خالق کارتهای معروف صدآفرین کیست؟ +عکس
بعضی آدمها در خاطره جمعی همهمان بدون اینکه خودمان بدانیم حضور دارند، صادق صندوقی یکی از این افراد است، او کتابهای درسیمان را نقاشی میکرده است.
مجله مهر: «صادق صندوقی» نام خوشآوایی است که برای به خاطر آوردنش باید در صندوقچه خاطرات دوران مدرسه جستوجو کرد. سالهای زیادی این واجآرایی «ص و ق» در شناسنامه کتابهای درسی و با عنوان تصویرگر نشسته بود. «کتابهای درسی اولین کتابهایی بود که با آنها روبرو شدم که تصویر داشتند، همیشه اول از همه میخواستم بدانم چه کسی آنها را نقاشی کرده و دنبال اسمش میرفتم، بعد از سالها نام خودم در همان صفحه نشست! یک شوخی عجیب و در حالی بازنشسته شدم که نامم همچنان در شناسنامهها بود.»
متولد اردیبهشت سال ۱۳۲۵ در همدان است و با اینکه بازنشسته شده، دوباره از او دعوت به کار کردند و حالا در دهه هفتم زندگیاش هفتهای یک روز در ساختمان پژوهش سازمان آموزش و پرورش حضور دارد. ما که میرسیم مجله را جمع میکند و به پیشوازمان میآید، میگوید برایمان چای بیاورند. در زمان عکاسی و مصاحبه یک لحظه هم حواسش را از اطراف برنمیدارد و هر از گاهی با بقیه کسانی که در اتاق هستند صحبت میکند.
آلبومی از نقاشیهایی که برای کتابهای مختلف کشیده را جلویمان میگذارد، از ژول ورن و هرکول پوآرو تا بنهور و سینوهه و گالیور. همه را او برای ما تصویرسازی کرده! وقتی هاکلبرفین یا تایم سایر را نگاه میکنم، تصویر مجسم شدهای که همه اینسالها از شخصیتها داشتهام را میبینم. صادق صندوقی این آدمها و شخصیتهای کتابها را برایمان زنده کرده و آنها به همین شکل در گوشهای از ذهنمان ثبت شدهاند. «برای کشیدن چهره آدمها از کسانی که میشناختم الهام میگرفتم، «آلیس در سرزمین عجایب» دخترم است، هاکلبرفین از بچههای فامیل و همینطور تا آخر» گاهی ردپای همسایهها را هم میتوان در نقاشیهایش پیدا کرد.
بهانه صحبت ما با او بیشتر به خاطر خاطره کارتهای «هزارآفرین» و «صدآفرین» است، همانهایی که زمان تشویق میدانند، به او میگویم هنوز کارتهایم را دارم، همهشان را در یک دفتر چسباندهام و بازهم دورشان را نقاشی کردهام، احتمالا این کارتها جالبترین و جذابترین خاطره دوران مدرسهام هستند که هیجان اضافه شدنشان با چیزی قابل مقایسه نبود. «طرحهای این کارتها خیلی ساده بود و پیشنهاد دادم این کار را انجام دهیم که استقبال کردند. اوایل کارم را امضا نمیکردم، اما وقتی یکبار دخترم را دیدم که با گرفتن همین کارت خیلی خوشحال شده، خواستم در شادی بچهها هم سهیم باشم و کارهای بعدی را امضا کردم.»
با او از روزهای اولی که نقاشی را شروع کرده صحبت کردیم تا به کارها و ایدههای مختلفی که اجرا کرده، رسیدیم: معلمی که در مسیر زندگیام موثر بود
«قبل از مدرسه کنار دست برادرم که دوم ابتدایی بود مینشستم و مثل دستیار اتاق عملی بودم که در نقاشی او را همراهی میکرد! اما خاطرهای که از روز اول مدرسه و نقاشی دارم، این است که وقتی روز اول مدرسه رفتیم، معلم کسی را به عنوان مبصر انتخاب کرد و گفت تا زمانی که من نیستم، هرکدامتان یک نقاشی بکشید. وقتی از کلاس بیرون رفت برای خودم خرگوشی را کشیدم، بچههای دیگر هم خوششان آمد و هرکسی از من میخواست برایش نقاشی کنم، من هم خوشم آمده بود و برای چند نفری کشیدم. مبصرمان که دو سال هم بزرگتر بود، وقتی این کار من را دید، گفت که من تقلب میکنم و کارم اشتباه است! البته اصلا معنی تقلب را هم نمیدانستم.او میگفت که معلم به خاطر این کار مرا تنبیه میکند! تنبیه آن زمان هم هم چوب و فلک بود. من هم ترسیده بودم و نگران شده بودم که معلم دعوایم میکند. خلاصه معلممان آمد و نقاشیها را جمع کرد و در هنگام تماشای آنها متوجه شد که یک نفر همه را کشیده، از مبصر پرسید و او هم مرا نشان داد! من با ترس از سرجایم بلند شدم و حتی دلم میخواست زمین دهان باز میکرد و همانجا مرا میخورد! معلم پرسید که خودم تنهایی کشیدم که گفتم بله و در ذهنم تصوری از چوب و فلک داشتم که صدای معلم را شنیدم! «بچهها برایش دست بزنید!» باور کنید اگر آن روز معلمم برخورد بدی با من کرده بود، حتما نقاشی را کنار میگذاشتم، اما همین دست زدن بچهها و تایید خودش باعث شد من نقاشی را جدی بگیرم. باید بگویم که تاثیر معلم در زندگی ما آدمها خیلی زیاد است و میتواند در مسیر زندگی آدمها از همان سنین طفولیت تاثیر داشته باشد.»
«نقاشی از همان زمان مدرسه رفتن برایم اهمیت پیدا کرده بود، در همان سالهای آقای علیاکبر بلالی که همان معلمم بود و تا چند سال قبل که زنده بودند، از حالش خبر داشتم، به هر درسی که میرسیدیم به من میگفت این درس را به شکل دیگری نقاشی کن و طرح من را روی دیوار میزد. به دلیل همین امتیازی که داشتم، در بین بچهها و معلمها محبوب بودم.»
«من بعد از لیسانس به تهران آمدم و در دانشکده هنرهای زیبای تهرانِ پسران مشغول به تحصیل شدم و بعد از آن با توجه به اینکه به معلمی علاقه داشتم، در سال ۴۸ به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. البته ازآنجایی که عاشق طبیعت هم بودم، دلم میخواست در روستا معلمی کنم و این اتفاق هم افتاد. بعد از آن برای ادامه تحصیل در انستیتو تربیت مربیان امور هنری انتخاب شدم و سال ۵۱ که فارغالتحصیل شدم از مسیر مهاباد و ساوه که معلمی کرده بودم، دوباره به تهران آمدم و در نهایت به بخش تصویرگری کتابهای درسی رسیدم.»
«در ابتدا در بخش مجلات رشد بودم، اما خودم دوست داشتم کار مانایی انجام دهم و به همین دلیل به بخش کتابهای درسی رفتم. سال ۶۵ هم اولین کاری که انجام دادم چهره امیرکبیر و شیخ فضلالله نوری برای کتاب دوره راهنمایی بود. از اول دبستان تا آخر دبیرستان در کتابهای مختلف مدرسه طرحهایی را کشیدهام. در آن زمان دو نفر بودیم و طرحها را میکشیدیم و حتی مثلا برای کتاب علوم هم ما نقاشی میکردیم. در آن زمان حتی در وضعیت موشک باران هم کار میکردیم!»
نقاشی «اصحاب فیل» را کشیدم که خیلی کار سختی بود، چون کسی اصلا شکل ظاهری ابابیل را نمیدانست و حتی از کارشناسها هم که میپرسیدیم، آنها هم نمیدانستند. به همین دلیل خیلی کار سختی بود، به هر حال خیلی از این کارها پیش از آن تصویر نشده بود و کاملا شخصیتها را باید از صفر میساختیم.
در این سالها بیشتر از پنج بار جنگ خندق را کار کردهام، دو بار جنگ غدیرخم را کشیدهام و علاوه بر کار آموزش پرورش، کارهای آزاد زیادی داشتم و برای بیشتر از دو هزار کتاب تصویر کشیدهام، از جمله کتابهای ژولورن، رمانهای ایرانی و خارجی مختلف.»
انتشارات حفظی از انتشاراتی بود که موارد حاشیهای آموزش و پرورش را منتشر میکرد. در آن زمان من با آنها همکاری میکردم کارتهای «هزارآفرین» و «صدآفرین» که خیلیها یادشان است را همین انتشارات منتشر کرده بود. در آن زمان میدیدم که کارتهای خیلی سادهای با یک جمله تشویقی به بچهها میدادند، این کارتها هیچ رنگ و لعابی نداشت. ایدهام را به همین انتشارات گفتم که اگر این کارتها رنگی شوند و طرح داشته باشند، برای بچهها هم جذابیت بیشتری دارد که قبول کردند، من هم طرحها را کشیدم و بعد از انتشار خیلی مورد توجه قرار گرفتند. بعد از آن تا سالها این کارتها چاپ میشدند و برای بچهها استفاده میکردند. البته چندین مدل آفرین، صدآفرین، هزار و سیصد آفرین را طراحی کرده بودم.»
«البته امروزه کارها با آمدن کامپیوتر خیلی راحت شده است و سرعت هم بالاتر رفته است. با این همه کارهای کامپیتری آنِ لازم را ندارند، اینکه چه رمزی و رازی است که در ذهن نمیماند را نمیدانم! شاید کارها خیلی زیباتر و با کیفیتتر باشد، اما مانند این است که آنِ لازم را ندارد و با اینکه بچهها زحمت زیادی میکشند، اما دیگر به تماشاچی انگیزه نمیدهد که به دیدن آن بنشیند.»
«کارها و سبکی که داشتم، بستگی به مخاطب داشت. با این حال مخاطب اغلب کارهایی که انجام می دادم نوجوانها بودند و به فراخور سلیقه و دیدگاه آنها سعی میکردم طرحی را نقاشی کنم؛ اینکه کدام شخصیت را پررنگتر کنم یا زاویه دید اثر از کدام سو خواهد بود، به مخاطب برمیگشت.
در آن زمان با توجه به اینکه بچههای خودم در سنین نوجوانی بودند، این طیف سنی را خوب میشناختم. همچنین برای نقاشی کتابهای این گروه سنی از بچههای خودم کمک میگرفتم، به این شکل که از آنها میخواستم کتاب را بخوانند و خلاصه و برداشت خودشان را به من بگویند تا نگاه آنها را هم بدانم. البته این همکاری بچهها هم بدون دستمزد نمیماند و پول توجیبی هم میگرفتند!»
«تصویرگر باید تسلط خوبی روی حوزههایی دیگر هم داشته باشد و به جز نقاشی خوب، خط خوش داشته باشد، جغرافیا و تاریخ بداند و فضای جامعه را هم بشناسد. این خیلی مهم است که وقتی برای کتابی نقاشی میکنیم، مخاطب تنها با دیدن جلد آن فضای کلی اثر را بشناسد و بداند کتاب پلیسی و معمایی است یا عاشقانه و رمانتیک. برای رسیدن به این شناخت هم فیلم دیدن خیلی کمک میکند و من هم علاقه خاصی به فیلم داشتم!»
«همه این سالها دست داشتم قصص قرآنی را نقاشی کنم، البته این کار یک نفر نیست و باید تیمی آن را انجام داد. متاسفانه قرآن را برای بچهها تصویرسازی نکردهایم، در صورتیکه از کتاب انجیل مدلهای مختلفی وجود دارد که قصههای آن تنها برای بچههای نقاشی شده و جذابیت زیادی هم دارد. خیلی حیف است که ما قرآن و قصص آن را تصویرسازی نکردهایم و همیشه دوست داشتم این اتفاق بیفتد.
در دوران جوانی با نقاشی توانستم مدرسه هم بسازم! ماجرا از این قرار بود که در روستای طواف کندی مهاباد مدرسه میساختیم که بودجهمان قبل از ساختن ساختمان مدرسه تمام شد. ما هم نگران بودیم که با شروع شدن پاییز و زمستان بچهها چطور باید درس بخوانند. در آن زمان با نقاشی و فروختن آن پول ساخت مدرسه تهیه شد و باید بگویم نقاشی همیشه و در همه حال به کمک من آمده است.»
«همیشه گفتهام نمایشگاه من ویترین کتابفروشیهاست و افتخار میکنم در کیف هرکسی حداقل یکی از نقاشیهای من وجود داشته است. چون حتی لوگوهای «تولدت مبارک»، «پیوندتان مبارک» و از این قبیل کارها هم انجام دادهام که حالا همه استفاده میکنند، اما نه امضایی پای آنها وجود دارد و نه کسی میداند. با اینحال خودم را نقاش مردمی میدانم و از این موضوع خوشحال هستم.»