چرا «حال فعلی» روسای جمهور با «حال قبلی شان» متفاوت است؟/ توهمی که منشا فساد است
ردصلاحیت این افراد در یک مکانیزم قانونی خودش امر مثبتی است و از بی طرفی و عدالت حکایت میکند. این ردصلاحیت ها نشان می دهد که نظام "«میزان حال فعلی افراد است» را با قاطعیت مورد توجه قرار می دهد. اما چرا «حال فعلی» روسای جمهور با «حال قبلی شان» متفاوت است؟
این سوال درستی است. اما سوال مقدماتی این است که آیا ردصلاحیت این افراد خوب است یا بد؟ به تعبیر دیگر ردصلاحیت این افراد در یک مکانیزم قانونی خودش امر مثبتی است و از بی طرفی و عدالت حکایت میکند. این ردصلاحیت ها نشان می دهد که نظام "میزان حال فعلی افراد است" را با قاطعیت مورد توجه قرار می دهد. اما چرا "حال فعلی" روسای جمهور با "حال قبلی شان" متفاوت است؟
مثال ساده تر آدمی است که حرف برای گفتن دارد اما بگویند حرف نزن. این احساس دارندگی می تواند واقعی یا توهم باشد. ریشه ردصلاحیت روسای جمهور پیشین در همین احساس دارندگی است، همین حس قدرت نهفته است. احساس قدرتی که توان مدیریت آنرا ندارند. ریاست جمهوری برخلاف بسیاری از پست ها و مسندها اعتبارش بیش از آنکه به جایگاهش باشد به منشا قدرت است. قدرت رئیس جمهور از رای مردم است. رئیس جمهور با اقبال اکثریت مردم قدرت اجرایی پیدا می کند. این قدرت مردمی اما به 4 یا 8 سال محدود شده است. حال آنکه فرد منتخب اقبال مردم را محدود نمی داند و همچنان خودش را به پشتوانه رای مردم دارای قدرت می داند. همین امر منشا انحراف می شود. مثل پهلوانی که بگویند حق نداری از قدرتت استفاده کنی. مثل آدم متمولی که ناچار باشد هیچ خرجی نکند. روسای جمهور هم وقتی دوره شان تمام می شود، تلقی شان درست یا غلط این است که میز قدرت را باید تحویل دهند در حالیکه منشا قدرت همچنان هست.
اشتباه دوم این است که خیال می کنند با این اقبال تنها می شود در قامت یک رئیس جمهور ایفای نقش کرد. از آنجائیکه که آموزش فعالیت مدنی نیافته ایم، قدرت های غیر رسمی را قدرت نمی دانیم. مثلا حاضرنیستیم با یک تشکیلات سیاسی ابراز قدرت کنیم. فرض کنید موسوی اگر قانون شکنی نمی کرد و در حصر نبود، الان نمی توانست بزرگترین تشکیلات سیاسی را تشکیل دهد؟