دروغی به نام برهوت فلسطین/ تاریخ چگونه درباره سرزمین سرسبز فلسطین تحریف شد؟
فلسطین یک برهوت نبود. سرزمینی پربار و حاصل خیز در شرق مدیترانه بود که در قرن نوزدهم به سمت ملی گرایی و مدرن شدن می رفت.
کد خبر :
767386
سرویس بینالملل فردا: نام ایلان پاپه، مورخ اسرائیلی، در میان محققان ایرانی با موضوع فلسطین گره خورده است. کتاب های مختلف او درباره درگیری اسرائیل و فلسطین باعث شده است که او شهرت فراوانی در این حوزه کسب کند. او در سال 2008 اسرائیل را ترک کرد و اخیرا نیز کتاب او با عنوان پاک سازی نژادی فلسطینیان توسط انتشارات موسسه اطلاعات منتشر شده است. پایگاه خبری فردا در سلسله ترجمه های پیش رو، متن کتاب دیگر او با عنوان 10 افسانه پیرامون اسرائیل را برای خوانندگان فرهیخته خود منتشر خواهد کرد. بخش دوم از فصل اول این کتاب در ادامه منتشر خواهد شد.
شهرهای حیفا، شفامر، تیبریوس و عکا با دستان حاکمان ممتازی مانند داهر العمر(1690 تا 1775) باز مهندسی و بازسازی شدند. شبکه های ساحلی بندرها و شهرها با ارتباط با اروپا رونق گرفت و به موازات آن مناطق و دشت های داخلی با مناطق اطراف خود تجارت داشتند. فلسطین نه یک بیابان بلکه بخش سرسبز بلاد شام(سرزمین شمالی) یا همان شام زمان خود بود. در همان زمان صنایع پررونق کشاورزی در شهرهای کوچک و نیز شهرهای تاریخی در آستانه ورود صهیونیزم، اوضاع نیم میلیون نفر را رتق و فتق می کردند. در اواخر قرن نوزدهم این جمعیت، قابل توجه بود و همان گونه که بالاتر گفته شد، تنها بخشی کوچک از آن ها یهودی
بودند. قابل ذکر است که این مردم در آن زمان در برابر عقاید ترویج شده توسط صهیون ها مقاومت می کردند. اکثر فلسطینی ها در تقریبا 1000 روستای حاشیه شهر زندگی می کردند و نخبگان شهری نیز خانه های خود را کنار ساحل، در دشت ها و یا کوهستان ها بنا کرده بودند. اکنون ما درک بهتری داریم از این که این گروه در آستانه مهاجرت صهیونیسم به این کشور، مردم آن جا در چه چارچوبی خود را تعریف کرده بودند. مانند دیگر جاهای خاورمیانه و مناطق دیگر، جامعه فلسطینی در چارچوب قدرتمندترین مفهوم قرون 19 و 20 قرار گرفته بودند: ملت. مانند دیگر نقاط جهان تحولات داخلی و خارجی زیادی وجود داشت که باعث شد
نوع جدیدی از خودارجاعی را پدیدآورده بود. بخشی از دلیل ورود ملی گرایی به خاطر میسیونرهای آمریکایی بود که اوایل قرن 19 وارد شدند و هم اراده تغییر دیدگاه های مردم مقصد را داشتند و هم می خواستند ایده های جدیدی مانند خودمختاری در چارچوب ملت دولت را ترویج کنند.همانند آمریکایی ها، آن ها نه تنها خود را نماینده مسیحیت بلکه نماینده جدیدترین کشور مستقل در نقشه جهانی می دانستند. نخبگان تحصیل کرده فلسطینی به دیگر نخبگان جهان عرب پیوستند تا این ایده را پرورش داده، دکترین ملت کشور را فرموله کنند که منجر به درخواست خودمختاری بیش تر می شد و در نهایت به استقلال از امپراتوری
عثمانی ختم می شد. از میانه قرن نوزدهم به بعد روشنفکران وسیاست مداران عثمانی ایده های ناسیونالیست رمانتیکی را ارائه کردند که عثمانیسم را با ترک بودن یکی می گرفت. این مساله باعث بیگانگی غیرترک های استانبول، که بیش ترشان عرب بودند، از امپراتوری عثمانی شد. روندملی گرایی در ترکیه با همراهی روندهای سکولارسازی، در نیمه دوم قرن نوزدهم باعث شد که تمرکز و اقتدار استانبول به عنوان رهبری مذهبی کاسته شود. در دنیای عرب، سکولارسازی بخشی از پروسه ملی گرایی بود. عجیب هم نبود که عمدتا اقلیت هایی مانند مسیحیان بودند که به گرمی از ایده کشورسکولار مبتنی بر سرزمین، زبان، تاریخ
و فرهنگ مشترک حمایت می کردند. در فلسطین، مسیحیانی که از ملی گرایی حمایت می کردند، در میان مسلمانان نخبگانی مشتاق به همراهی پیدا کردند و جوامع مسیحی مسلمانی را به سرعت در سراسر فلسطین پیش از جنگ جهانی اول ایجاد کردند.در جهان عرب یهودیان هم به این اتحاد میان فعالان از مذاهب مختلف پیوستند. همین مساله در فلسطین هم اتفاق افتاد و صهوینیسم وفاداری کامل از هواداران قدیمی جامعه یهودی را طلب نمی کردند. تحقیقات جامع و کاملی درباره این که چگونه پیش از ورود صهیونیسم ملی گرایی فلسطینی رشد کرد را می توان در کارهای تاریخ دان های فلسطینی مانند محمد مصلح و رشیدخالدی دید. آن
ها به وضوح نشان می دهند که نخبگان وعوام جامعه فلسطینی چگونه در جنبش ها و احساسات ملی گرایانه پیش از سال 1882 شرکت داشته اند. به طور خاص، خالدی نشان می دهد که احساسات ملی گرایانه، وفاداری محلی، عربی گرایی، احساسات مذهبی و تحصیلات تکمیلی و سوادآموزی عناصر اصلی نوناسیونالیسم را تشکیل می دادند و پس از آن بود که مقاومت در برابر صهیونیسم، نقش حیاتی دیگری در تعریف ملی گرایی فلسطینی ایفا کرد. خالدی در کنار دیگران ثابت کردند که چگونه مدرن سازی، فروپاشی امپراتوری عثمانی و تمایل حریصانه اروپا به سرزمین های خاورمیانه در مستحکم کردن ملی گرایی فلسطینی پیش از تشکیل
صهیونیسم درفلسطین سال 1917 و با وعده سرزمین یهودیان توسط انگلیس نقش داشته است. یکی از واضح ترین نشانه های این خودتعریفی، اشاره به نام فلسطین در این کشور، به مثابه واحد فرهنگی-جغرافیایی و سپس سیاسی بود. اگرچه دولت فلسطین وجود نداشت اما وجود فرهنگی مشخص به نام فلسطین کاملا مبرهن بود. نوعی حس مشترک تعلق. اوایل قرن بیستم، روزنامه فلسطین بازتابی بود از نامیده شدن کشور به نام فلسطین توسط مردم. فلسطینی ها گویش، آداب و رسوم و گمرک خود را داشتند و در نقشه جهان به عنوان مردمی که در کشوری به نام فلسطین خوانده می شدند، حضور داشتند. در طول قرن نوزدهم، فلسطین مانند مناطق
همسایه اش، در آستانه تحولات حکومتی ایجاد شده توسط استانبول پایتخت امپراتوری عثمانی شفاف تر از پیش به عنوان وادی جغرافیایی سیاسی شناخته می شد. نتایج این اتفاقات این بود که نخبگان درون فلسطین به دنبال استقلال درون سوریه متجد و یا حتی درون کشور متحد عرب رفتند(تقریبا شبیه ایالات متحده آمریکا). این حرکت پان عربی که قوامیه خوانده می شد، در فلسطین و دیگر جهان عرب مشهور بود. به دنبال قرارداد سایکس پیکوی معروف(چه مشهور بخوانیمش چه غیرمشهور تفاوت نمی کند) که سال 1916 بین بریتانیا و فرانسه امضا شد، دو قدرت استعماری به دو منطقه با دولت ملت های مختلف تبدبل شدند. با تقسیم
شدن منطقه احساسات جدیدی پدید آمد: ملی گرایی های محلی جدید، که به عربی وطنیه خوانده می شد، منجر به این شد که فلسطینی ها کم کم خود را به عنوان یک کشور مستقل عربی ببینند. اگر صهونیسم ظهور نمی کرد، احتمالا فلسطین نیز راهی که لبنان، اردن یا سوریه را طی و پروسه مدرن شدن و رشد را دنبال می کردند. این مساله در واقع در سال 1916، در نتیجه سیاست های اواخر قرن نوزدهمی عثمانی ایجاد شد. سال 1872 زمانی که دولت استانبول، سنجک، استان حکومتی اروشلیم را پایه گذاری کرد، فضایی ژئوپلتیکی منسجم در فلسطین ایجاد نموند. برای مدتی، استانبول در حال بالا و پایین کردن این احتمال بودند که قسمت
هایی را که شامل بخش های زیادی از فلسطین امروز است را به همراه شهرهایی مانند نابلس وعکا را سنجک اضافه کنند. اگر آن ها این کار را می کردند، دولت عثمانی مانند مصر، واحدی جغرافیایی را تشکیل می داد و ناسیونالیسم بزرگتری را بسیار زودتر تشکیل می داد. با این وجود تقسیم منطقه به شمال، به رهبری بیروت، و جنوب به رهبری اورشلیم، فلسطین را در جایگاه بالاتری نسبت به وضعیت حاشیه ای پیشین خود قرار داد که به دو بخش کوچک منطقه ای تقسیم شده بود. سال 1918 با شروع حکمرانی انگلیس دوباره بخش های شمالی و جنوبی متحد شد. در همان زمان و به همان شیوه برتانیا پایه های عراق جدید را با تمرکز بر
سه استان عثمانی یعنی موصل، بصره و بغداد و تبدیل آن ها به کشور مدرن بنانهاد. در فلسطین برخلاف عراق، روابط قومی و مرزهای جغرافیایی(رودلیتانی در شمال، رود اردن در شرق و مدیترانه در غرب) بیروت جنوبی، نابلس و اروشلیم را به یک واحد فرهنگی اجتماعی تبدیل کردند که عوارض و گویش، و رسوم و فرهنگ خود را داشتند. سال 1918 فلسطین از زمان عثمانی هم متحدتر شده بود با این حال تغییراتی بیش تری پیش رو بود. در حالی که هم چنان منتظر پذیرش جهانی وضعیت فلسطین در سال 1923 بود، دولت برتانیامرزهای این سرزمین را به مذاکره مجدد کشانده و فضای جغرافیایی تعریف شده تری برای چالش جنبش های ملی و نیز
احساس تعلق شفاف تری برای مردمی که در آنجا بودند ایجاد کرد. اکنون دیگر کاملا شفاف بود که فلسطین کجاست، فقط این موضوع شفاف نبود که متعلق به کیست: متعلق به بومیان فلسطینی یا مهاجران جدید یهودی. آخرین نکته خنده دار این رژیم حکومت داری آن بود که این تغییر مرزها به جنبش صهیونیسم کمک کرد که «ارض اسرائیل»، جایی که تنها یهودیان حق استفاده از آن داشتند را از نظر جغرافیای مشخص کنند. بنابراین فلسطین یک برهوت نبود. سرزمینی پربار و حاصل خیز در شرق مدیترانه بود که در قرن نوزدهم به سمت ملی گرایی و مدرن شدن می رفت. بیابانی در انتظار شکوفایی نبود بلکه کشوری دوفاکتو بود که در
آستانه تبدیل به جامعه مدرن در قرن بیستم، با همه ضعفت ها و فواید چنین تبدیلی بود. این سرزمین توسط جنبش صهیونیسم استعمار شده و برای اکثریت بومی آن تبدیل به پروسه ای برای ویرانی گشت.