ماجرای حمله به تانکر دوغ در شوشتر
همه با هم در حالی که مشغول غارت تانکر بودند، جواب دادند: آره درست آمدی همینجاست. بعد از سیراب شدن نشانه لشکر نصر را به او دادند و آن بنده خدا با تانکری نیمه حرکت کرد.
کد خبر :
683622
سرویس فرهنگی فردا: عملیات بیت المقدس7 در تاریخ 23 خردادماه 1367 یکی از آخرین تکهای بزرگ رزمندگان کشورمان پیش از اتمام جنگ تحمیلی بود. این عملیات در شرایطی انجام گرفت که از آغاز سال 67 ارتش عراق حملات سنگین و دامنهداری را به مواضع از دست رفتهاش در فاو و شلمچه و... ترتیب داده بود. حملاتی که منجر به بازپسگیری مناطقی شد که با نثار خون شهدای بسیاری به دست آورده بودیم. بنابراین فرماندهان تصمیم گرفتند بیتالمقدس7 را در یکی از گرمترین ماههای سال آن هم در منطقه خشک و داغی چون شلمچه انجام دهند. عملیاتی که از آن با عنوان عملیات عطش نیز یاد میشود. در سالروز آغاز بیتالمقدس7 روزنامه جوان گفت و گویی با علیرضا سجادیفر یکی از رزمندگان حاضر در آن عمليات انجام داده است تا یادکردی از شهدای تشنهلب عملیات عطش باشد.
برای شروع یک معرفی جزئی از خودتان داشته باشید؛ زمان عملیات بیتالمقدس7 چند سال داشتید؟
من متولد سال 1351 در روستای طوللات از توابع رودسر گیلان هستم. مردم این روستا به اتفاق روستای همجوارش، آزارکی، با آغاز نهضت انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی حضوری گسترده در دفاع از آرمانهای انقلاب و امام و شهدا داشتهاند و در این مسیر 15 شهید تقدیم کردهاند. من در چنین فضایی رشد کردم و آرزو داشتم پا جای پای رزمندههای پیشکسوت روستا بگذارم. به همین خاطر سال 66 وقتی که سن قانونی حضور در جبهه یعنی 15 سال را به دست آوردم، درنگ نکردم و به آرزویم رسیدم و اولین بار در 11 خرداد همان سال بعد از پایان امتحانات سال اول متوسطه قدیم به جبهه اعزام شدم. بنابراین زمان عملیات بیتالمقدس7 که سال 67 بود، 16 سال داشتم.
جالب است که یک ماه قبل از آغاز عملیات عطش مثل ایامی که اکنون در آن قرار داریم ماه رمضان بود؛ چه خاطراتی از روزه گرفتن در مناطق عملیاتی دارید؟
پیش از عملیات بیتالمقدس7 در اطراف سد قشلاق سنندج از طرف لشکر قدس اردوگاهی ساخته شد به نام اردوگاه شهید حسین املاکی(قائممقام لشکر قدس) که ما در آنجا مستقر شدیم. با برنامههایی که برایمان در آنجا تدارک دیده شده بود، خیلی زود فهمیدیم خبرهای خوبی در راه است. در آن ایام روزها هفت، هشت ساعت راهپیمایی و کوهنوردی میکردیم و جالب اینکه معمولاً هم قمقمهها را خالی میکردند تا بتوانیم روزی روزگاری در مقابل تشنگی مقاومت کنیم. یادش بخیر، بچهها پیش از حرکت چفیهها را خیس میکردند تا اگر در حین پیادهروی تشنه شدند بتوانند با مکیدن چفیه اندکی از تشنگیشان را رفع کنند. این همه سختی را در شرایطی تحمل میکردیم که ما نه یک نیروی تکاوری زبده بلکه عدهای بچه بسیجی بودیم که خیلیهایمان هنوز در سنین نوجوانی قرار داشتند. خلاصه اینکه همه جوره ما را آبدیده و آماده عملیات کردند. ماه رمضان که از راه رسید دستور آمد کسی حق ندارد روزه بگیرد. کما اینکه بعضی از بچهها با همه مشقات آموزشها روزه میگرفتند. این موضوع باعث شد که روزی از روزها نزدیک اذان ظهر از طرف فرماندهی اعلام شود آنهایی که روزهاند به خط شوند. بچه های
روزهدار به میدان صبحگاه رفتند و به خط شدند. بعد دستور دادند همگی سوار تویوتا شوند و به راه افتادند. بعد از اینکه بچهها را از حد ترخص خارج کردند و روزهشان باطل شد، اعلام شد که دیگر روزه نگیرید. البته ما آن روزها اکثراً مسافر بودیم! چون طی اردیبهشت و خرداد همان سال ما شش بار از سنندج به شوشتر(مقر لشکر ما در جنوب) رفت و برگشت داشتیم. بچهها میگفتند که این کارها برای ردگمکنی عراقیهاست تا متوجه نشوند عملیات بعدی در کجاست.
مقارن با انجام عملیات بیتالمقدس7 جبهههای ما شاهد وقایع تلخی بودند. از دست رفتن فاو و شلمچه شرایط روانی خاصی را به رزمنده ها تحمیل میکرد.
بله اتفاقاً یکی از دلایل انجام این عملیات در ماه گرم خردادماه به این دلیل بود که اوایل همین ماه عراق با حمله به شلمچه، خط اولش را به قبل از عملیات کربلای5 رسانده بود. ما عضو گردان امام حسین(ع) از لشکر قدس بودیم که در این عملیات حضور پیدا کردیم. عملیات در منطقه عمومي شلمچه در شمال شرقي خرمشهر انجام میگرفت. بیتالمقدس۷ به صورت ایذایی در شلمچه، درست در منطقهای که عملیات کربلای۵ در دی ۶۵ صورت گرفته بود، انجام شد. ما بعد از عبور از پل خرمشهر که مقر دوم ما قبل از عملیات بود، وارد منطقه عملیاتی شدیم و با پی ام پی و تویوتا خودمان را به خط مقدم نبرد رساندیم. بیتالمقدس 7 به منظور پس زدن دشمن از این سوی خطوط بینالمللی صورت میگرفت که الحمدلله موفق به انجام آن شدیم.
از سال 1367 رژیم بعث عراق با بهکارگیری گسترده سلاحهای شیمیایی، حمایت بیدریغ ارتجاع عرب به اشکال گوناگون از جمله حمایتهای مالی، تسلیحاتی و اعزام نیروی کار جهت جایگزینی در مراکز تجاری و صنعتی و آزادسازی نیروهای بومی خود به منظور حضورشان در نبرد و تجاوز به ایران و همچنین با همکاری همهجانبه امریکا، تهاجم خود را برای بازپسگیری مناطق از دست داده، گسترش داد. آنها در این راستا موفق شدند فاو را از ما بگیرند، در تیر همان سال جزایر مجنون را از ما گرفتند و همه این موارد باعث شده بود که نیروهای عراقی با انگیزهای دوچندان به مواضع رزمندگان اسلام یورش بیاورند و با پیشروی در خطوط ایران و حتی اشغال برخی مناطق کشور وضعیت فوقالعادهای به وجود آورند. در این اثنا رزمندگان اسلام برای پاسخ دادن به یکهتازیها و تعدیهای ددمنشانه ارتش عراق، امکانات و تجهیزات یک عملیات را فراهم کردند. «عملیات بیتالمقدس 7» با هدف در هم شکستن این روحیه تهاجمی عراق انجام گرفت و نیروهای اسلام توانستند تا خطوط بعد از عملیات کربلای 5 پیشروی کنند، اما چون آمادگی برای تثبیت مواضع خود را نداشتند یا شاید هدف این عملیات این نبود، به مواضع
خودشان بازگشتند. بنابراین سیاست و تاکتیک عملیات پس زدن دشمن از این سوی خطوط بینالمللی در منطقه شلمچه بود که در نخستین ساعات بامداد 23 خرداد 1367 با رمز یا اباعبدالله آغاز شد و رزمندگان اسلام توانستند شماری از یگانهای ویژه و آماده دشمن را متلاشی کنند.
چرا به عملیات بیت المقدس7 عملیات عطش گفته می شود؟
به آن عملیات عطش میگویند چون در هوای بسیار گرم و با وجود تشنگی و عطش رزمندهها انجام گرفت. بالطبع پس از اینکه از عملیات برگشتیم در مقر لشکر ما در شوشتر هر کدام از رزمندگان که خاطرهای تعریف میکرد، حول و حوش همین تشنگی و سختی انجام عملیات بود. سالها بعد وقتی با علی حمزه اسکندری از دوستان همرزمم در این عملیات صحبت میکردم و بحث گفت و گوی من با روزنامه شد او هم بدون درنگ از گرمای طاقتفرسای آن سال و تشنگیهای این عملیات میگفت: «در اوج عملیات در گوشهای به اتفاق دوستان نشسته بودیم و در اوج تشنگیمان ناگهان تویوتای قراضهای از دور نمایان شد. پشت آن تانکر خاکستری رنگپریده و ترکشخورده و کج و معوجی بود و مستقیم به سمت ما میآمد. تویوتا درست وسط قرارگاهمان توقف کرد. در ابتدا همه تصور میکردند که ماشین سوخترسانی یا حاملگازوئیل برای تانک و لودر باشد. راننده تویوتا به محض اینکه ما را دید، سراغ لشکر نصر را از ما گرفت. در این لحظه چند تن از بچهها بیمحابا و بدون معطلی در تانکر را برداشتند و همه با چشمانی متعجب صحنهای را تماشا کردند که باورکردنی نبود؛ تانکر پُر آب بود از دوغ و نعناع و چند قالب
بزرگ یخ. در این لحظه بچهها سر از پا نمیشناختند و همه با هرچه که در دست داشتند از قمقمه بگیر تا کلاه آهنی و.. از دوغ تانکر پر کردند و نوشیدند و حتی بچههایی سر در تانکر کردند و دلی از عزا درآوردند. راننده تانکر که از لهجه ما مشکوک شده بود، چندبار پرسید: شما بچههای لشکر نصر هستید دیگه؟ همه با هم در حالی که مشغول غارت تانکر بودند، جواب دادند: آره درست آمدی همینجاست. بعد از سیراب شدن نشانه لشکر نصر را به او دادند و آن بنده خدا با تانکری نیمه حرکت کرد.»
قاعدتاً جنگیدن در یک هوای بسیار گرم کار بسیار سختی بود. چه خاطراتی از حماسهآفرینی رزمندگان دارید؟
این سؤال شما را با بیان خاطرات آقای علی اکبر سعادتنژاد پاسخ می دهم. ایشان از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس هستند که در خصوص روحیات رزمندگان و خستگیناپذیری و پادررکاب بودنشان میگفت: «عملیات بیتالمقدس 7 در منطقه شلمچه صورت گرفت. هواي بسیار گرم و سوزان خرداد ماه خوزستان واقعاً شرایط را سخت کرده بود. امکانات دفاعی ما به اندازه نیروهای بعثی عراق نبود اما ایمان و اعتقاد بسیار راسخ رزمندهها باعث می شد تا در مقابل دشمن تا دندان مسلح دفاع جانانه کنیم. یک شب حدود ساعت 12 روی خاکریز بودم که صدای جرجر چرخ تانکها به گوش رسید. رفتم داخل سنگرها و رزمندهها را صدا زدم. همه آماده شدند. اما تانکها به جلو حرکت میکردند و نزدیک و نزدیکتر میشدند. در همین حین فرمانده دستور آتش داد. با چشمانم دیدم تانکها یکی پس از دیگری توسط رزمندگان زده میشدند و در آتش میسوختند. در این حین یک بسیجی نوجوان مشهدی به نام شهید کوهکن در حال زدن خاکریز بود و بدون توجه به حجم آتش دشمن داشت خاکریز میزد. ذرهای در دل بچهها ترس نبود، همچنان مقاومت میکردند و تعدادی از بچهها به شهادت رسیدند و تعدادی دیگر مجروح شدند. تشنگی هم بر بچهها
غلبه کرده بود. اگرچه به دستور فرماندهی عقبنشینی کردیم، ولی مقاومت رزمندگان مثالزدنی بود. تعداد ما کم بود اما ایمان بچهها زیاد.»
در پایان یادی کنیم از شهدای عملیات عطش.
من در این عملیات دوستان بسیاری را از دست دادم. مثل شهید عباس محمدعلی نژاد از دوستان بسیار صمیمیام که در بیت المقدس7 آسمانی شد. از گردان ما شهید حسین محمدنژاد از بچههای لاهیجان و محمدرضا جعفری از دوستانمان به شهادت رسیدند. هنوز چهره معصومانه محمدرضا جعفری در ذهنم مانده است و از شهید محمدنژاد هم شوخیها و روحیه عالیاش هنگام حرکت به سمت شلمچه هیچ وقت از ذهنم نمیرود. در اتوبوسی که از شوشتر به سمت شلمچه جهت انجام عملیات حرکت میکردیم دوستی از او آدرس منزلش را خواسته بود که بعد از اینکه مأموریت تمام شد، با هم رفت و آمد خانوادگی داشته باشند. او هم برایش نوشته بود: «لاهیجان، خیابان هشت متری، کوچه چهار متری، منزل نیممتری!» در هر حال دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد، یادش بخیر. یاد همه شهدای سالهای دفاع مقدس بخیر که ما امروز امنیت و این عزت و سرافرازی خودمان را مدیون آنانیم.