آیت الله مصباح یزدی به روایت مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان در مصاحبهای به بیان ناگفتههایی در مورد آیتالله مصباح یزدی پرداخته است.
کد خبر :
729433
مصطفی ملکیان در مصاحبهای به بیان ناگفتههایی در مورد آیتالله مصباح یزدی پرداخته است.
گزیده این گفتوگو که در نشریه «برای فردا» منتشر شده و انتخاب آن را بازنشر داده است، در زیر میآید: - از سال ۵۸ که من ساکن قم شدم، تماس نزدیک با آقای مصباح پیدا کردم، ولی یکی از نکاتی که کاملا درباره آن دوران من تحریف شده است و به دروغ گفته شده، این است که به صورتی آن دوران بیان شده که گویا من شاگردی آقای مصباح را میکردم. من فقط و فقط علمالنفس اسفار را در جلسات درس ایشان شرکت کردم. من دو کار دیگر در ارتباط با آقای مصباح داشتم یکی این که مدت مدیدی آثار آقای مصباح را به تعبیری که گاهی هم در مقدمههای آن آثار به کار رفته، نگارش و تنظیم میکردم. معمولا آقای مصباح درسی را طی چند جلسه میگفتند، صورت شفاهی به صورت نوشتاری تبدیل میشد و به عنوان ماده خام در اختیار من قرار میگرفت و من از مجموع این مواد خام با افزودههایی که معمولا کم هم نبود، کتابی تدوین میکردم. مثلا کتاب فراسوی مارکسیسم، کتاب جامعه و تاریخ در قرآن، فلسفه اخلاق، حقوق در قرآن، سیاست در قرآن و .... این یک کار بود که من میکردم که واقعا در این کار گاهی حجم نوشته من ۴ تا ۵ برابر ماده خام اولیه بود که من تنظیم مجدد میکردم و معمولا به کتابهای دیگر
هم برای تکمیل بحث زیاد رجوع میکردم. - کتابهایی که شما در منابع و مآخذ این آثار میبینید، هیچکدام مورد رجوع خود آقای مصباح یزدی نبودند. همه را من رجوع کردم. مثلا وقتی جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن تدریس شد فقط آقای مصباح توجهشان به کتاب جامعه و تاریخ در سلسله جهانبینی اسلامی آقای مطهری بود. در آن زمان، اما اگر کتاب را ببینید متوجه میشوید به کتابهای زیادی از غربیان ارجاع شده که اینها کار شخص بنده بود. در فلسفه اخلاق هم بدین صورت؛ بنابراین مراد از شاگردی آقای مصباح اگر چیزی است که در حوزههای علمیه متعارف است، من تکذیب میکنم جز در عیبالنفس اسفار که من سر کلاس ایشان بودم. - من به جهت ۳ ویژگی به شخص آقای مصباح علاقه داشتم. میگویم علاقه داشتم و تاکید میکنم من هیچگاه مرید آقای مصباح نبودم و مرید دیانی نبودم در طول عمرم؛ چه شرقی، چه غربی، چه کهنه، چه نو. جهت اول علاقهام آقای مصباح تا جایی که من اطلاع داشتم یگانه روحانیای بود که در آن زمان در دهه ۵۰ که به ضرورت یادگیری علوم و معارف غربی توجه داشت و تاکید داشت طلاب باید علوم و معارف غربی را یاد بگیرند. این برای من که همیشه مجذوب فرهنگ و نه تمدن غربی
بودم، علاقه برانگیز بود. البته شکی نیست که کسی مثل آقای مصباح غربشناسی میکرد فقط برای غربستیزی، اما به هر حال مقدمه غربستیزی، غربشناسی بود که آن را هیچ روحانی دیگری در حوزه تجویز نمیکرد. آقای بهشتی در همان زمانها چه در تهران، چه در قم کسی بودند که ترغیب میکردند طلاب را برای یادگیری علوم و معارف جدید غربی. ولی ایشان شخصیت مستقری در حوزه علمیه نبودند. در مدرسه منتظریه یا حقانی قم آقای بهشتی و مصباح دو چهرهای بودند که وزانت علمیشان بیش از بقیه بود و اتفاقا در تقابل حادی هم با هم بودند. تنها روحانی در حوزه علمیه که دوست داشتند طلاب با فرهنگ غربی آشنایی پیدا کنند، آقای مصباح بودند و من از این جهت بسیار لذت میبردم. - نکته دوم عامل علاقمندی من به ایشان این بود که آقای مصباح در آن زمان خیلی از جلال و جبروت و جاه و مقامی که حول روحانیون بود، کناره میگرفت. آقای مصباح کسی نبود که شان روحانی برای خودش بتراشد، خیلی سادهتر رفت و آمد میکرد، سادهتر با طلاب تماس داشت و من که به واسطه پدرم با روحانیت آشنا بودم، برایم جذابیت داشت که آن دنگ و فنگی که روحانیون در اطراف خودشان پدید میآوردند، در ایشان نبود. -
نکته سوم این بود که آقای مصباح معمولا اهل تامل بود؛ معمولا بر سخنان خودش نظارت داشت. من به ندرت دیدم سخنی از دهان ایشان بپرد بلکه معمولا سخنانش را مزمزه میکرد و با تامل و تانی پاسخ میداد. این در میان روحانیون کم هست. روحانیون ما انگار یک جام جهاننما دارند و وقتی شما یک سوال میکنید فورا در آن نظر کرده و جواب شما را میدهند. آقای مصباح متامل بود؛ اهل سنجیدهگویی بود و سخنان بیرویه کمتر از ایشان صادر میشد، چرا گاهی که خشمگین میشد حرف بیرویه هم میگفت، اما به ندرت. این سه نکته مرا مجذوب آقای مصباح کرده بود، اما من مریدش نبودم. - سه دلیل دیگر داشت که من مرید ایشان نشدم: اول این که آقای مصباح خیلی دست خوش جذم و جمود و تعصب و پیشداوری و بیمدارایی نسبت به هرگونه دگراندیشی بود و من این روحیه را نمیپسندیدم. من از نوجوانی نسبت به همه افکار خیلی باز بودم. آقای مصباح بسیار متعصب بود و دارای پیشداوری منفی نسبت به دگراندیشان منجمله دکتر شریعتی در آن زمان بود. نکته دوم این که آقای مصباح تحمل مخالفت با خودش را نداشت. نمیشد ایشان را به جد نقد کرد. شما باید از آقای مصباح تنها رهنمود بگیرید، نمیتوانستید به جد
وارد یک بحث با او شوید و مخالفت خود را اعلام کنید. نکته سوم این که ایشان خیلی کممطالعه بود و کتابهای خیلی محدودی میخواند. - جهت دیگری که من از مریدان ایشان نبودم مربوط میشد به مسائل انقلاب. در زمانی که من با ایشان بودم خودم خیلی موافق انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی بودم و خیلی علاقه شخصی به آقای خمینی داشتم. در آن زمان، ولی در نشست و برخاستهایی که من با آقای مصباح داشتم همیشه یک نوع بیاعتنایی به این امور میدیدم و شیفتگیای که من در آن زمان نسبت به آقای خمینی داشتم در آقای مصباح دیده نمیشد. مصباح اطرافیان خودشان را به جد از این که در جنگ شرکت کنند، بازمیداشتند. در آن زمان بسیاری از آرا و انظاری که بزرگان آن زمان جمهوری داشتند را دارای سبقه مارکسیستی میدیدند. با بسیاری از مواضع آقای بهشتی مخالفت داشتند. وقتی آقای خمینی انجمن حجتیه را تخطئه کردند مصباح در این تخطئه همراه نبود. اینها مواردی است که من آگاهانه نام میبرم و اینها چه مواضع حقی بود و چه ناحق در آن زمان که من با آقای مصباح بودم از نظر من رماننده و گریزاننده بود. - شاید الان من بعضی از مواضع آقای مصباح را بپسندم، چون تحول فکری پیدا
کردهام، ولی آن زمان که من در نشست و برخاست با ایشان بودم برای من پذیرنده نبود و این باعث میشد من به این جهت از ایشان اجتناب فکری عاطفی، دوری گزینی فکری عاطفی داشته باشم. الان بعضی از مواضع برای من پذیرفتنی است، ولی آن زمان نبود، ولی چیزی که الان هم برای من پذیرفتنی نیست این است که آقای مصباح آن مواضعی که آن زمان داشتند را الان انکار میکنند. مثلا یادم میآید در این سالهای بعد من یک بار شنیدم که به بسیجیها میگفتند همان گونه که ما در سالهای جنگ در میدان جنگیدیم، الان هم باید در میدانهای فرهنگی بجنگیم و من در تعجبم کی آقای مصباح کسی را به جنگیدن ترغیب میکردند و این اصلا برای من پذیرفتنی نیست که ایشان روی گذشته خاک میپاشند. - من خاطراتی دارم از کسانی که میخواستند به جبهه بروند و در عین حال رضایت آقای مصباح را هم داشته باشند، اما این رضایت حاصل نمیشد. من به چیزهای بیشتری اشاره نمیکنم و از این موج افشاگر که در مملکتمان به وجود آمده، اصلا استقبال نمیکنم و نظرم این است یکی از صفات خوب خداوند که ما باید داشته باشیم ستارالعیوب بودن است. من بسیار از روحیه افشاگری که یک روحیه مارکسیستی است، منزجرم. یکی
دیگر از دلایلم برای بازگو نکردن همه چیز این است که اگر چیزی نقل کنم، به شدت تکذیب خواهد شد و در اوضاع و احوال کنونی هیچ کسی در هیچ جا به نفع من شهادت نخواهد داد؛ بنابراین من خودم را در مهلکهای حقوقی نمیاندازم، ولی این چیزها را نمیتوانستم بگذرم، چون همه کسانی که آقای مصباح را میشناسند، چه موافقان و چه مخالفان این نکات را تایید میکنند.»