نسبت ما زنها با انتظار فرج
ما زنها، ما مادرها میتوانیم از همه منتظرتر باشیم. وقتی که توی خانه کوچک خودمان برای مشکلهای ریز و درشت دنبال راه حلهای کوچک و بزرگ میگردیم. ماییم که میتوانیم پنجره دعا را باز نگه داریم تا نسیم بهشتیاش به صورت همه اهل خانه بوزد. ماییم که میتوانیم برای فلان امر خیر، دستگیری از نیازمندی که کنارمان خانه دارد، ایده بدهیم و حرکت بیافرینیم. ماییم که میتوانیم از شادی و محبت بیدریغی که توی قلبمان گذاشتهاند ببخشیم و جهان کوچک خودمان را قدری خوشبوتر کنیم.
کد خبر :
668245
سرویس سبک زندگی فردا؛ اعظم ایرانشاهی: یک- مرد نشسته بود دم در، یک تسبیح گرفته بود دستش و لحظهها را میشمرد. منتظر آمدن مسافری بود و سالها بود که منتظر مانده بود دم در.
زن آب و جارو میکرد، غبار از آینه و طاقچه میگرفت، گلهای تازه روی میز میگذاشت، علفهای هرز باغچه را میکند، لباسهای «امروز» تن بچهها میکرد، لباسهای «دیروز» را میانداخت توی تشت و میشست برای «فردا»، به بچهها یاد میداد قشنگ سلام کنند و دستشان را روی سینه بگذارند یعنی که :«من به قربانت!» منتظر آمدن مسافری بود و سالها بود که هر روز همه اینها را برای آمدنش میکرد.
دو- گفتهاند انتظار فرج از برترین عبادات است. بعد چون میدانستند ما آدمهای اشتباه گیرندهای هستیم توضیح دادهاند که انتظار فرج یعنی، ایستادن امیدوارانه، یعنی اینکه بدانی هیچ بن بستی وجود ندارد، برای هر گرهای میشود راه باز شدنی پیدا کرد، برای هر دردی میتوان مرهمی حتی خیلی کوچک جست، انتظار فرج یعنی ناله و مویه نداریم، ندبه هم حتی اگر میخوانیم تهش میگوییم اما ما هستیم، تنها و چشم به راهیم اما خسته و بیچاره نیستیم. ایستادهایم و بر اساس همان چیزهایی که از شما آموختهایم باید عمل کنیم.
سه- با این حساب، ما زنها، ما مادرها میتوانیم از همه منتظرتر باشیم. وقتی که توی خانه کوچک خودمان برای مشکلهای ریز و درشت دنبال راه حلهای کوچک و بزرگ میگردیم. وقتی میدانیم که هرکس هم که خسته و ناامید شد، هرکس هم که چتر محبتش را از سر اهل خانه برداشت، ما اما باید محکم باشیم، نبریم، جا نزنیم، کم نیاوریم که وقتی یک زن کم بیاورد همه خانه پنچر میشود. ماییم که میتوانیم پنجره دعا را باز نگه داریم تا نسیم بهشتیاش به صورت همه اهل خانه بوزد، ماییم که میتوانیم قناعت کنیم یا برای پس اندازهای حتی کوچک برنامه بگذاریم، ماییم که میتوانیم برای فلان امر خیر،
دستگیری از نیازمندی که کنارمان خانه دارد، ایده بدهیم و حرکت بیافرینیم. ماییم که میتوانیم از شادی و محبت بیدریغی که توی قلبمان گذاشتهاند ببخشیم و جهان کوچک خودمان را قدری خوشبوتر کنیم. اینها اگر چه کوچکاند، اگر چه در برابر مشکلات جامعه بشری و دغدغههای آدمهای بزرگ ریز به نظر میرسند اما مگر اینکه هرکس هرجا هست اگر آنجا را مرکز جهان بداند و همه تلاشش را بکند، اندک اندک جمع مستان میرسد؟
چهار- فصل وعده و وعید است، فصل اینکه بشنویم: «اگر تو یار من شوی چنین کنم، چنان کنم». راستش دلمان برای شما تنگ میشود، شمایی که وعده اصلی، در آمدنت و راستیات تردیدی نیست، شمایی که ستاد تبلیغاتی نداری، هیاهو نداری و چه مظلومیم ما که هرکس میخواهد روزگار آمدنتان را برای ما توصیف کند از فراوانی و بهبود اقتصاد حرف میزند، از عدالت، از اینکه شما فراخوان میدهی نیازمندان بیایند تا دست و بالشان را بینیاز کنیم و جز تعداد کمی، نیازمندی نیست که بیاید. کاش فرداها یک جوری رقم بخورد که اگر کسی خواست برای بچههای ما، از روشنیهای روزگار ظهور بگوید از تکههای حقیقتی
حرف بزند که شما برای همه تیرگیهای جهان خواهی آورد، برای پاسخهای روشنی که برای سوالهای لاینحل میآوری، برای عشق، برای وجود نازنین خودت که انسان کاملی...به خاطر همه آنهایی که به یادت بودند/ هستند و انسانشان آرزو بود/ آرزو هست...