این زن دوبار سرطان را شکست داده +تصاویر
دوبار رخ بهرخ شده با سرطان ؛ دو بار مچ انداخته پنجه در پنجه با همین بیماری ترسناک ؛ همین بیماری که خیلیوقتها شنیدن اسمش هم تن خیلیها را میلرزاند، رویا جعفری اما زن جوانی است که به فاصله 9 سال، دو بار گرفتار سرطان شده، همه مراحل درمان را هر دوبار از اول تا آخر رفته، روزهای سخت شیمی درمانی، پرتودرمانی ، جراحی و رسیده به امروز ... همین امروز که لبخند روی لب او و اعضای خانوادهاش است. رویا برای فردای زندگیاش هزار هزار برنامه دارد. برنامههایی که شهادت می دهند این زن هیچوقت ناامید نمیشود!
کد خبر :
683635
جامجم آنلاین: رویا جعفری مصاحبه را با یک جمله ساده شروع میکند: «شاید هیچوقت مادر نمیشدم!» آن هم درحالی که دخترکوچکش را درآغوش گرفته. دخترک میخندد و رویا با آرامش بیشتری میگوید:« شاید هیچوقت لذت مادر شدن را تجربه نمیکردم؛ این لذت را، این حس شیرین دوستداشتنی را فقط مادرها میفهمند...»
در این مدت علاوه بر تب ولرز، بیماری نشانههایی دیگری را هم به او نشان داده بود:« از مطب این دکتر به مطب آن دکتر میرفتم هنوز کسی تشخیص درستی نداده بود که خودم کمکم وجود توده سرطانی را در بدنم حس کردم؛ حتی قبل از نمونه برداری و آماده شدن جواب پاتولوژی به دوستانم گفتم بچهها فکر کنم سرطان دارم. همه خندیدند؛گفتند امکان ندارد! خیالاتی شدهای... هیچ کس فکرش را هم نمیکرد حدسم درست باشد؛ آن موقع من تازه 24 ساله شدهبودم.» رویا برای درمان این بیماری عجیب بارها و بارها به پزشک مراجعه کرد؛ جوابهای مختلفی هم گرفت از تب مالت گرفته تا حصبه! تشخیص نهایی اما جمله ای بود
که هیچ کسی دوست ندارد از زبان یک پزشک بشنود:« شما سرطان دارید!» چه حسی داشت شنیدن این جمله سه کلمه ای؟! رویا هنوز هم آن لحظه را خوب به خاطر دارد:« سخت بود...خیلی سخت...اول فکر کردم همه چیز تمام شده ...انگار که یک چیزی توی دلم شکست...خالی شد...بعد قیافه مادر و پدرم را که دیدم همانجا تصمیم خودم را گرفتم...» تصمیم رویا اما یک تصمیم ساده نبود؛ رویا مبارزه را انتخاب کرد؛ اینکه بجنگد رودررو و نبازد:« دیدم خانوادهام شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتهاند...ازمن ناراحتتر و بی قرارترند... با خودم گفتم خدا به اندازه تواناییهای هرکسی به او سختی میدهد پس حتما من توان این مبارزه را
داشتم که من را انتخاب کرد...همانجا به خودم قول دادم که زنده بمانم. زنده بمانم به خاطر خودم؛ به خاطر خانوادهام؛ حتی شبی که میخواستم برای اولین بار جراحی کنم به خودم قول دادم که اگر خدا سلامتیام را دوباره به من برگرداند یکی از موفق ترین زنان جامعه بشوم. » خدا یه فرصت دوباره داد اسم بیماری رویا که این طرف و آن طرف پیچید؛ پچ پچها شروع شد، رویا اما رویاهای بزرگتری داشت و سعی کرد با شرایط جدیدش هم کنار بیاید:« جلسه دوم شیمی درمانی بود که کم کم موهایم شروع به ریزش کرد. شب میخوابیدم و صبح بلند میشدم و میدیدم لباسم پر از مو شده ، بالش پر از مو شده. خانوادهام هم
این صحنهها را میدیدند و ناراحت میشدند؛ به خاطر همین همان روز ماشین ریش تراشی پدرم را برداشتم و رفتم حمام . به مادرم گفتم موهایم را از ته بزن. اینجوری راحت ترم.» قیافه جدید رویا بعد از این اتفاق برای خودش هم عجیب بود :« سخت بود اما با این قیافه جدید هم خیلی زود کنار آمدم ، مهمانی میرفتم ، پارک، سینما، چندتا کلاه گیس هم خریدم که هنوز دارمشان...حتی با سرتراشیده عکس هم انداختم...خاطره است دیگر هنوز هم آن عکسها را دارم...» توی این عکسها دختری با سری تراشیده به دوربین لبخند میزند؛ دختری که بارها ته دلش از خدا پرسیده :« چرا من؟ خدایا چرا من؟» اما جواب همیشه
برایش یکی بوده:« چون تو میتوانی.» روزهای سخت شیمی درمانی، جراحی و برق دو سال طول کشید...رویا دوسال تمام با سرطان جنگید تا اینکه بالاخره جملهای را که دوست داشت از زبان پزشک معالجش شنید:« تو خوب شدهای رویا.» و حالا باز هم یک جمله سه کلمهای. این بار چه حسی داشت شنیدن این جمله؟ «خوشحال شدم... خدارا شکر میکردم ... حسش دقیقا مثل تولد دوباره بود...انگار که خدا فرصت دوبارهای به من داده ...با خودم میگفتم حالا باید به قولهایی که به خودم و خدا دادهام عمل کنم...»
از بیمارستان تا کارگاه تراشکاری
تقویم زندگی رویا به اینجا که میرسد ،یعنی بهار سال 87 رنگ دیگری میگیرد:« با اینکه حتی در آن دو سالی که بیمار بودم هم دست از کار نکشیدم اما وقتی که خوب شدنم قطعی شد، تصمیم گرفتم بیشتر از قبل تلاش کنم» رویا دوئل مرگباری را پشت سرگذاشته بود و حالا مبارزه با زمان برای او کار سختی نبود:« با خودم میگفتم باید بیشتر کار کنم تا جبران این مدت بشود؛ همان روزها بود که تصمیم گرفتم یک کارگاه کوچک بزنم و با برادرم شروع به کار کردم؛یعنی به طور مستقل همین زمان بود که در صنف مکانیسینها جواز گرفتم.»