بازیگر سینما: آمریکایی جد و آبادته! من خرمشهریام
«چه رفیقایی از ما رفت؛ باشو، حسن یوسفی، جواد اولادپور. با هم بزرگ شده بودیم. با هم کار کردیم. وقتی ریختند تو خرمشهر و آبادان، کی باورش میشد؟ از چهارگوشه شهر آتش میومد بیرون. مردم عین کارون از شهر میرفتند بیرون. خیلیاشون (عراقیها) رو کشتیم. عراقی دیدم یه دختربچه زیر بغلش، یه تلویزیون بالا سرش، چیا دیدم.
کد خبر :
674221
جام جم آنلاین: «چه رفیقایی از ما رفت؛ باشو، حسن یوسفی، جواد اولادپور. با هم بزرگ شده بودیم. با هم کار کردیم. وقتی ریختند تو خرمشهر و آبادان، کی باورش میشد؟ از چهارگوشه شهر آتش میومد بیرون. مردم عین کارون از شهر میرفتند بیرون. خیلیاشون (عراقیها) رو کشتیم. عراقی دیدم یه دختربچه زیر بغلش، یه تلویزیون بالا سرش، چیا دیدم.
دیوار ریخته بود رو سر یه مادر و سه تا بچه اش، بچههای بیکس، دخترای بیمادر. پدرای بیپسر. همدیگرو گم کرده بودیم. اول فکر میکردم سختیش اوناست، اما سختیش حالاست، خونه رو میشه ساخت، شهرو میشه ساخت، کوچه رو هم میشه ساخت، اما خاطرهها...»
این بخشی از دیالوگهای شخصیت احمد، جوان جنگزده جنوبی در فیلم «دندان مار» به کارگردانی مسعود کیمیایی است؛ نقشی که آن را احمد نجفی، بازیگر خرمشهری سینما و تلویزیون بازی کرد که اتفاقا اولین بازی او در سینما هم به حساب میآید.
احمد نجفی سالها پس از این حضور موفق و ماندگار سینمایی و همچنین سالها پس از روز باشکوه فتح خرمشهر، در گفتوگو با جامجم از خونینشهر و خوزستان میگوید. منتهی او و ما ترجیح میدهیم به جای مرثیهسرایی همیشگی سینما در چنین روزی و تکرار این پرسش کلیشهای که چرا سینمای ما در همه این سالها کمتر از تعداد انگشتان دو دست سراغ خرمشهر رفته و درباره مقاومت مردم و حال و هوای آن روزها فیلم ساخته، به این موضوع پرداختیم که چرا برای شکوه خرمشهر و جهانآرایی آن از این همه ثروت و ظرفیت موجود بویژه در زمینه اقتصادی و کشاورزی آن بهره درستی برده نمیشود. بیتفاوتی به
ثروت عظیم خرمشهر و خوزستان با توجه به شناختی که از خرمشهر و خوزستان دارم، تاسف میخورم که از ظرفیت فوقالعاده بالای آن استفاده نمیشود. خوزستان از نظر موقعیت، از نظر ثروت، از نظر کشاورزی، از نظر دامداری و از نظر شیلات ثروتمندترین استان جهان است. این درحالی است که کالیفرنیا، با اینکه یک ایالت در آمریکاست، اما به اندازه یک کشور ثروت دارد و در مقایسه با خیلی از کشورها، از ثروت بالاتری برخوردار است. آن هم در شرایطی که حتی یک میلیونیوم خوزستانِ ما نفت و گاز ندارد. کالیفرنیا یک رودخانه به نام مالهالند دارد؛ همان منطقهای که کارگردانانی چون رومن پولانسکی و
دیوید لینچ به ترتیب فیلمهایی به نام «محله چینیها» و «جاده مالهالند» را آنجا ساختند. بحث اینجاست که رودخانه مالهالند، شعبه دهمِ رود کارونِ ما نمیشود. پسته و خرمایی اطراف سندیهگو و پالم اسپرینگ دارد که از نظر کیفیت یک میلیونیوم پسته و یکمیلیاردیوم خرمای ما نیست. آنجا زمین کشاورزی دارد، اما هیچ ارتباطی با زمین کشاورزی خرمشهر و خوزستان که اصطلاحا خواص خاک سیاه نامیده میشود، نیست. در خوزستان ما خاصیت خاک سیاه را داریم که اوکراین را تبدیل کرده به 60 میلیون تولید گندم در سال. این ظرفیت ماست. ما رودخانههایی مثل کرخه، کارون، دز و اروند داریم که هرکدام
گنجایش کشتیرانی هم دارند، اما چون رسوبات نشسته، آنها را رها کردهایم. ماهی و میگو و شیلات ما بینظیر است. خیلی وقتها به شوخی به دوستان میگویم نفت مال شما، اینها را بگذارید برای ما. ما صادر کنیم و پولش را بیاوریم در استان خرج کنیم. عامل اصلی گازرسانی به خرمشهر منم شما میدانید خرمشهر و آبادان به طور کامل گازکشی نشده است؟ میگویند صرف نمیکند! این یکی از کمدیترین حرفهایی است که من در زندگیام شنیدهام. میگویند چون گرم است، نیاز به گاز نیست! فکر میکنند این گاز فقط باید بیاید فر خانه را روشن کند. آقا باید گاز باشد تا کارخانهها بیایند. یک شهری مثل
خرمشهر که جنگ به آن خورده است، باید به سمتی برود که سرمایهگذار تشویق شود در آنجا سرمایهگذاری کند، اما گاز ندارد. نمیخواهم ادعا کنم، اما با عکس و فیلم ثابت میکنم عامل اصلی طرح گازرسانی به خرمشهر و آبادان من بودم. به استاندار وقت التماس کردم، چرا باید برای چنین چیزی التماس کرد؟ همین منطقه آزاد را من آن موقع پیشبینی کردم، آن هم درحالی که مدیران ما خواب بودند. واقعا این چه مدیری است که نمیتواند 20 سال آینده را پیشبینی کند. در دنیا با کشتیهای توسعهیافته تا آلاسکا میروند که ماهی بگیرند، آنوقت برای ما صرف نمیکند که 5 کیلومتر آنطرفتر در
خلیجفارس از کشتی خوب استفاده کنیم؟ چرا هنوز با لنچ این کار را میکنیم! میدانید چه صادراتی نادیده گرفته میشود؟ میدانید ماهیهای ما در اروپا و آمریکا و کانادا چه قیمتی دارد؟ میدانید خرمای ما آنجا چه قیمتی دارد؟ تُنی 1500 دلار و بهعبارتی 150 هزار دلار گنجایش تولید و صادرات داریم. میتوانیم سالی 20 میلیارد دلار خرما صادر کنیم. ما بهترین خرمای جهان را داریم، این را نه به دلیل اینکه بچه خرمشهر و جنوب و خوزستان هستم، میگویم بلکه به خاطر این که پدرم صادرکننده خرما بود و گوشت و پوست و استخوانم از خرماست. تحصیلم از خرماست. تنها پدرم در سال 8000 تن خرما تولید و
صادر میکرد. میدانید چه ارزی در صادرات خرماست؟ میدانید چه چیزی میتوانید از درخت خرما دربیاورید؟ تازه فقط خرما نیست، انواع و اقسام سسهای خوب جهان که این غربیها با استیک میخورند، از همین خرماست. اینها را به چه کسی بگوییم؟ اینها را برای انتقاد کردن نمیگویم، میگویم بلکه چشم مدیران و مسئولان باز شود. مدام از وضعیت اقتصادی گلایه میکنند، همه اینها اقتصاد است. نفت و گاز را بردارید و هرکاری دوست دارید با آن بکنید، بگذارید ما روی این چیزها متمرکز شویم، روی خرما، روی شیلات، روی میوه، روی تره بار، روی سبزیجات. بگذارید روی این همه ثروت و طلایی که داریم
برای این مردم کار کنیم. ایفای نقش در فیلم خط آتش احمد نجفی در فیلم جنگی «خط آتش» ساخته شادروان علی سجادیحسینی نقش یک سرگرد ایرانی را در دوران دفاع مقدس بازی میکند. او و همراهانش که برای انجام ماموریتی خطرناک وارد خاک دشمن شدهاند، در مقاطع مختلفی با نیروهای بعثی عراقی درگیر میشوند. در جایی از فیلم، سرگرد و همرزمانش توسط عراقیها دستگیر میشوند، سرگرد عراقی با بازی رضا صفاییپور بهدلیل قد بلند و چشمان روشن سرگرد ایرانی (نجفی) از او میپرسد آیا آمریکایی است؟ که سرگرد جواب نمیدهد. در سکانس پایانی فیلم وقتی این دو برای درگیری نهایی باهم روبهرو
میشوند، احمد نجفی قبل از این که آخرین ضربه را به همتای عراقیاش بزند و او را ناکار کند، دیالوگ جالب و وطنپرستانهای به او میگوید: «آمریکایی جد و آبادته، من خرمشهریام!» یادم میآید تماشاگران سالن سینما در این لحظه و زمان اکران فیلم در سال 1373 به ابراز احساسات پرداختند و حسابی نجفی را تشویق کردند.نجفی یک بار هم در گفتوگویی با باشگاه خبرنگاران جوان خاطرهای در ارتباط با همین آمریکایی بودن تعریف کرده بود؛ خاطرهای که اتفاقا مربوط به روزهای سقوط خرمشهر در جنگ میشد. او گفت: وقتی جنگ شد از آمریکا به ایران آمدم و برای جنگ به خرمشهر رفتم و با عراقیها
درگیر شدیم. با ژـ3 و کلاشینکف میجنگیدیم، البته بیشتر با دوستان و آشنایان و بچههای خرمشهر در گروه امداد بودیم. بیشتر آنهایی که شهید شده بودند، پیکرشان را پیدا میکردیم و به خاک میسپردیم. ما برای انتقال مجروحان به دورود آمده بودیم که شنیدیم خرمشهر سقوط کرد، اما آنجا یک اتفاق جالب افتاد، نزدیک بود ما را بگیرند، چون آن روزها شایع شده بود یک هواپیمای آمریکایی را زدهاند و مردم فکر میکردند من هم آمریکایی هستم! اما واقعیت این است که من شبیه آمریکاییها نیستم! غلط کردند، آنها شبیه من هستند. ما خوبیم آنها سعی کردند مثل ما شوند!