرند استرس شدیدی به من وارد میشود که نکند اتفاقی افتاده است. از این لحاظ همیشه در استرس و ناراحتی هستم، ولی با توجه به این که به بچهها خیلی تذکر داده ام آنها هم میدانند که بدون اجازه من و بدون قبض ورود و خروج ماشینی را نباید پذیرش کنند یا حداقل در این زمانها از طریق تلفن با من تماس بگیرند و فروشنده با من صحبت کند و من سوالات خودم را بپرسم و از نظر خودم مطمئن شوم بعد به کارگرم اجازه بدهم که ماشینش را به پارکینگ ما بیاورد. از این جهتها معمولا سختی و استرس و ترس و مسئولیت وجود دارد، ولی در موارد دیگر مشکل خاصی نیست.
خلافکارها در زمینه خودرو معمولا فضاهای محصور و با در و دیوارهای بلند را انتخاب میکنند تا برای انجام خلاف جای تقریبا مطمئنی باشد که خوشبختانه ما چاردیوار نیستیم و فضای پارکینگ ما از همه جا دید دارد و خودم هم به دلیل قانونمند بودن و تخصصی که در خرید ماشین و به طور کلی کارهای مربوط به ماشین دارم مشکلات این چنینی نداشتم و ندارم. من به اندازه یک کارشناس دارای مدرک، تجربه دارم و هنوز پیش نیامده که من ماشینی را کارشناسی کنم و کارشناس قانونی از آن ایراد بگیرد یا حرفی خلاف حرف من بزند. وقتی من شماره موتور شماره و پلاک ماشین و اصلی و تقلبی بودن اسناد و مدارک
ماشین را بررسی میکنم تشخیصم در بیشتر مواقع درست است.» عشق من پژو ۵۰۴ است! آقا معلم سالهای نه چندان دور و گاراژ دار فعلی، درباره علایق شخصی اش هم این طور میگوید: «خودم ماشینهای بزرگ را دوست دارم. ماشینهایی که وقتی در آن مینشینم احساس راحتی کنم به نظر من ماشین نباید جمع و جور باشد. همیشه عاشق ماشینهای درازی بودم که به آنها کشتی هم گفته میشد. از ابتدا از ماشینهای کوچک و فسقلی خوشم نمیآمد. نه اتوبوس و مینی بوس، سواریهای دراز را دوست دارم. ولی بهترین ماشینی که از سوار شدن آن واقعا لذت بردم و آرامش و آسایش دارم همین پژو ۵۰۴ است که الان زیر
پام است. طرز رانندگی کردن من با این ماشین اگر با هر ماشین صفر کیلومتر باشد در هفته یک بار به تعمیرگاه میرود، ولی من در این ۴ سال فقط یک بار لنتش را عوض کردم. به همین دلیل این ماشین از نظر خودم بهترین و دوست داشتنیترین ماشینی که استفاده کردم بوده است.» بازسازی ماشینها از او درباره روند اسقاط خودروها که میپرسیم هم انگار زخم دلش دوباره سر باز میکند: «به ما گفته شده ماشینهایی که برای اسقاط به دولت تحویل داده میشوند باید تکمیل باشند حتی اگر خاموش باشند. ما هم ترجیح میدهیم که ماشین را تکمیل تحویل دهیم. بعضا خودروهایی که ما میخریم و
میخواهیم تحویل دولت بدهیم، قطعههایی دارند که قابل استفاده است و دوستان به عنوان مشتری این قطعات را میخرند و ما خرابش را میگیریم و جایگزین میکنیم. در زمینه بازسازی، ما قطعات خودروهایی که هنوز از نظر اصالت قانونی و چارچوب اتاق ماشین سالم هستند و ضربه و مشکل پوسیدگی ندارند و خرابیهای قابل بازسازی دارند را کنار میگذاریم و اگر شبیه این ماشین را پیدا کردیم قطعات خوب آن را برای این ماشین برمی داریم و بازسازی میکنیم.» او میگوید: «الان من یک فولکس بیتل (قورباغه ای) دارم که به همین روش بازسازیش کردم و ماشین فوق العاده قشنگی است. اگر تعداد خودروهایی
که ما برای تحویل دادن آماده کرده ایم زیاد باشد ما تقاضای کارشناس میکنیم تا همین جا بیاید، ولی اگر تعدادشان کم باشد تک تک آنها را با خودروبر به مراکز اسقاطی که خودشان همه وسایل و دستگاهها و افراد لازم را دارند، میبریم. در آنجا کارشناسی میشوند و سند و خود ماشین را باهم مقایسه میکنند، مهر میزنند و تحویل میگیرند.» وقتی آقا معلم عصبانی میشود معلم ادبیات هم که باشی، وقتی سر و کارت با آهنهای بی جان بیفتد، عصبانی هم میشوی: «یک روز یک بنده خدایی آمد و یک شیشه در پیکان را ۵ هزار تومان از من خرید، بعد از چند ساعت برگشت و گفت که این شیشه به درد
ماشین من نمیخورد. به او گفتم شما که دیدید من این شیشه را از در پیکان باز کردم و به تو دادم. پیکان هم همین یک مدل شیشه را دارد کمی با هم صحبت کردیم. خلاصه در نهایت به او گفتم از محل پارکینگ ما تا خانه ات کلی راه است و تو چهار بار این مسیر را رفتی و برگشتی به خاطر ۵ هزار تومان؟ اگر در این مسیر با ماشینت مسافر میبردی و میآوردی که بیشتر کار میکردی. این همه مسیر را آمدی که این ۵ هزار تومان را از من بگیری و شیشه را به من پس بدهی؟ شیشه را از او گرفتم، به زمین کوبیدم بعد پولش را به او دادم. این کار را کردم که به او بگویم تو حداقل دو برابر پول این شیشه را برای رفت و آمد خرج
کردی. اگر کمی فکر میکردی، میفهمیدی کدام کار برایت به صرفهتر بود.» امیر آقا را در دل ماشینهایی که یک عمر با آن سر و کار داشته در کنار جادهای که شاید هر کس از کنار آن بگذرد حتما ماشینهای قرار گرفته در این مکان را خواهددید با مشتریهای خاص و عجیب اش تنها میگذاریم...