مصاحبه جالب و شنیدنی با فرزند مرحوم داود رشیدی
لیلی رشیدی دختر مرحوم داود رشیدی با سریال تلویزیونی زی زی گولو که برای کودکان ساخته شده بود در جامعه هنری ایران شناخته شد.
کد خبر :
645757
آسمونی: لیلی رشیدی با سریال تلویزیونی زی زی گولو که برای کودکان ساخته شده بود در جامعه هنری ایران شناخته شد.
ابتدا از چگونگی پیوستن به گروه نمایش «اسکلیگ و بچههای پرواز» بگویید.
من پیش از این،کار دیگری هم با «محمد عاقبتی» داشتم برای بچهها به نام «تنها خدا حق دارد بیدارم کند» که بر اساس داستان «اُسکار و مامانصورتی» نوشته «اریک امانوئل اشمیت» بود و در جشنواره کودک اصفهان اجرا شد.سپس آقای عاقبتی تصمیم گرفت دوباره برای بچهها کار کند.اول من و «هوتن شکیبا» بودیم.عاقبتی میخواست بر اساس بداهه یک چیزی شکل بدهد، بعد توسط خانم «جلیله هیبتان» با رمان «اسکلیگ و بچهها» آشنا شد و یک روز آمد سر تمرین و گفت به نظرم خوب است بر اساس این قصه،یک نمایشنامه داشته باشیم و کار کنیم.کتاب را خواندیم،دیدیم رمان خیلی قشنگی است. بیشتر صحنهها را اتود کردیم.«مهدی کوشکی» هم سر تمرینها بود و صحنهها را مینوشت.گاهی هم مینوشت و با خودش میآورد.اینطوری به یک برداشت آزاد از رمان رسیدیم.
در اولین برخورد با رمان «اسکلیگ و بچهها»،نظرتان درباره آن کتاب چه بود؟چه ویژگیهایی برای اقتباس نمایشی و جذب مخاطب داشت؟
به نظرم خیلی رمان سفت و محکمی است.از روی آن فیلم هم ساخته شده.نمایشنامه آن هم اجرا شده و جایزههای زیادی برده.خب رمان خیلی قشنگی است.
به نظرم رمانی که میگویید خیلی قشنگ است،حتی با وجود برخورداری از فضای فانتزی،برای نوجوانان خیلی تلخ است.قبول دارید؟
بله، ببینید نمایش «تنها خدا حق دارد بیدارم کند» یا داستان «اسکار و مامانصورتی» هم همینطور بود؛یک بچهای که سرطان دارد و در حال مرگ و روزهای آخرش است،دارد با یک فرشته آماده میشود برای مردن. «اسکلیگ…» هم تلخیهایی دارد،ولی به نظرم این تلخی نیست،اینها بیشتر واقعیات است.خب واقعیاتی در زندگی هر کس هست،هر کدام از ما در خانوادههایمان مریض داریم،هر بچهای ممکن است در خانوادهاش بچه مریض دیگری باشد،اینها واقعیات زندگی است اما یک چیزهایی هست که همیشه وحشت داریم از پرداختن به آنها،چه در نمایشنامههایمان،چه در حرفزدن با بچهها.همیشه فرار میکنیم.
خیلی برای من جالب است،چون برعکس دین ماست که در آن به زندگی پساز مرگ عقیده داریم.ما معتقدیم هرچه آدم بیشتر سختی بکشد، پختهتر و قویتر میشود. برایم عجیب است که ما همیشه میترسیم برای بچهها از بدیها و سختیها حرف بزنیم.همیشه مواجهه با مرگ برای ما سختتر است نسبت به اروپاییها.آنها خیلی راحتتر درباره این موضوع حرف میزنند،راحتتر نشان میدهند.فکر میکنم یکوقتهایی باید جور دیگری نگاه کنیم.کار برای کودک همیشه جسارت میخواهد.ما نباید بگوییم کار کودک باید شاد باشد یا تلخیها را نشان بدهیم و…
بله،شادی هست،تلخی هم هست،ولی باید جسارت داشته باشیم بعضی وقتها برای بچهها جور دیگری هم کار کنیم. امتحان کنیم که چه میبینیم.نه امتحانی که به آن مطمئن نیستیم. برای بچه نباید آزمون و خطا کنیم. باید تجربیات دیگران را در کشورهای دیگر ببینیم. به نظرم،ما همیشه از منظر خودمان میبینیم که یک چیزی برای روبهروشدن بچه با آن،تلخ و سخت است.اتفاقا وقتی با بچه راجع به آن حرف میزنیم،میبینیم هیچوقت آنطور که ما فکر میکنیم،نیست.
جالب است که در نمایش «اسکلیگ…» با آنکه داستان،از تِم مرگ برخوردار است،ولی یک پایان امیدبخش دارد.
بله،پایانش امیدبخش است،ولی باز هم ما نباید بترسیم.اصلا موافق این نیستم که سانسور کنیم و ترسها را نشان ندهیم. بچه باید همه چیز را ببیند اما به بزرگترها یکجور نشان میدهیم، به بچه جور دیگر، با یک فانتزی و تخیل دیگر.وظیفه ماست که وقتی داریم برای بچه کار میکنیم،چه تلخ و چه شیرین،پرتخیلتر و جسارتآمیزتر باشد.
این دیدگاه شما،به نوعی بر اهمیت پرداختن به کار تئاتر برای نوجوانان تاکید میکند.نظرتان درباره تئاتر نوجوان که خیلی فقیر است و تازه چند سال است دارد باب میشود،چیست؟
بله،متاسفانه تازه دارد باب میشود و امیدوارم شروع خوبی باشد.منکر این نمیشوم که ما تئاتر کودک داشتیم. کسانی بودند که در کارکردن برای بچهها زحمت کشیدند و هنوز هم دارند زحمت میکشند،ولی تئاتر بچههای ما یک نوع شده بود،یعنی اگر یکی از تئاترها را میدیدیم،انگار همه را دیده بودیم.جسارت در کارها نبود.در کار ما،آن گونههای مختلف نیست که یک نفر متن خارجی بردارد و دیگری متن ایرانی.کارکردن برای نوجوانان که یک موضوع دیگر است.راهافتادن چنین کارهایی،نیازمند تلاش مسئولین است،نه هنرمندان.
افراد هنرمند با همه سختیها کار میکنند و تا یک جایی هم پیش میروند،ولی از یک جایی هم بعید نیست جا بزنند.مسئولین باید به اهمیت تئاتر کودک و نوجوان پی ببرند و از آن حمایتهای بیشتری کنند.چرا ما وقتی اینجا تئاتر کودک و نوجوان اجرا میکنیم،نباید تیزر تلویزیونی داشته باشیم؟من یا آقای عاقبتی نباید بدوییم دنبال اینکه تو رو خدا به ما تیزر تلویزیونی بدهید!مسئولین باید بروند به تلویزیون بگویند شما وظیفهتان است برای فرهنگسازی و برای اینکه یک نسل را بسازید، برای این محصول فرهنگی تبلیغ کنید وظیفهتان است بیایید مجانی برای این کار تیزر بروید.
میدانید چقدر تماشاچی کار بیشتر میشود؟میدانید ما چه شبهایی با جمعیت کم اجرا رفتیم تا خبر و تبلیغ آن گوش به گوش برسد و دیگران هم بیایند؟چرا روزنامهها نباید مجانی برای ما تبلیغ کنند؟البته از کسانی هم باید تشکر کرد،مثل آقای نایینی که خیلی کمک کردند و چند تا تبلیغ مجانی در روزنامهها برای ما رفتند،ولی این وظیفه ما نیست دنبال این چیزها باشیم.وظیفه مسئولین است که حمایت بیشتری کنند و به آن بها بدهند که بالاخره پول گروه و کاری که میکنند، برگردد.
ما نباید دغدغه پرکردن سالن را داشته باشیم.البته کار بزرگسالان مدتی است راه افتاده.در خانه هنرمندان و تئاترشهر،اگر برخی کارها استانداردهایی را داشته باشند،با سالن پر اجرا میروند.ما داریم در تالار حافظ کار کودک و نوجوان اجرا میکنیم؛تالاری که هنوز خیلیها آن را نمیشناسند،آن هم در ماه بد،فصل بد.
فکر میکنم شخصیت حقیقی خودتان،خیلی به کمک نقش آمده.«مینا» خیلی درست و نزدیک بود به یک دختر نوجوان پرشور و هیاهو.اگر کسی شما را به عنوان «لیلی رشیدی» نمیشناخت،فکر میکرد او یک هنرپیشه نوجوان است.این شور و نشاط و کمسن و سالبودن مینا را،از شخصیت خودتان اضافه کردید یا حاصل تلاش و تمرینتان بود؟
تلاش هم کرده بودم اما فکر میکنم بیشتر به خاطر آن بود که احساساتم را بیرون ریخته بودم.فکر میکردم مینا بچهای است مثل همان چیزی که در متن هم میگوید؛مدرسه نمیرود،عاشق حیوانات و طبیعت است،همیشه پابرهنه است.در اصل کتاب این قضیه بیشتر است. بچهای بود که احساساتش بیرونی بود و همه چیز را خیلی زودتر نشان میداد.این قضیه را کمی در خودم رها کردم.خودم هم کمی اینطوری هستم و الان که این نقش را بازی میکنم،بیشتر اینطوری شدهام.
تجربه پروازکردن چطور بود؟از پرواز ترسیدید یا مشکلی نداشتید؟
روزهای اول میترسیدیم.مخصوصا که روزهای اول رفتیم در تالار وحدت تمرین کردیم با این وینچها(winch، دستگاه بالابرنده).آنجا کمی میترسیدیم،در اجرای همدان،«آنالی شکوری» با ما بود به جای «خسرو پسیانی» که خیلی هم خوب بود ولی در همدان که اجرا میکردیم،نتوانستیم سه نفری پرواز کنیم،فقط هوتن(اسکلیگ) پرواز کرد.اینجا خیلی به ما اطمینان دادند که وینچها درست است و خیالتان راحت باشد.در تالار وحدت که تمرین میکردیم،کمی ترسیدم اما اینجا نه.خیلی مزه میدهد.بعضی وقتها که خسته میشوم،در طول اجرا میگویم آخجون،الان تمام میشود و میرویم بالا!
خانم رشیدی،چند سال است نسبت به سالهای اوج کارتان،کمکارتر شدهاید.
بله،البته در تلویزیون.این سالها بیشتر در تئاتر کار کردهام.من هیچوقت هنرپیشه سینما نبودهام که بگویم پیشنهادات بیشماری داشتهام و انتخاب کنم.فقط چند جا انگشتشمار کار سینمایی کردهام.
اگر پیشنهادهای سینمایی باشد،خودتان رغبت دارید در سینما بازی کنید؟
اگر کار خوبی باشد،آدم میرود،ولی من بیشتر هنرپیشه تئاتر و تلویزیون بودهام.در تلویزیون،متاسفانه مدتی است برنامههای خوبی نبود.ضمن اینکه همیشه شرایط و سلایق دیگری حاکم است.همیشه سلیقه آدم نیست در تلویزیون.دیگران تصمیم میگیرند هر کس چقدر و در چه کاری باشد و اصلا آیا باشد یا نباشد.سلایق دیگری حاکم است و همیشه سلیقه من نیستم.الان کار آخر خانم «مرضیه برومند» به نام «آبپریا» را بازی کردهام که از مهرماه پخش میشود.یک کار تلویزیونی است برای کودک و نوجوان.در سالهای اخیر تئاتر بیشتر کار کردهام.
الان وضعیت تئاتر را چگونه ارزیابی میکنید؟
فکر نمیکنم در وضعیت خوبی باشد. برای اینکه کمی سانسورها دارد بیشتر میشود.تعداد بازبینیها دارد دوباره و دوباره بیشتر میشود. بهنظرم این همه سانسور و اینکه چند بار بیایند و ببینند،کمی غمانگیز است.ما دیگر میدانیم باید چگونه کار کنیم و چه چیزهایی را رعایت کنیم.یک چیزهایی را هم گاهی اجازه میدهند که یکسریها میآیند و میبینند و میگویند: «وای چه مملکت آزادی،چه چیزهایی را اجازه میدهند»،ولی اتفاقا آن چیزهایی که اجازه اجرا میگیرند،بسیار سطحی است.هیچگونه فکر و تعمقی در آن نیست.کاری که آدمها را ببرد توی فکر، بلافاصله جلوی آن را میگیرند.منظورم این نیست که تئاتر باید خیلی سنگین باشد،ولی دلم میخواهد آدم تئاتری ببیند که برود به دنیای دیگر.فکر آدم باز شود و فکر کند.به نظرم این عنصر فکر و اندیشه که تماشاچی را به دنیای دیگری ببرند،دارد گرفته میشود از تئاتر ما
شنیدهام همیشه برای خلق نقش و رسیدن به آن،زحمت لازم را میکشید تا نقش درست از آب دربیاید.درست است؟
(با خنده)خیلی هم زحمت نمیکشم.از زیر تمرینها درمیروم و سعی میکنم کمترین روزها را بیایم سر تمرین،ولی خب دلشورهاش را دارم.هنرپیشهای هستم که خیلی متکی به کارگردان و افراد تئاترم،یعنی خیلی احتیاج به کمک دارم و احتیاج به صحبتکردن راجع به کار…