چرا دروغگوها دچار وجدان درد نمیشوند؟
اگر این دروغ گفتن را یک دفعه دیگر هم تکرار کند هرچند هنوز از این کار بدش بیاید، دیگر به اندازه سابق احساس بدی نخواهد داشت، در نتیجه تا زمانی که این احساس بد، مانع دروغ گفتن نشود فرد میتواند دروغهای بیشتر و بیشتری بگوید.
سرويس سبك زندگي فردا: در مطالعه ما تعدادی راهکارهای رفتاری پیشنهاد شده تا از رفتارهای غیر اخلاقی جلوگیری کند. تشویق به رفتارهای اخلاقی و فکر کردن به رفتار خود میتواند از جمله این راهکارها باشد. در حال حاضر نمیدانیم که این راهکارها تا چه اندازه میتوانند بر ساز و کارهای عصبی پنهان که موجب تغییرات رفتاری مثبت میشوند تاثیر بگذارند. اما به احتمال زیاد این ساز و کارهای عصبی با بالا بردن واکنشهای احساسی ما به دروغ گویی، به ما کمک میکنند که در مقابل وسوسهای که در طول زمان مقاومت کمتری در برابر آن نشان میدهیم، مقاومت کنیم. در ادامه این مطلب را به نقل از سلامت نیوز بخوانید.
به یک هفته قبل فکر کنید. چند بار وسوسه شدید دروغ بگویید؟ شاید کاری کردهاید که حالا مرددید آن را به رئیس تان بگویید یا نه. شاید به این فکر هستید که درباره تعطیلات آخر هفته به دوست تان دروغ بگویید تا از شر میهمانی خسته کننده اش راحت شوید. همه ما وسوسه میشویم که دروغ بگوییم.
ما همیشه با تردیدهای اخلاقی روبرو هستیم. این تردیدها فرصتی برای گفتن دروغهای بزرگ نیستند. بلکه این تردیدها گزینه هایی هستند که به زندگی روزمره ما شکل بهتری میدهند. از آنجایی که همیشه وسوسه دروغگویی وجود دارد، باید مدام تصمیم بگیریم که چطور اخلاقی رفتار کنیم؛ و چیزی که در این تصمیم گیری به ما کمک میکند این است که فکر کنیم چه احساس بدی پس از دروغ گفتن به ما دست میدهد. اخیرا من به همراه همکارانم در کالج دانشگاه لندن مطالعهای در خصوص وسوسه دروغگویی انجام دادهایم. در این مطالعه سعی کردیم که بفهمیم آیا داشتن فرصت دروغ گفتن در یک شرایط پر تکرار میتواند ما را به دروغگویی ترغیب کند یا نه. تصور ما این بود که اگر کسی از ابتدا تصمیم به دروغگویی بگیرد و از این کار احساس بدی داشته باشد، تنها میتواند کمی دروغ بگوید. اما اگر این کار را یک دفعه دیگر هم تکرار کند هرچند هنوز از این کار بدش بیاید، دیگر به اندازه سابق احساس بدی نخواهد داشت، در نتیجه تا زمانی که این احساس بد، مانع دروغ گفتن نشود فرد میتواند دروغهای بیشتر و بیشتری بگوید. برای فهمیدن این موضوع میبایست میان دو تصور مهم ارتباط برقرار کنیم. اولین تصور مربوط به نقشی است که انگیزههای روانی در روند تصمیم گیریهای اخلاقی ما بازی میکنند؛ و دومین تصور مربوط به نحوه عملکرد مغز است، وقتی که مغز در موقعیت تکرارای قرار میگیرد، به این نحوه عملکرد، سازگاری عصبی میگویند. در مطالعه ما تعدادی راهکارهای رفتاری پیشنهاد شده تا از رفتارهای غیر اخلاقی جلوگیری کند. تشویق به رفتارهای اخلاقی و فکر کردن به رفتار خود میتواند از جمله این راهکارها باشد. برخی از تردیدهای اخلاقی موجب واکنشهای روانی میشوند. این واکنشها به نوبه خود موجب واکنشهای جسمانی نظیر افزایش میزان ضربان قلب و تعریق میشوند که مانع از آن میشوند به کارهای نادرست دست بزنیم. وقتی این واکنشهای جسمانی در ما ظاهر میشوند تمایل ما به انجام کارهای نادرست کم میشود. برای مثال در مطالعهای که توسط دو روانشناس به نامهای استنلی شچتر و بیب لاتینیه در سال ۱۹۶۴ انجام شد، به دانش آموزان یک مدرسه فرصت تقلب در یک امتحان داده شد، اما پیش از امتحان به نیمی از آنها داروی «بتا» داده شد، این قرص واکنشهای روانی آنها را کاهش میداد، به دانش آموزان دیگر قرصهای دارو نما داده شد. در نتیجه دانش آموزانی که سطح برانگیختگی آنها با دارو کاهش یافته بود بیش از دانش آموزانی که قرص دارو نما گرفته بودند تقلب کردند؛ بنابراین انسان ذاتا در برابر مسیر نادرست از خود واکنش نشان میدهد، اما وقتی این واکنش وجود نداشته باشد، رفتن به مسیر نادرست وسوسه انگیزتر میشود. تصور دوم سازگاری عصبی است. هنگام ورود به رستوران، بوی غذاهای تازه همه حواس شما را به خود جلب میکند. اما بعد از مدتی حساسیت شما نسبت به این بوها کمتر میشود و خیلی زود دیگر توجهای به آنها نخواهید کرد. این موضوع توضیحی برای سازگاری عصبی است: مغز پس از تکرار یک محرک حساسیت خود را نسبت به آن از دست میدهد، در واقع مغز با کاهش حساسیت به محرک غیر ضروری، دقت خود را درمورد چیزهای مهمتر بالا میبرد. پس از آنکه در رستوران، به بوی غذاها عادت کردید میتوانید به چیزهای مهمتر تمرکز کنید: مثل گفتگو با دیگران، غذایی که میخواهید سفارش دهید و امثال اینها. این دو تصور (تاثیر واکنشهای روانی بر تمایل ما به تقلب و سازگاری عصبی) به هم مربوط هستند، زیرا مغز تنها به چیزهایی مثل بو و صدا عادت نمیکند. ذهن با احساسات هم کنار میآید. برای مثال وقتی مغز با یک تصویر آزار دهنده (مثل صورتهای ترسناک) مواجه میشود یا چیز ناخوشایندی (مثل یک شوک الکتریکی) را دریافت میکند، در ابتدا پاسخهای قوی در بخشهای مربوط به پردازش هیجانی از خود نشان میدهد. اما وقتی این تجربهها تکرار میشوند واکنشهای هیجانی کمتر میشوند. ما در مطالعه خودمان یک قدم پیشتر گذاشته ایم. آیا ممکن است مغز با رفتاری که موجب آزار ما میشود هم سازگار شود؟ به عبارت دیگر اگر ما به طور مداوم درگیر کاری شویم که نسبت به آن احساس بدی داریم، آیا پاسخ هیجانی ما به این رفتار کمتر میشود؟ اگر اینطور باشد پس میتوان پیش بینی کرد: از آنجایی که میدانیم واکنشهای هیجانی میتوانند مانع درغگویی ما شوند، اگر این واکنشها در طول سازگاری کاهش پیدا کنند، در نتیجه دروغگویی باید افزایش پیدا کند. برای بررسی این موضوع ما باید دو چیز را آزمایش میکردیم. ما به موقعیتی احتیاج داشتیم که در موارد متعدد افراد در آن ترغیب به دروغگویی کند. همچنین باید معیاری میداشتیم که به وسیله آن مشخص کنیم چگونه سطوح انگیزشی و هیجانی افراد در فرصتهای مکرر برای دروغ گفتن تغییر میکند.
اگر این دروغ گفتن را یک دفعه دیگر هم تکرار کند هرچند هنوز از این کار بدش بیاید، دیگر به اندازه سابق احساس بدی نخواهد داشت، در نتیجه تا زمانی که این احساس بد، مانع دروغ گفتن نشود فرد میتواند دروغهای بیشتر و بیشتری بگوید. شرکت کنندگان در این آزمایش در داخل یک دستگاه دروغ سنج نشستند و با فشار دادن یک دکمه پیام خود را به شخص دیگری که بیرون دستگاه نشسته بود میرساندند. به شرکت کنندگان گفته شده بود که پاسخ هایشان از طریق کامپوتر پردازش میشود. در برخی از مراحل این آزمایش، به شرکت کنندگان فرصتهای تکراری برای دروغ گفتن داده شد تا از این طریق پول بیشتری به دست بیاورند. مهم اینکه آنها میتوانستند هر اندازه که دلشان میخواست دروغ بگویند این کاملا به عهده آنها بود و این موضوع میتوانست از یک پیام به پیام دیگر متفاوت باشد. این آزمایش به ما کمک کرد تا ببینیم آیا پاسخها به یک اندازه دروغ بوده اند، یا اینکه آیا تغییری در تمایل افراد به دروغ گفتن در طول آزمایش به وجود آمده یا نه. در همین حال اطلاعات دستگاه دروغ سنج به ما امکان میداد که چگونگی تغییر سطوح هیجانی و روانی افراد را در هنگام فرستادن پیامهای دروغ بررسی کنیم. ما این کار را با بررسی بخش «آمیگدالای» مغز یعنی دو ناحیه بادام مانند که درون مغز قرار گرفته اند و به احساسات منفی نظیر ترس و تهدید پاسخ میدهند، انجام دادیم. در ابتدای آزمایش شرکت کنندگان دروغ کمی میگفتند، هر چند این دروغهای کوچک، با واکنش هایی قوی در شبکه کامپیوتری پردازش احساس همراه بود. اما با گذشت زمان به نظر رسید که شرکت کنندگان به این کار عادت کرده اند، یعنی با احساس بدی که هنگام فرستادن پیامهای دروغ داشتند کنار آمده اند. واکنشهای قوی احساسی آنها از بین رفت؛ و در پایان آزمایش در ناگهان باز شد: آنها دروغگوتر شده بودند، و حساسیت روانی آنها هم کاهش پیدا کرده بود. در واقع اینطور احساس میکردند که دروغگویی آنقدرها هم بد نیست. ممکن است نتیجه این مطالعه که مدعی است همه انسانها تدریجا در حال بدتر شدن، فاسدتر شدن و خودخواهتر شدن هستند، دیدگاهی بدبینانه به انسان باشد. اما این فقط یکی از نتایج این مطالعه است. پیام مثبتی که میتوان از این مطالعه گرفت این است که هیجانات باعث میشوند که کمتر دروغ بگوییم. شاید این موضوع راه حلی برای مسئله دروغ باشد. ما میتوانیم این واکنشهای احساسی قوی در هنگام دروغ گفتن را دوباره به افراد برگردانیم تا آمادگی آنها برای دروغ گفتن را کاهش دهیم. در مطالعهای که اخیرا انجام شده همین نتیجه به دست آمده است. در این مطالعه شرکت کنندگان معتقد بودند قلب شان هنگام دروغ گفتن با سرعت میزده است. این گروه کمتر از گروه دیگری که به آنها به غلط گفته بودند که ضربان قلب شان آرام و پایدار است تقلب کرده بودند. در مطالعه ما تعدادی راهکارهای رفتاری پیشنهاد شده تا از رفتارهای غیر اخلاقی جلوگیری کند. تشویق به رفتارهای اخلاقی و فکر کردن به رفتار خود میتواند از جمله این راهکارها باشد. در حال حاضر نمیدانیم که این راهکارها تا چه اندازه میتوانند بر ساز و کارهای عصبی پنهان که موجب تغییرات رفتاری مثبت میشوند تاثیر بگذارند. اما به احتمال زیاد این ساز و کارهای عصبی با بالا بردن واکنشهای احساسی ما به دروغ گویی، به ما کمک میکنند که در مقابل وسوسهای که در طول زمان مقاومت کمتری در برابر آن نشان میدهیم، مقاومت کنیم.