استفاده از فضای بومی و اقلیمی به نفع یک کتاب/ روایتی از آدمهایی پر قصه در «من از گورانیها میترسم»
آخرین شماره عیدانه فرهنگی فردا به معرفی یکی از متفاوتترین کتابهای چند سال اخیر اختصاص دارد، اثری از بلقیس سلیمانی که حال و هوایی خاص و منحصر به فرد دارد.
کد خبر :
647186
سرویس فرهنگی فردا؛ فاطمه سلیمانی ازندریانی: «من از گورانیها میترسم» مانند اغلب داستان های سلیمانی، فضایی بومی و اقلیمی دارد که همین مسئله برگ برنده اغلب آثار اوست. داستان های بومی و اقلیمی برای مخاطبی که تجربه زیستی مشابهی داشته قابل لمس تر و باورپذیرتر است. و چون تعداد آثار بومی و اقلیمی بسیار کمتر از نیاز مخاطب تولید می شوند این ژانر به دلیل کمتر دیده شدن جذابیت ویژه ای دارد. به همین دلیل است که آثار نویسندگانی مانند بلقیس سلیمانی و محمدرضا بایرامی از اقبال ویژهای برخوردارند. «من از گورانیها میترسم» داستان کشمکش انسان با جامعه یا محیط است.
فرنگیس شخصیت اصلی داستان و راوی داستان تمام کودکی و نوجوانی خود را در گوران سپری کرده و بعد از ازدواج همراه همسرش گوران را ترک کرده و ساکن تهران شده. و حالا در پی بیماری پدر و مادر راهی گوران شده تا مانند خواهر و برادرهایش که هر کدام در گوشه ای از دنیا زندگی می کنند، به مدت دوماه از پدر و مادرش پرستاری کند و طی این مدت ماجراهای زیادی را از سر می گذراند.
تکه تکه شنیدن واگویه ها برای رفع ابهام
فرنگیس در تهران مشکلات زیادی را از سر گذرانده که خانواده اش از آن بی اطلاع هستند و همین بی اطلاعی نصیب مخاطب هم می شود. مخاطب به صورت تکه تکه و شنیدن واگویه های راوی از ماجرای زندگی او باخبر می شود، اما نه آن اندازه ای که برایش رفع ابهام شود. این بیزاری از همسر که منجر به طلاق پنهانی شده و تا پایان مشخص نمی شود که آیا مربوط به همه مردان می شود یا فقط شامل حال بهرام همسر فرنگیس است. چرا که در طول داستان می بینیم که طی دوماه اقامت فرنگیس علاقه ای شکل می گیرد که شاید اگر کتاب بیشتر ادامه پیدا می کرد منجر به ازدواج می شد.
شروع پر هیاهو
کتاب با یک فصل پر هیاهو و شلوغ آغاز می شود. صفحات اول کتاب پر از شخصیت هایی هست که مخاطب متوجه ارتباط آنها با هم نمی شود. شاید مخاطب عام تر کمی در این خوانش دچار مشکل شود و نیاز به دوباره خوانی فصل پیدا کند. اما اگر کمی حوصله به خرج دهد در فصل های آتی، شخصیت ها شناسنامه دار خواهند شد و دلیل حضورشان مشخص می شود. شاید بهتر بود نویسنده مراعات خواننده را می کرد و درباره شخصیت ها توضیح مختصری می داد. مثلا وقتی می نویسد « تا تاکسی دور بزند ژاله هم بیرون آمده بود» می نوشت: «ژاله دوست سالهای دورم» اما به جای معرفی ژاله، در دل، شروع می کند به بد و بیراه گفتن به فرنگیس
خدمتکار خانه که آن هویت او هم کاملاٌ مشخص نمی شود. و فقط به گفتن اسم فرنگیس بسنده می کند. برای معرفی ژاله یک صفحه مخاطب را در تعلیق نگاه می دارد و در صفحه بعد از زبان ژاله می گوید« فخری خانم، دخترت فرنگیسه! همون که تهرونه! یادت نیست؟ همون که همکلاسی من بود و از موش و مار می ترسید»
تعلیق های پی در پی و آدم های پر قصه
معرفی کردن دیر هنگام شخصیت ها و ایجاد تعلیق به خودی خود بد نیست، اما وقتی همزمان چند شخصیت وارد داستان می شوند که هر کدام یکی از شخصیت های اصلی رمان هستند، این نیاز را به وجود می آورد که خواننده همان ابتدا با آدم های داستان ارتباط برقرار کند و نقش او را در داستان بداند.
اما همین تعلیق های پی در پی و آدم های پر قصه است که مخاطب را تا انتهای داستان می کشاند، به طوری که در پایان احساس فریب خوردن نمی کند.
همانطور که در ابتدا اشاره شد، نقطه قوت ماجرا، بومی و اقلیمی بودن داستان است و سلیمانی به خوبی از پس معرفی فضا و آدم ها و روابط میان آنها برآمده. نویسنده به توصیف و فضاسازی، زمان وقوع داستان بسنده نکرده و خواننده را همراه با خاطرات خود به سالهای دورتری می برد. به سالهای نوجوانی و سالهای تحصیل. سالهای اوایل انقلاب و زمان جنگ.
فضای جنگ و انقلاب و اتفاقات فرعی آن دوران، به طور عمده در پیشبرد داستان های سلیمانی نقش دارند و عمدتاً چهره ای که از آن دوران ترسیم می شود فضایی سیاه و تلخ است.« شوهر کردن به سپاهیان جوان گورانی یک مدت در دبیرستان جلال آل احمد گوران اپیدمی شده بود»
یادکردن از شخصیت های دیگر کتاب های سلیمانی در این کتاب
یکی دیگر از شگردهای سلیمانی، صحبت از آدم ها و شخصیت هایی است که در داستان های دیگر او ایفای نقش کرده اند. به طوری که گویی هرکدام از آنها وجودی حقیقی داشته اند و حالا نیازمند یادآوری هستند. « در حسرت این می سوختم که مثل فریبا سلاطوری، ترک موتور نامزدم بنشینم و تنها خیابان گوران را بارها گز کنم» همین شگرد شاید باعث شود که مخاطب به دیگر کتاب های این نویسنده هم سرک بکشد و مثلاً دلیل خودکشی رودابه شیخ خانی را بداند یا اینکه ناهید که بوده و در گذشته چه کرده. اما آیا اگر مخاطب سایر کتابهای سلیمانی را نخوانده باشد، در مواجهه با این شخصیت ها که در این کتاب فقط از سرنوشت
شان مطلع می شود، دچار گنگی و سردرگمی نخواهد شد؟ آیا برخورد با این اسامی خواننده را از خط اصلی داستان دور نخواهد کرد؟
خانم تهرانی در گوران
اما داستان اصلی داستان بیگانگی فرنگیس با فضای گوران است. او سالها دور از گوران زندگی کرده و با اینکه بارها به زادگاهش سفر کرده اما با هربار سفر این بیگانگی بیشتر خودنمایی می کند و فاصله فرنگیس با گوران بیشتر می شود. فرنگیس حالا یک «خانم تهرانی» است که نه مثل گورانیها تعارفکردن و تکهپرانی بلد است، نه حتی ظاهرش شبیه به آنهاست.
حتی به قدری از گورانیها فاصله گرفته که وقتی در بطن گوران است هم میتواند با نظاره آن از بیرون، قضاوتش کند، ولی این فاصله ظاهری و باطنی یعنی اینکه او دیگر واقعاً گورانی نیست؟ پس چرا گوران همیشه با اوست؟ چرا مدام به گوران بازمیگردد؟ چرا حتی اگر جسماش هم به آن بازنگردد، بخشی از یاد و خاطراش همیشه در تسخیر گوران است؟ «چقدر وایبر، اسکایپ، یاهو مسنجر و ایمیل خوباند. پس چرا من در گذشته زندگی میکنم؟ چر این گذشته لعنتی گوران ولم نمیکند؟ چرا به بچههایم فکر نمیکنم، به سفرهایی که میتوانم به آمریکا و اگر کار فرناز و شوهرش درست شد، به استرالیا داشته
باشم؟»
گوران تبدیل به یک شخصیت می شود
کلیت گوران آنقدر برای فرنگیس جدی و حیاتی است که گوران را در قالب یک شخصیت می بیند. « گوران خواب است» « آیا گوران ما را نمی خواست، همانطور که ما گوران را نمی خواستیم؟» « گوران تازه بیدار شده» اما این تأکید بیش از اندازه روی گوران باعث کم اهمیت شدن سایر وقایع می شود به طوری که خواننده احساس می کند مسبب اصلی همه وقایع، شهری به نام گوران است، نه آدمهایی که گوران را ساخته اند و همین ماجرا از گوران سرزمینی نفرین شده می سازد که باعث می شود ماجراها و اتفاقات را خارج از این فضا نتوان تصور کرد.
در واقع شخصیت اصلی داستان گوران است نه فرنگیس...
«من از گورانی ها می ترسم» سال 94 از سوی نشر چشمه با قیمت 15000 تومان منتشر شده است.