شنیدن زخم زبان گاهی برای ما از دوری همسر تلختر است/ خانواده شهدای فاطمیون غریب و مظلومند
خیلی از رزمندهها حق ماموریتشان را نمیگیرند. نمونهاش شهید نادر حمید که امضا کرده بود تا هیچ مبلغی برای ماموریتاش دریافت نکند. اگر مدافعان حرم نبودند ما حالا در ایران درگیر جنگ با داعش بودیم. کاش مردم ما کمی منصفانهتر با مدافعین برخورد کنند. زخم زبانها گاهی برای ما آزار دهنده و تلختر از دوری از همسرمان است.
سرویس سبک زندگی فردا؛ محدثهانسینژاد: آنچه همیشه درباره مدافعان حرم شنیدهایم از زبان همسران شهدا بوده. اما این بار ما به سراغ همسر یکی از فرماندهان نظامی ایران در سوریه رفتهایم که با وجود سه فرزند کوچک، درد دوری از همسرش را هم به دوش میکشد. مردی که در این ۵ سال، حضور در سوریه و بودن در کنار رزمندگان را به آسایش و راحتی زندگی در کشورش ترجیح داده است. این همسر مدافع حرم که نخواست نامی از او در مصاحبه بیاید، در گفتوگو با فردا از تلخیها و شیرینیهای زندگی با یک رزمنده میگوید.
حرفهای دلنشین و منطقی همسرم باعث شد نتوانم با رفتن او به سوریه مخالفت کنم
این خانم درباره حضور همسرش در سوریه می گوید:«همسرم حدود پنج سال است که مدام در حال رفت و آمد به سوریه است. در ۶ ماه اول یک ماه کامل مستقر می شد. نزدیک دو سال بعدش را با هم آنجا مستقر بودیم و مابقی را برحسب کارش یک ماه یا دو هفته یا سه هفته در سوریه میماند. ما حدود یک ماه قبل از رفتن همسرم درباره این موضوع با هم صحبت و گفتوگو میکردیم و من بین قبول یا رد کردن این موضوع مردد بودم. یک هفته قبل از اعزام با مظلومانهترین حالت ممکن کنارم نشست و گفت که میخواهد به سوریه برود. حرفهای منطقی و دلنشینی زد و من دهانم بسته شد. انگار به یقین رسیدم و جواب سوالهایم را گرفتم و نتوانستم مخالفت کنم. گرچه دلهره زیادی جانم را فرا گرفت، نمیدانستم آخر این ماجرا چه میشود. نگرانی از یک طرف و سختی تنهایی با دو بچه از طرف دیگر. از او خواهش کردم تا میتواند مراقب خودش باشد و کمتر خطر کند. باقی را هم به خدا سپردم. میدانستم همه چیز دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد»
ماهی ۱۵ روز یا بیشتر در خانه تنها هستم
او درباره مدت زمانی که در خانه همراه بچهها تنها میماند، میگوید:«اوایل اعزامشان به سوریه یک ماه تنها میماندیم. بعد آمدنشان هم فقط یکی دو روز کامل پیشمان میماندند و بقیهٔ مرخصی را به کاراهای عقب مانده در ایران اختصاص میدادند. بعد از یک مدتی شرایط کاری طوری شد که ما هم با ایشان به سوریه رفتیم تا بر روی کارشان بیشتر تمرکز کنند. آنجا ما همیشه در خانه تنها بودیم، به جز بعد از عملیاتهای موفق که یک روز کنارمان میماندند، تعطیلی و مرخصی نداشتند. بعد از برگشتمان از سوریه ایشان کارشان ادامه پیدا کرد و تا به الان ماهی ۱۵ روز یا بیشتر، بسته به کارشان در سوریه میمانند»
بچههایم برای بازگشت پدرشان بیقراری و روزشماری میکنند
این مادر جوان که صاحب سه فرزند است، از دلتنگی بچهها برای پدرشان چنین میگوید:«من سه بچه دارم. قبلا که کوچکتر بودند، بیشتر درگیر مشکلات تنها ماندن در خانه، خرید، بیرون رفتن و مشکلات اینچنینی بودم. ولی بعد از بزرگ شدن بچهها دلتنگی و بیقراری آنها خیلی آزاردهنده شده است. شبها گریه میکنند و بابایشان را میخواهند و روزها ساعتشماری میکنند تا یک روز به آمدن پدرشان نزدیکتر شوند». او در ادامه درباره راهکارهایش برای آرام کردن بچهها میگوید:«سعی میکنم حواسشان را پرت کنم یا گاهی که خودم هم روحیه را باختهام به منزل پدر همسرم میرویم. آنجا سرگرم میشوند و کمتر بهانه پدرشان را میگیرند. برایشان خوراکی میخرم یا با صحبت و نوازش آرامشان میکنم»
گاهی از استرس زیاد در خانه به خود میپیچم تا خبری از همسرم شود
این همسر مدافع حرم درباره لحظاتی که خودش دچار استرس و دلهره میشود، میگوید:«با دلهرهها که جز توکل کاری نمیشود کرد. برای آرام شدن کمی ذکر میگویم، گاهی صدقه میدهم، بعضی اوقات قرآن گوش میدهم. گاهی هم هیچ کدام از این کارها آرامم نمیکند؛ مثل مرغ سرکنده در خانه به خود میپیچم تا زمانی که خبری از همسرم بشود».
به خانوادههایی که در سوریه ساکن هستند، بسیار سخت میگذرد
این مادر جوان درباره روزهایی که در سوریه سکونت داشتند و وضعیت خانوادههای دیگر رزمندهها میگوید:«آنجا شرایط خانوادهها سخت است. مردان صبح تا شب و بعضا تا روزها از خانه دورند و زنها با بچههایشان تنها در خانه میمانند. خانمها به خاطر مسائل امنیتی نباید تنها از خانه بیرون بروند وصحبت و ارتباط با سوریها ممنوع است. معمولا خانههایشان نزدیک هم است و گاهی به خانهٔ یکدیگر تردد میکنند. برق نیز جیرهبندی شده و هر دوساعت بیبرقی دارند. در زمستان وسایل گرمایشی کم است و معمولا زمستان سختی را میگذرانند».
همسرم بعد از عملیات اشک میریخت که چرا از رفقایم جا ماندم
در ادامه او برایم از روز سختی گفت که همسرش مجروح به خانه بازگشت:«یکی از خاطراتم مربوط به مجروح شدن همسرم است. زمستان بود و من چهار روز یا بیشتر، تنها در خانه بودم و دلهرهٔ عجیبی داشتم. عصر هر روز ساعتها کنار پنجرهٔ آشپزخانه میایستادم و سرک میکشیدم تا بلکه خبری از ایشان شود. عصر روز مجروحیت ایشان من استرس زیادی داشتم. تا شب پشت پنجره ایستاده بودم و خیره به خیابان زیر لب دعا میخواندم و از حضرت زینب(س) کمک میخواستم. روز بعد ایشان لنگان لنگان و با حال عجیبی به خانه آمد و بچهها را طولانی و با بغض بغل کردند. پرسیدم:«چه شده؟» گفت:«چیزی نیست از پلهها افتادم. آماده شوید، برویم بیرون خرید کنیم» من هر چه اصرار کردم، ایشان خانه نماند و با حال بدشان ما را به بازار بردند. در راه و در بازار مدام به ایشان تلفن میشد و می پرسیدند:«زندهای یا نه؟» من شک کرده بودم، ولی باور نداشتم که ایشان مجروح شده باشد. در بازار حالشان خراب شد و نتوانستند راه بروند. با اصرار به خانه برگشتیم و بعد از بررسیها متوجه شدم که ایشان مجروح شده و بدنشان ترکشهای زیادی خورده و موج گرفتگی شدیدی دارند. صبح روز بعد برایم از عملیات و لحظه مجروحیتشان گفتند. ایشان تعریف میکردند:«هنگام مجروحیت انگار یکی به من گفت یا الهام شد که بخواب الان موشک میزنند. به فاصله چند ثانیه رفیقم را به سنگر فرستادم و خودم زیر سنگی خوابیدم، بعد موشک اطرافمان خورد و متاسفانه دوستانم شهید شدند». تا مدتها اشک میریخت که من از رفقایم جا ماندم. چرا مرا جا گذاشتند و رفتند»
یک بار در دمشق گمان کردم کسی میخواهد بچههایم را بدزدد
او در ادامه به یکی دیگر از خاطرات تلخاش در دمشق اشاره میکند:«خاطرهٔ دیگرم مربوط به یک بیاحتیاطی کوچک در شهر دمشق است. ما به مراسم حرم حضرت رقیه رفته بودیم و بعد از مراسم به همسرم از طرف یکی از دوستان تلفن کاری شد و مجبور شدند در خیابان با دوستشان قرار بگذارند. هنگام ملاقات، همسر دوستشان پیاده شد و من به رسم ادب پیاده شدم تا احوال ایشان را بپرسم. بچهها در ماشین تنها ماندند یک مرتبه، دیدم یک مرد هیکلی به ماشین ما نزدیک شد و داخل ماشین را نگاه کرد. من از ترس فریاد کشیدم و سمت ماشین دویدم. بیچاره مرد هیکلی خیلی ترسیده بود! آخر ماجرا معلوم شد که ماشینمان را بد جا پارک کرده بودیم و آن آقا میخواست بگوید ماشین را از سر راهش برداریم. من فکر کرده بودم که شناسایی شدیم و آمده بچهها را بدزدد. بندهخدا کلی از ما عذرخواست و من خیلی شرمنده شدم».
رزمندهها بعضا در سوریه گرسنه میمانند
همسر این رزمنده مدافع حرم درباره اوضاع رزمندگان در سوریه میگوید:«من خیلی اطلاع ندارم. فقط میدانم الحمدلله اوضاع جنگ خوب است و خوب پیش میرود. درباره اوضاع مادی رزمندهها هم راستش امکانات اولیه سخت به دست آنها میرسد و غذا و خوراک آنها همیشه ساده و بعضا حتی گرسنه میمانند. همسرم میگفت غذای آنها گاهی بدمزه، نپخته و گاهی تا به دست آنها برسد، فاسد شده است».
شنیدن زخم زبان گاهی برای ما از دوری همسر تلختر است
او درباره برچسبهایی که این روزها به مدافعان حرم در جامعه زده میشود، میگوید:«متاسفانه حرفها و برچسبهای زیادی به مدافعان حرم زده میشود. هیچکس بیکار نیست یا جانش را از سر راه نیاورده که برای به دست آوردن کمی پول خطر کند. خیلی از رزمندهها حق ماموریتشان را نمیگیرند. نمونهاش شهید نادر حمید که امضا کرده بود تا هیچ مبلغی برای ماموریتاش دریافت نکند. اگر مدافعان حرم نبودند ما حالا در ایران درگیر جنگ با داعش بودیم. کاش مردم ما کمی منصفانهتر با مدافعین برخورد کنند. زخم زبانها گاهی برای ما آزار دهنده و تلختر از دوری از همسرمان است. من به عنوان همسر مدافع حرم چطور میتوانم قبول کنم که همسرم برای پول جلوی تیر و تانک برود؟ مگر جانش برای خودش یا برای ما عزیز نیست؟ پول ارزش به خطر انداختن جان عزیزمان را ندارد. هر چه هست برای رضای خدا و اعتقاداتمان است. برای ادامهٔ راه حسین (ع) است»
جامعه نگاه بدی نسبت به مدافعان حرم ندارد
این همسر مدافع حرم، با بیان این نکته که ما هرگز با زخمزبانها دلسرد نمیشویم، درباره نگاه مردم به مدافعان حرم میگوید:«ما از این صحبتها خیلی ناراحت میشویم و دلمان می شکند اما راهمان و هدفمان والاتر از حرف مردم است. مدافعان برای رضای خدا قدم بر میدارند نه برای حرف مردم. برای همین حرف مردم در آنها اثر نمیکند و باعث کنار کشیدنشان یا دلسرد شدنشان نمیشود. من معتقدم در جامعه ما نگاه بدی به مدافعان حرم وجود ندارد. گاهی اوقات جوی علیه این خانوادهها درست میشود که با عنایت شهدا و ائمهٔ معصومین زود خنثی میشود»
زندگیام به دو بخش تقسیم شده: روزهای غم انگیز دوری از همسرم و روزهای شاد حضور او در خانه
این مادر جوان درباره روزهای شاد زندگیاش میگوید:«زندگی ما کلا در این دورانی که همسرم به سوریه میروند، به دو دوره تقسیم میشود؛ دورهٔ نبودن ایشان که پر از نگرانی، غصه و گریه است و دورهٔ آمدن ایشان که پر از شادی، خنده، و بازی برای بچههاست. وقتی ایشان از سوریه میآیند، زندگی تازه جریان پیدا میکند. سعی میکنند کمبودها را جبران کنند. بچهها را به گردش و تفریح میبرند و با آنها بازی میکنند. من و همسرم معمولا وقت خالی برای فیلم دیدن و گفتگو برای خودمان داریم. بهترین روزهایمان مربوط به تولد بچهٔ سومم است. با تولد فرزند سومم شادی زیادی وارد خانهٔ ما شد. چون من در سوریه باردار شده بودم، این بچه را هدیهٔ حضرت زینب(س) میدانم»
خانواده شهدای فاطمیون غریب و مظلومند
این همسر مدافع حرم درباره احوال فاطمیون و رزمندگان غیرایرانی میگوید:«گاهی اوقات از احوالشان خبردار میشوم. توضیح خاصی نمیتوانم بدهم. فقط اینکه بعد شهادت پسرشان یا فردی از خانوادهشان وطنشان برایشان ناامن میشود و مجبور به مهاجرت میشوند. همه چیز را رها کرده و با سختی راهی ایران میشوند. اکثرا یا حتی میتوانم بگویم همهٔ این خانوادهها در شرایط سختی زندگی میکردند و در ایران هم با شرایط سختتر ادامه میدهند. خیلی خانوادهها نانآور خانهشان شهید شده است».
از شهدای فاطمیون آنگونه که باید تجلیل نمیشود
او با انتقاد از نگاه تحقیرآمیز مردم به خانوادههای فاطمیون میگوید:«بعضی از مردم از بالا به خانوادههای فاطمیون نگاه میکنند و همین باعث تحقیر آنها میشود و مشکلاتی برایشان پیش میآورد. در صورتی که این افراد هم شیعه هستند و برای اعتقادشان و دفاع از اسلام میجنگند. اسلام مگر حد و مرز میشناسد؟ هنگام تشییع، شهدای فاطمیون اکثرا غریبانه تشییع میشوند. مردم متاسفانه به علت عدم اطلاع رسانی دقیق اگر چه متوجه فعالیتها و رشادتهای این رزمندگان شدهاند و فهم این موضوع که اسلام بدون مرز است برایشان جا افتاده، ولی هنوز آنگونه که باید و مانند دیگر شهدای عزیز مدافع حرم، از این شهدا تجلیل نمیشود»