کفشهای جهانگیری را باید به موزه بسپاریم!
جریان اشرافیت، گاه به اقتضای شرایط، اشرافیت خود را انکار می کند و مدام «مردم...مردم» می گوید. اما تاریخ انقلاب نشان داده اشرافیت پنهان کردنی نیست و مثل دم خروس بالاخره بیرون می زند.کفش های جناب جهانگیری هم که با آنها روی فرش زلزله زدگان قدم گذاشت، دم خروس بود در برابر قسم حضرت عباس شان، که دایم می خورند ما تنها ناجی مردم هستیم و خواهیم بود!
الف؛ مهدی نورمحمدزاده: قدم اول: در سایه انقلاب اسلامی و شخصیت ظلم ستیز امام، برخی واژه ها به ادبیات سیاسی ملت ایران وارد شد که قبل از آن سابقه چندانی نداشت.«مستضعف» و «کوخ نشین» و «کاخ نشین» از همین جنس واژه ها بودند که در سالهای پس از پایان جنگ به مذاق برخی مسئولان خوش نیامدند و به فکر جایگزینی آنها افتادند.حق هم داشتند، وقتی می گویی مستضعف، بلافاصله می پرسی پس ظالم کیست؟! این کلمات بار معنایی داشتند و هورمون مطالبه گری را در سطح جامعه بالا می بردند!
به مدد فرهنگستان زبان، «آسیب پذیر» را ابداع کردند، یعنی کسی که ذاتا خودش اشکال دارد و در گذران روزگار آسیب می بیند! وقتی می شنوی آسیب پذیر، دیگر دنبال مقصر نیستی و فقط سری به تاسف تکان می دهی و دست در جیب می کنی برای صدقه ای صد تومانی و یا زبان می چرخانی برای گفتن «خدا خودش کمک کنه»، فقط همین!
قدم دوم: اشرافیت و دوری از مردم مثل خوره ای افتاد به جان انقلاب.اول ها به بهانه امنیت، بعدها با توجیهاتی شبیه اینها: «باید برنامه و عملکرد درست باشد، و الا دیدار با مردم چه فایده ای برای مردم دارد؟» یا «لازم نیست که مردم برای یک مشکل ساده، وقت آقای رییس و وزیر را تلف کنند!» و یا حتی «وقت حضرات مسئولان، متعلق به همه مردم است و نباید به مشکلات شخصی اقلیتی از مردم اختصاص دهند!».
هر کس هم که خواست خلاف این فرهنگ قارونی قدم بردارد و قاطی مردم شود، متهم شد به عوام زدگی و ژست های پوپولیستی!
فاصله ها آنقدر زیاد شد که حتی برای ملاقات یک مسئول رده پایین استانی مجبور شدیم هماهنگ شویم و وقت بگیریم و بنشینیم پشت در اتاق های همیشه جلسه و... کسی هم جیکش در نیامد، که گفتند تضعیف ارکان نظام است و همکاری با دشمنان و...
قدم سوم: جریان اشرافیت، گاه به اقتضای شرایط، اشرافیت خود را انکار می کند و مدام «مردم...مردم» می گوید. اما تاریخ انقلاب نشان داده اشرافیت پنهان کردنی نیست و مثل دم خروس بالاخره بیرون می زند.کفش های جناب جهانگیری هم که با آنها روی فرش زلزله زدگان قدم گذاشت، دم خروس بود در برابر قسم حضرت عباس شان، که دایم می خورند ما تنها ناجی مردم هستیم و خواهیم بود!
این اتفاق در ظاهر صرفا نشانه سهل انگاری یا بی ادبی است، اما در باطن می تواند نشانه ای باشد از رونق دوباره جریانی که خود را بالاتر از مردم می بیند و به راحتی قدم روی حیثیت و زندگی اقشار مستضعف می گذارد!
باید این کفش ها را به موزه سپرد، تا آیندگانی که برجام و فرجام مستضعفان در تاریخ انقلاب اسلامی را مطالعه می کنند، آنها را فراموش نکنند و جنس این کفش ها را خوب بشناسند!
طبیعی است که صاحب این کفشها دیر یا زود از عرصه قدرت کنار خواهد رفت، اما بعید است چنین کفش هایی به راحتی دست از سر ما و فرش ماشینی کهنه مان بردارند!