استاد کهنمویی واقعا استاد دانشگاه است! +عکس

محمد حسین زیکساری خالق کاراکتر دوست داشتنی «استاد کهنمویی» در خندوانه است. او تحصیل‌کرده رشته تئاتر است و دکترای فلسفه هنر دارد و جالب اینکه در دنیای واقعی هم یک استاد دانشگاه است.

کد خبر : 647814
مجله مهر: «بسه دیگه، گفتیم، خندیدیم، حرمت‌ها حفظ شه!»، «بود، بود، یا بود یا نبود» اینها بخش‌هایی از تکه کلام‌های «استاد کهنمویی» است، آن هم با نگاه‌هایی از بالای عینک مطالعه، خطاب به تماشاچیانی که قرار است در خندوانه شاگردان کلاسش باشند. بیشتر ما وقتی برای اولین بار در قاب خندوانه پای درس و بحث‌های استاد کهنمویی نشستیم با کلاس‌هایش غریبگی نکردیم. تکه کلام‌های او برای همه ما آشناست؛ جملاتی که انگار پیش از این بیشترمان به آن عادت داشتیم و آن را شنیده بودیم؛ چون همه استادها و معلم‌های ایرانی در اقصی نقاط مختلف کشور از یک جایی به بعد انگار شبیه هم می‌شوند. شبیه هم فکر می‌کنند، رفتار می‌کنند و حتی حرف می‌زنند.
صدا و سیمای متفاوت «محمد حسین زیکساری» اصلا شبیه شکل و شمایلی نیست که ما از او در استندآپ هایش دیده‌ایم تا جایی که می‌گوید به واسطه همین چهره متفاوت، هنوز مردم او را در کوچه و بازار نمی‌شناسند. استندآپ‌های متفاوت استاد کهنمویی در برنامه خندوانه بهانه خوبی بود که در یکی از گپ و گفت‌های عیدانه به سراغ «محمد حسین زیکساری» برویم. خالق شخصیت استاد کهنمویی که می‌گوید جدی جدی خودش هم در دنیای واقعی استاد دانشگاه است. زیکساری یا کهنمویی مساله این است! قرار مصاحبه را در یکی از روزهای بارانی اسفندماه گذاشته بودیم، پنجشنبه‌ای که به خبرگزاری آمده بود، اما از آن‌جایی که چهره محمدحسین زیکساری اصلا شبیه چیزی نیست که از او در تلویزیون دیده‌ایم، در برخورد اولیه بیشتر جا خوردیم و حتی چند ثانیه‌ای زمان بُرد تا مطمئن شویم با خود «استاد» روبرو هستیم! البته ناگفته نماند که وقتی حرف زد هم شوک دوم بهمان وارد شد! او در استندآپ‌ها حتی صدایش را تغییر می‌دهد! «من متولد مهر ماه سال ۶۲ هستم. نامم هم محمد حسین زیکساری است.» این تعریف ساده اولین چیزی است که محمد زیکساری پیش از آشنایی با استاد از خودش برایمان می‌گوید. او تحصیل کرده رشته تئاتر است و سابقه چندین و چند ساله بازیگری و کارگردانی در تئاتر را دارد. آنقدر که ما بین حرف‌ها و تجربه‌های کاری‌اش می‌شود به اسم هایی مثل رضا بابک، نصیر ملکی‌جو، آیدا کیخایی و محمدحسن معجونی رسید. خودش می‌گوید از همان دوران دبستان جزو پای ثابت‌های اجرای نمایش‌های دهه فجر در مدرسه بوده تاجایی که این علاقه بعدها تا جایی ادامه دار شده که او را به سمت خواندن کاگردانی تئاتر در دانشگاه سوق داده است.« من در دوره کارشناسی کارگردانی تئاتر خواندم. قبل از آن دو سال هم در کانون سینماگران جوان، سینما خواندم. بعد از آنجایی که مادرم فلسفه محض خوانده بود به آن علاقه مند شدم برای همین تصمیم گرفتم که برای دکتری سراغ فلسفه هنر بروم.» این اسم حتما از یک جایی در ضمیر ناخودآگاهم نشسته ولی خودم هم نمی‌دانم از کجا آمده است، چون برای انتخابش دلیل عجیب و غریبی نداشته‌ام. یک روز از خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم نامم «استاد کاظم کهنمویی» باشد. می‌دانستید مرا با خط‌کش زده‌اید؟! زیکساری یکی یکی برایمان از تجربیات و کارهای مختلفی که تا به حال در حوزه نمایش انجام داده حرف می زند؛ برای ما سال‌ها و نام نمایش‌ها اهمیت دارد و از او جزئیات بیشتری می‌پرسیم: «یک کار محیطی به نام «پروانه‌های غمگین من در یک صبح دل‌انگیز بهاری» در کافه تئاتر شهر اجرا می‌کردیم که تعداد بازیگرهای آن زیاد بود و هرکدام در سمتی به اجرا می‌پرداخت، تماشاگر هم می‌توانست به تماشای هر بخشی که می‌خواست بنشیند. من در آن‌جا نقش استادی را بازی می‌کردم و دانشجوها که همان بازدید کننده‌ها بودند جلوی من می‌نشستند و برای‌شان حرف می‌زدم.» اما صحبتش را این‌جا قطع کردیم که «شما همان استادی بودید که درباره مسائل اجتماعی حرف می‌زد و خط‌کش داشت! می‌دانستید با همان خط‌کش من را تنبیه کردید؟!» خودش هم جا خورده بود، می‌گفت اگر می‌دانستم سال‌ها بعد قرار است روبروی‌تان بنشینم و مصاحبه کنم هیچ‌وقت آن خط‌کش را نمی‌زدم! «ما۳۰ شب این کار را اجرا کردیم. اتفاقا در همین تئاتر بود که یک شب رامبد جوان آمد و اجرا را دید، حسابی هم خندید؛ به قدری که یک شب دیگر هم آمد و این بار چند نفر از دوستانش را هم با خودش آورد. به خاطر می‌آورم که ۲۰ روز بعد از این نمایش بود که رامبد با من تماس گرفت و پیشنهاد کار داد. یک کار درباره شهرداری و تاکسی‌رانی که از شبکه تهران پخش می‌شد و من در آن نقش راننده تاکسی را بازی می‌کردم.» کهنمویی کلاژی است از تمام استادهای دوران تحصیلم قدمت استاد کهنمویی به چیزی پیش‌تر از اجراهای او در خندوانه بر می‌گردد، به قدری که این استاد پیش از این در سال ۸۸ در تئاتر شهر استندآپ های طولانی و یک ساعته داشته و بعدها پایش به خندوانه باز شده است. پیدایش کاراکتر استاد کهنمویی برای خالق شخصیتش انگار ساز و کار عجیب و غریبی نداشته است. آنقدری که وقتی از او درباره انتخاب اسمش حرف می‌زنیم می‌گوید: «این اسم حتما از یک جایی در ضمیر ناخودآگاهم نشسته ولی خودم هم نمی‌دانم از کجا آمده است، چون برای انتخابش دلیل عجیب و غریبی نداشته‌ام. یک روز از خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم نامم «استاد کاظم کهنمویی» باشد.» کافی است یکی دوباره پای استندآپ های استاد کهنمویی بنشینید تا چهره کاریکاتوروار تمام استادهای دوران تحصیل برایتان تداعی شود. «استاد کهنمویی تقریبا ترکیبی است از حداقل ده تا از معلم های خودم از دوره راهنمایی و دبیرستان تا دوره دانشگاه؛ طوری که از هرکدامشان یک ویژگی را گرفته‌ام همه را با هم در استاد کهنمویی کلاژ کرده‌ام. برای همین است که هرکسی استاد کهنمویی را می‌بیند می گوید با آن خاطره دارد و از این دست استادها را تجربه کرده است.» گاهی اوقات بعضی از مخاطبان انقدر عجیب نگاهم می‌کنند که انگار فیزیک کوانتوم درس می‌دهم. برای همین خیلی‌ها وقتی استندآپ های کهنمویی را می‌بینند بازخوردشان این است که این چه میگوید و یا چه بی‌مزه است. استندآپ استاد کهنمویی پیشنهاد خودم به خندوانه بود اولین حضور استاد کهنمویی در خندوانه به پخش فصل دوم این برنامه برمی‌گردد ، برنامه‌ای که استاد به بهانه برگزاری کلاس‌های تندخوانی پایش را به بخش استندآپ‌های خندوانه باز کرد. اما نکته جالب توجه اینجاست که محمد زیکساری می‌گوید، حضور استاد کهنمویی در خندوانه زودتر از این‌ها قرار بوده اتفاق بیفتد. «ما نمایش"مسخ" نصیر ملکی‌جو را در تالار حافظ اجرا می‌کردیم که مجری طرح و مدیر هنری آن اشکان خطیبی بود. رامبد در آن نمایش هم آمد و کار ما را دید. من در آنجا نقش یک دلقک متفاوت را بازی می‌کردیم که حتی یک مقدار هم ترسناک بود. فردای آن روز بود که رامبد با من تماس گرفت، پیشنهاد کار داد و گفت که این روزها برنامه‌ای را به نام خندوانه روی آنتن می‌برد. من از او خواستم که یکی دو قسمت از برنامه را بین تماشاچی‌ها ببینم که آن قسمت هنوز هم هست، من آنجا با یک سر تراشیده بین تماشاچی‌های نشسته‌ام (با خنده). رامبد در آن برنامه با من قرار گذاشت و گفت من هر وقت اعلام کردم کسی حرف یا انتقادی دارد تو بیا و یک چیزی بگو. بعد که ضبط شروع شد هرچه گفت کسی حرفی ندارد؟ کسی انتقادی ندارد؟ چند بار این سوال را تکرار کرد ولی من مانده بودم و به خودم می‌گفتم این کار را انجام بدهم یا ندهم (با خنده). تمام که شد رامبد گفت تو چرا هیچ چیزی نگفتی؟ گفتم نمی‌دانم چه تصمیمی می‌خواهم بگیرم. آن موقع منصرف شده بودم. اما سری دوم که پخش شد دوستانم گفتند که در خندوانه کمدین‌ها استنداپ اجرا می کنند. من خیلی از این ماجرا خبر نداشتم؛ ولی وقتی فهمیدم این بار خودم با رامبد تماس گرفتم و پیشنهاد استندآپ استاد کهنمویی را دادم که او هم استقبال کرد و من هم پایم به خندوانه باز شد.» بعضی ها فکر می کنند فیزیک کوانتوم درس می‌دهم صفر تا صد شکل گیری شخصیت استاد کهنمویی ساخته دست خود محمد زیکساری است، تمام متن‌ها را هم خودش می‌نویسد و اجرا می‌کند. استادی که طبق گفته خودش استندآپ هایش مخاطبان خاص دارد و قشر خاصی می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. «گاهی اوقات بعضی از مخاطبان انقدر عجیب نگاهم می‌کنند که انگار فیزیک کوانتوم درس می‌دهم. برای همین خیلی‌ها وقتی استندآپ های کهنمویی را می‌بینند بازخوردشان این است که این چه میگوید و یا چه بی‌مزه است. از طرفی هم درک می‌کنم که چرا عده‌ای از مخاطبان با استندآپ‌های استاد کهنمویی ارتباط برقرار نمی‌کنند؛ چون تماشاچی اگر معنا را کشف نکند دچار بحران می‌شود. ارتباط هم موقعی شکل می‌گیرد که کد برای مخاطب باز شود و به خودش بگوید «آهان اِ... فهمیدم» برای همین است که معتقدم طنز استاد کهنمویی برای قشر خاصی است.» خوشحالم که در کوچه و خیابان من را نمی‌شناسند؛ چون این موضوع خجالت زده‌ام می‌کند. در تمام مدتی که استاد کهنمویی را در خندوانه اجرا کردم شاید دوبار اتفاق افتاده که مردم مرا بشناسند. از مشهور شدن می‌ترسم تقریبا هیچ کس در کوچه و خیابان به واسطه گریم و لباس استاد کهنمویی، محمد زیکساری را نمی‌شناسد. اتفاقی که خودش هم از آن استقبال می‌کند. «خوشحالم که در کوچه و خیابان من را نمی‌شناسند؛ چون این موضوع خجالت زده‌ام می‌کند. در تمام مدتی که استاد کهنمویی را در خندوانه اجرا کردم شاید دوبار اتفاق افتاده که مردم مرا بشناسند. یک بار موقع کپی گرفتن بود که مغازه‌دار باهوش بود، از روی صدا شناخت و از من پول نگرفت. (با خنده) بار دوم هم در یک کافه بود که وقتی کافه دار سفارشم را آورد دیدم رویش نوشته بود استاد کهنمویی» برخلاف تصوری که خیلی‌ها از زیکساری به خاطر اجراهایش در خندوانه دارند، او به شدت آدمی جدی و حتی گوشه گیر است. همین موضوع هم باعث شده تا چندان تمایل برای مشهور شدن نداشته باشد، تا جایی که خودش می‌گوید سالیان سال از مخالفان سر سخت موبایل و شبکه‌های اجتماعی بوده و حتی تا مدت‌ها در برابر خرید آن مقاومت می‌کرده است. «من کارهای زیادی را بلدم انجام بدهم. من کار تئاتر انجام می‌دهم. می‌نویسم، کارگردانی می‌کنم و حالم با همین خوب است. برای همین شهرت خیلی جزو الویت هایم نیست. بیشتر از خودم برایم مهم این است که کار و نقشم دیده شود. من حتی صفحه اینستاگرامی را هم که برای خودم باز کردم برای تبلیغ و اطلاع‌رسانی کارها و نمایش هایم بود نه خودم.» خودم به شدت خجالتی هستم ولی کهنمویی نه! وقتی صحبت از شهرت و شناخته شدن می شود. محمد زیکساری برایمان از خجالتی بودن شخصیت واقعی خودش حرف می‌زند، از اینکه اگر چند نفر به طور همزمان به خیره شوند از شدت خجالت عرق میکند، اما سوال ما اینجاست که با چنین شخصیت خجالتی او چه طور به بازی در تئاتر و اجرای استندآپ مشغول است؟ «من اگر قرار بود خودم در خندوانه استندآپ اجرا کنم از استرس اینکه مخاطب نخندد هر بار گریه می‌کردم و بیرون می‌رفتم؛ ولی در کار ما، ماجرا از جایی شروع می‌شود که شما دائم دارید در مرز خودآگاه و ناخودآگاه حرکت می‌کنید. یک تعریفی در بازیگری وجود دارد که می‌گوید بازیگری کنترل و رهایی است. کنترل از خودآگاه می‌آید و رهایی از ناخودآگاه؛ شما در تئاتر دائم در این مرز حرکت می‌کنید. شما ۱۵ دقیقه از نمایش گذشته به خودت می‌آیی و می‌گویی این نمایش است، ولی در ادامه دوباره غرق در اجرا می‌شوی برای تماشاچی هم همین اتفاق می‌افتد؛ چون ما دائم داریم در مرز خودآگاه و ناخودآگاه حرکت می‌کنیم.» در اجرا پشت استاد کهنمویی پنهان می‌شوم خنداندن دیگران شاید یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا باشد. این موضوع از جایی به خودش سر وشکل جدی‌تر و مهم‌تری می‌دهد که شما یک استندآپ کمدین باشید. چون در اجرای استندآپ مهمترین ماموریت و وظیفه شما این است که مخاطب را بخندانید و اگر او به اجرای شما نخندد شما بازی را باخته‌اید. وقتی از آقای زیکساری درباره این نگرانی می‌پرسیم او این طور جوابمان را می‌دهد. «من، یعنی محمد زیکساری اگر قرار بود استندآپ اجرا کنم و بعد مخاطب به آن نخندد، خودم را می‌باختم؛ ولی کهنمویی این طور نیست او درسش را می‌دهد و می‌رود. حالا تماشاچی‌ها می‌خواهند بخندد، می‌خواهند نخندد. اگر هم نخندند او باز با پررویی ادامه می‌دهد و می‌رود؛ برای همین من در این قالب نگرانی ندارم چون خودم را پشت کاراکتری مثل استاد کهنمویی پنهان کرده‌ام.» «من، یعنی محمد زیکساری اگر قرار بود استندآپ اجرا کنم و بعد مخاطب به آن نخندد، خودم را می‌باختم؛ ولی کهنمویی این طور نیست او درسش را می‌دهد و می‌رود. حالا تماشاچی‌ها می‌خواهند بخندد، می‌خواهند نخندد. استندآپی که هرگز در خندوانه پخش نشد وقتی محمد زیکساری برایمان از پنهان شدن خودش در حین اجراهای استاد کهنمویی می‌گوید، برایمان از خاطره اجرایی حرف می‌زند که هیچ‌وقت در خندوانه پخش نشد، اجرایی که او نه در قالب استاد کهنمویی که در قالب خود محمد زیکساری در مقابل تماشاچی‌ها ظاهر شده است. « من یک بار به عنوان محمد زیکساری در خندوانه استندآپ اجرا کردم که پخش هم نشد. استندآپی درباره سینما بود که یک مقدار هم تخصصی بود؛ ولی سعی کرده بودم عامه پسند باشد. باورتان نمی‌شود در اجرا هیچ‌کس نخندید، فقط نگاه می‌کردند. در آن لحظه شروع کردم به عرق کردن، این حال عین باتلاق می‌ماند! مخاطب هم در حین اجرا خوب می فهمد که داری دست و پا می زنی. من واقعا داشتم دست و پا می‌زدم و آنها هم فقط نگاهم می‌کردند. دقیقا همان‌جا بود که دلم می‌خواست زمین دهان باز کند و من بروم داخلش. بعد از آن استندآپ انقدر حالم بد شد که حد و اندازه ندارد. همان جا بود که فهمیدم من با شخصیت خودم هرگز نمی‌توانم استندآپ کنم.» از دکتری فلسفه هنر تا اجرای استندآپ در خندوانه تز دکتری زیکساری در رشته فلسفه هنر از آن اسم‌های عجیب و غریبی است که برای ما تنها سینمای برگمان بودنش آشنا بود، اما هرچه بود چیزی بود که خودش می‌گوید وقتی به آن فکر می‌کند دچار دوگانگی می‌شود. «من در زندگی‌ام زیاد با خودم درگیر می‌شوم مثلا گاهی وقت‌ها به خودم می‌گویم اگر من دکتری فلسفه هنر می‌خوانم و الان مشغول تز دکتری هستم پس آن کسی که هر هفته در قالب استاد کهنمویی به خندوانه می‌رود و استندآپ می‌کند چه کسی است؟ من کدامشان هستم؟» نمی دانم دانشجویانم می‌دانستند من کهنمویی هستم یا نه! شاید یکی از هیجان انگیزترین بخش های زندگی محمد زیکساری برای ما این است که خود او در زندگی واقعی‌اش استاد دانشگاه است. او به دانشجویان ارشد نقاشی«تاریخ تطبیقی هنر» و به بچه های رشته بازیگری، «بازیگری» درس می‌دهد. او می‌گوید خودش هم نمی‌داند که دانشجویانش خبر دارند که او همان استاد کهنمویی خندوانه است یا نه! «من سر کلاس‌هایم خیلی جدی‌ام. «گفتیم و خندیدیم» هم نداریم (باخنده). سر کلاس‌ها هم آزاد هستم، رفت و آمد هم آزاد است. دیر و زود هم نداریم. این جور چیزها برایم مهم نیست؛ چون زورکی نمی‌شود. هرکسی کلاس را دوست داشته باشند می‌آیند، هر کسی هم دوست نداشته باشد، نمی‌آید.» وقتی از محمد زیکساری می‌پرسیم که او در قالب استادی دانشگاه چقدر از ویژگی‌های مشترک استادهایی مثل کهنمویی را در شیوه تدریسش دارد، این طور پاسخمان را می‌دهد. «راستش را بخواهید من برخوردم استاد و دانشجویی نیست، انگار دانشجویی هستم مثل بقیه. اینکه چقدر شبیه بقیه استادها هستم را هم نمی‌دانم چون به خودم از بیرون نگاه نکردم تا متوجه ویژگی خاص یا رفتار خاصی شوم. البته پوزیشن استاد و معلم بودن در سیستم آموزشی ماست که از معلم‌ها چیزی را می‌سازد که همه می‌بینیم. من درباره خودم این را می‌دانم که موقع درس دادن خیلی از خود بی‌خود می‌شوم چون خیلی شور این را دارم که درس را بین بچه‌ها جا بیندازم. (می‌خندد)»
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: