زنده باد ناخدای اقیانوس ادبیات ایران
رضا رسولی نویسنده کشورمان در سوگ فیروز زنوزی جلالی نویسنده و فیلمنامهنویس در یادداشتی اختصاصی در «فردا» نوشت: روزی که باخبر شدم کتابش برگزیده کتاب سال شده، برایش پیامک زدم درود بر ناخدای ادبیات ایران و فردا در تشییع پیکرش باید فریاد بزنم زنده باد ناخدای اقیانوس ادبیات ایران!
کد خبر :
660419
سرویس فرهنگی فردا، رضا رسولی: عادت کرده ایم وقتی عزیزی را ازدست می دهیم، برویم سراغ خاطره بازی.
امروز هم در اولین روزی که در سوگ فیروز زنوزی جلالی نشسته ایم، ناگزیر، بر میگردم به خاطرات بیست و پنج سال پیش.
یعنی وقتی که اولین بار اسم او را نشنیدم که دیدم. در یکی از کتاب های گاهنامه ی داستان که آن سال ها به کوشش محمدرضا سرشار وبا آثاری از نویسندگان به اصلاح این طرفی توسط حوزه هنری منتشر می شد. یک قصه کوتاه از آقا فیروز به همراه معرفی اجمالی از او.
بعدتر در کتاب فروشی کوچک حوزه هنری آن زمان، که مثل الان بزرگ و با کلاس نشده بود، یکی دو کتاب از او دیدم و تازه فهمیدم فیلم نامه نویس و فیلم ساز هم هست.
گذشت و احتمالا در تمام آن سال ها، گاهی او را در محافل ادبی دیده بودم.ولی اخبار آثارش را در رسانه ها دنبال می کردم و می دانستم که در فرهنگسرای هنر، کلاس داستان نویسی دارد وکلی شاگرد.تا این که رسیدیم به سال 86.ومن به عنوان عضو شورای ادبیات داستانی بسیج که رییسش امیر حسین خان فردی و نایب رییسش همین آقای زنوزی خودمان بود منسوب شدم.ازقضا هم زمان مسولیت سردبیری ماهنامه ی این شورا به نام طلوع را نیز به من واگذار کردند. و لاجرم مطالب ماهنامه میبایستی در این شورا تصویب می شد.
آقا فیروز هر شماره وقتی مطالب می آمد روی میز، مثل اغلب اعضا جدی و بدون اغماض نظرات خود را صریح می گفت. بیچاره سردبیر هم با وجود جوانی و جاهلی، با صبوری و حوصله، انتقادها را میشنید و استدلال های خود را در تایید مطالب عرضه می کرد. شاید از همین بابت بود که بعدها در یک مجلسی استاد زنوزی توی جمع به من گفت، رسولی، این جوان منعطف!
یک بار توی جلسه شورا حالش خیلی بد بود. بغض داشت. در مرز گریه. فهمیدیم همسرشان بدحالند و عمل قلب کرده اند. خلاصه بزرگترهای شورا دل داری اش دادند.
هیچ وقت یادم نمی رود مجمع عمومی انجمن قلم ایران، که قرار بود اعضای هیات مدیره انتخاب شوند. هر کدام از کاندیداها بلند می شدند وخود را معرفی می کردند.قبل از من، او بر خواست وباهمان صدای مردانه و وپر ابهت گفت من فیروز زنوزی، اولین قصه ام در سال چهل- اگر اشتباه نکنم- در مجله ی فردوسی منتشر شد. یک دفعه یاد تاریخ تولد خودم افتادم 1354! وقتی نوبت معرفیام شد، کسی بهم تلنگر زد که هی پسر، بنشین سرجات، اون سال که اولین قصه ی فیروز خان چاپ شده، تو جزو نباتات بودی! اما خیر سری کردم و برخاستم.
یک دوره هم باهم عضو هیات مدیره انجمن قلم بودیم. در این دوره او خزانه دار انجمن بود که به گفته ی خودش در دوره ی خدمت نظامی اش، کمیسر دریایی بوده و از جمله کارها و وظایف کمیسر، انجام امور مالی است.
قربان آدم کار بلد!
پارسال باخبر شدیم استاد کسالت شدید دارد و متناوبا بیمارستان بستری شده است. به همراه اعضای هیات مدیره انجمن قلم رفتیم منزلشان. در بین حرف وسخن یک دفعه یاد سال های دور افتادم. گفتم استاد من اجازه دارم نکته ای رو بگویم. گفت بفرما. رو کردم به همسرشان و گفتم استاد زنوزی خیلی شما را دوست دارند و بعد خاطره بغض و نگرانی استاد به خاطر حاج خانم را گفتم، که دیدم همین طور اشک از چشمان همسر عزیزشان سرازیر شد.
تیر ماه سال قبل هم در مراسم پایانی جشنواره ی قلم زرین برای استاد فیروز زنوزی جلالی بزرگداشت گرفتیم. به جز انجمن چندین نهاد فرهنگی از جمله حوزه هنری هم، برای تقدیر از ایشان، هم قدم شدند. استاد شاد پرانرژی به همراه همسرشان آمده بود.اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، دیگر از آن قدم های مردانه ی پولادین و صدای پر طنین خبری نبود.درست مثل فرج الله سلحشور که سال قبل در همین سالن، به ستایشش نشسته بودیم، تکیده شده بود.
روزی که باخبر شدم کتابش برگزیده ی کتاب سال شده، برایش پیامک زدم درود بر ناخدای ادبیات ایران. و فردا در تشییع پیکرش باید فریاد بزنم زنده باد ناخدای اقیانوس ادبیات ایران.
ناخدا جلالی، بدرود!