مبنای جمهوری اسلامی خُبرگی است، نه نخبگی
فلسفه تحلیلی همه گزارههای اخلاقی را باطل میکند و هیچ اصل متعین اخلاقی وجود نخواهد داشت و اخلاق هم تبدیل به بازی زبانی میشود. موضوعی که «ویتکنشتاین» مطرح کرده است و خودش هم همجنسباز بوده و عملاً و نظراً گزارههای اخلاقی را باطل کرده است.
کد خبر :
666577
سرویس سیاسی فردا؛ ابراهیم فیاض*: اخلاق مردمی که مبتنی بر عدالت عرفی است، اخلاقِ استعلایی و اشرافی نیست و با زندگی عرفی و روزمره مردم قرابت دارد. از این اخلاق مردمی، «عقلانیت فرهنگی» استخراج میشود. اسلام «عقلانیت اجتماعی» را قبول ندارد. در اسلام اصالت با جامعه نیست.
اصالت با فرد هم نیست. اصالت با «فرهنگ» است. شهید مطهری میگفت اصالت هم با جامعه است هم با فرد. منظورش این بود که اصالت با فرهنگ است. در نتیجه عقلانیتی که از اخلاق مردمی استخراج میشود، عقلانیت فرهنگی است. غربیها اصالت را به فرد میدهند و غریزه را محور قرار میدهند. بر همین اساس لیبرالیسم به وجود آمده است. لیبرالیسم یعنی آزادی ارضای غرایز انسان. در غریزهگرایی، تمامنگری و کلیتگرایی(Holism) وجود ندارد. روش فرهنگی علم، تمامنگر و کلیتگراست. این در مقابل غریزهگرایی قرار دارد. مبنای اخلاق غریزهگرا هم علم تجربی و کنترلی است. سیاستی که روی این مبنا ساخته میشود غیراخلاقی است. منطق علم تجربی هم منطق پوزیتیویستی و فلسفه تحلیلی است.
فلسفه تحلیلی همه گزارههای اخلاقی را باطل میکند و هیچ اصل متعین اخلاقی وجود نخواهد داشت و اخلاق هم تبدیل به بازی زبانی میشود. موضوعی که «ویتکنشتاین» مطرح کرده است و خودش هم همجنسباز بوده و عملاً و نظراً گزارههای اخلاقی را باطل کرده است. اساس فلسفه و سیاست غربی مبتنی بر ضدیت با اخلاق است. همان ذهن فاعلی و خودبنیاد نخبگان است که پشتوانه این بی اخلاقیهاست. در اسلام از آنجا که اساس، فطرت است، فرهنگ بر این اساس بنا میشود و در بعد معرفتی هم به دانش میرسیم، نه علم تجربیِ صرف. مهمترین شکل معرفت هم حکمت است. مبنای اخلاقش هم عدالت است، نه آزادی. این عدالت عدالت عُرفی است.
نه عدالت استعلایی و سوسیالیستی که به حزب متمرکز منجر شود. عدالت عرفی در اسلام به دنبال ایجاد یک ساختار اجتماعی مبتنی بر حکمت است. کسی که حکیم است، خبیر میشود. خداوند در قرآن هم میگوید: کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر. کار باطل در حوزه امپراطوری دروغ این است که نسبیت را گسترش دهد که حقیقت گم شود؛ اما حکمت، اصلی را بنیان میگذارد و این اصل تفصیل پیدا میکند. حکمت یک کلمه یا یک جمله است که توسط پیامبر بسط پیدا میکند. خود پیامبر (ص) شهر حکمت و حضرت علی (ع) باب حکمت است. جملات مجملِ حکمت توسط خداوند بیان میشود و توسط پیامبر و امام بسط داده میشود. پیامبر کسی که قرآن را به وسیله تلاوت بسط میدهد. امام هم کسی که نبوت را بسط میدهد. ائمه فرمودند بر ماست که اصول را بگوییم و بر شماست که این اصول را تفریع و فرعفرع کنید. کار مجتهد هم که ادامه کار امام است، کارش همین است که اصول را تفصیل دهد.
امام زمان حجت بر مجتهدان است و مجتهدان حجت مردم. کسی که حکیم است باید خبیر هم باشد. عقل فطریِ حکمتمحور، به خُبرویت منجر میشود. بر همین اساس مرجع تقلید کسی نیست که فقط اعلم باشد. بلکه باید خبیر و خُبره باشد. مردم باید به او رجوع کنند. نه اینکه او خودش را در معرض رجوع قرار دهد. ملاک مرجعیت فقط اعلمیت نیست، خُبرویت هم هست. خبیر و خبره کسی است که زیاد خبر دارد. این خبرویت بر اساس تجربه محیطی به وجود میآید. قرآن تاکید دارد که پیامبران هم «من انفسکم» هستند. یعنی از خود مردم. حکیمِ خبیر کسی که در میان مردم زندگی میکند و از اوضاع خبردار است.
پیامبران از فرهنگ مردم خبردار بودهاند و به زبان خودشان با آنها سخن میگفتند. به همین دلیل امام مسلمین، زندگیاش نباید از مردم فاصله بگیرد. امام علی (ع) نمیگوید چون من امام هستم و شهود دارم، دیگر نیازی به زندگی با مردم ندارم. هیچ فاصلهای بین امام و امت نیست. به همین دلیل حضرت ابراهیم که امام است، به او لفظ امت هم اطلاق میشود. او خبره امت است. امام خمینی (ره) و رهبری انقلاب هم به شدت سادهزیست و مردمی هستند. بر همین اساس رهبری به مسوولان گفتند ترس خود را به پای مردم نگذارید. مردم نمیترسند. امام هم میگفتند مردم رهبر ما هستند. این یک بحث تئوریک عمیق است. امام مصداق قلب سلیم است و کل عالم را با قلبش شهود میکند. در اینجا از استعلا و نخبگی خبری نیست. اما اگر آزادی مبنا باشد، نخبهگرایی و فاصله طبقاتی به وجود میآید. در صورتی که عدالت عرفی طرفدار خبرگی است. لیبرالها نخبگی میخواهند و با دموکراسی مخالفند؛ اما نظام سیاسی جمهوری اسلامی بر اساس خبرگی است، نه نخبگی.
این حکمت از آنجا که یک امر خشک و متصلب نیست با توجه به شرایط زمان و مکان بسط داده میشود و تفصیل پیدا میکند. اگر حکمت، فقط شامل اصول باشد و بسط پیدا نکند، تحجر پدید میآید. اندیشه ابنعربی و ملاصدرا هم حکمت نیست، بلکه عرفان است. قرآن به عنوان کتاب حکیم مانند صحبتهای فلاسفه و عرفا پیچیده و مغلق نیست. معرفت فلاسفه و عرفا استعلایی است و حکمت نیست. منطق حکمت، عرفی است. اصول فقهی که در مشروطه شکل گرفت و توسط آخوند خراسانی و آیتالله نایینی به وجود آمد، فلسفی، انتزاعی و استعلایی و به فلسفه ملاصدرا متمایل بود. این اصول فقه نمیتواند احکام سیاسی و اجتماعی را استنتاج کند. امام خمینی (ره) در الرسایل و علامه طباطبایی در حاشیهاش به کفایه این موضوع را نقد میکنند و میگویند که بین اعتبار و عین خلط کردهاند. یعنی اعتباریاتی که باید بر اساس حکمت بنا میشده، با فلسفه عینی ملاصدرا خلط شده است. به همین دلیل اجماع و عقل در اصول فقه به حاشیه رانده شده است.
*صبح نو