۷ پرده از زندگی دانشمند هستهای شهید/ از تواضع در زمینه علمی تا زندگیهایی که فلج شد!
بعد از ترور شهید شهریاری و دکتر عباسی، پیشبینی شده بود که او را هم ترور میکنند. اما داریوش هیچ کاری نمیکرد. مثلاً بیاید برویم آبدانان، یا اینکه برویم یک جای امن. شاید احساس مسئولیت میکرد و میترسید پروژهها لطمه بخورد، شاید هم اجازه نمیدادند که استعفا بدهد. نمیدانم… به هرحال داریوش اصلاً به فکر نجات جانش نبود!
کد خبر :
700723
سرویس فرهنگی فردا: یکم مردادماه یادآور یکی از تلخترین اتفاقات تاریخ معاصر است. روزی که در آن داریوش رضایینژاد یکی از دانشمندان هستهای کشورمان به ناجوانمردانهترین شکل ممکن و در پیش چشم همسر و دختر خردسال خود به شهادت رسید.
به همین بهانه به سراغ تنها کتاب «شهید علم» تنها اثر مکتوب منتشر شده در ارتباط با این شهید بزرگوار رفتیم تا برخی از خاطرات او را با هم مرور کنیم:
کاری را انجام میدهم که به درد دیگران بخورد
در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را با او در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم. بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت: من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده. (راوی: همکار شهید)
وجدان کاری
یک روز آمدم، دیدم داریوش در آزمایشگاه من مشغول کار است. از منشی پرسیدم: من با آقای رضایینژاد قرار داشتم؟ گفت: نه. جلو رفتم و پرسیدم: داریوش اینجا چه کار میکنی؟ گفت: «بعضی از دانشجوهای تو از من سئوال داشتند، نمیشد تلفنی حل کنم. قرار گذاشتم تا در آزمایشگاه مسألهها رو حل کنم.» برای من عجیب بود. آنها دانشجویان من بودند و داریوش هیچ مسئولیتی نسبت به آنها نداشت. فقط وجدان کاری او بود که به آنجا کشیده بودش. (راوی: همکار شهید)
سریالی که هیچوقت نتوانست ببیند
داریوش اصلاً اهل تلویزیون نبود. اما این اواخر تا از سر کار میآمد مینشست پای تلویزیون و مرتب شبکهها را بالا و پایین میکرد. گفتم: «چی شده؟ تلویزیونی شدی!» گفت: «بچهها گفتن قراره یک فیلم در مورد شهید بابایی پخش کنن میخوام ببینیم زمان پخشش کیه. نکنه از دست بدمش.» به او فرصت این را ندادند که حتی یک قسمت از «شوق پرواز» را ببیند؛ ولی ما به یاد او سریال را دنبال کردیم. بعد از آن هر جا عکسی از شهید بابایی را میبینیم یادی از داریوش میکنیم. (راوی: همسر شهید)
هیچوقت به فکر نجات جانش نبود!
بعد از ترور شهید شهریاری و دکتر عباسی، پیشبینی شده بود که او را هم ترور میکنند. اما داریوش هیچ کاری نمیکرد. مثلاً بیاید برویم آبدانان، یا اینکه برویم یک جای امن. شاید احساس مسئولیت میکرد و میترسید پروژهها لطمه بخورد، شاید هم اجازه نمیدادند که استعفا بدهد. نمیدانم… به هرحال داریوش اصلاً به فکر نجات جانش نبود! (راوی: همسر شهید)
زندگیهایی که فلج شد...
رفتار داریوش با دیگران به صورتی بود که پس از مدت کوتاهی، هر کس احساس میکرد که جزو دوستان صمیمیداریوش است. برای همین کم کم داریوش در زندگیش جایی پیدا میکرد و جزء مهمیاز زندگی آن فرد میشد. او اهل جنب و جوش و تحرک بود و در زندگی افراد زیادی صاحب نقشهای مهم بود. برای همین، وقتی به شهادت رسید تا مدتی زندگی خیلی از کسانی که با او رابطه داشتند، فلج شده بود. (راوی: همسر شهید)
دغدغه فقرا و تنگدستان
در روزهای بعد از شهادت، همه جا حرف از داریوش بود و ذکر خیر او میکردند. پدرش میگفت: هر سال دو سه بار برای من پول میفرستاد تا به فقرا بدهم. پدر خانمش را هم که دیدم به این موضوع اشاره کرد. بعضی از رفقای نزدیکش هم گفتند مبلغی برای فقرا به حساب ما میریخت. تازه فهمیدم داریوش چقدر اهل انفاق و اخلاص بوده. ایشان پول را تقسیم میکرد تا مبلغ انفاقی به چشم نیاید و هیچ کس پیش خودش فکر نکند: «داریوش چقدر دست و دل باز است.» (راوی: دوست و همشهری شهید)
تواضع در زمینه علمی
برای یک کار علمی، در سایت «سیویلیکا» جستجو میکردم چند تا مقاله خوب پیدا کردم. یک مرتبه اسم داریوش به چشمم خورد. باورم نمیشد که برادرم در این سطح علمی باشد. روز بعد، داریوش را دیدم و گفتم: «داداش، شما، تو سطح عالی مقاله داری و ما نمیدونیم.» داریوش مثل همیشه خندید و با زیرکی و طبع شوخی که داشت، بحث را عوض کرد. (راوی: برادر شهید)