روایت پنجم: مردی که صبرش تمام شده بود
از چشمهایش مثل ابر بهار، باران آمد. از کار تدفین زهرا –سلام خدا بر او-، فارغ شده بود. رو کرد به مزار پیامبر(ص)؛ «یا رسولالله! امانتت برگردانده شد... اما در فراق فاطمهات صبرم کم شده، طاقتم تمام شده...». این شکایت از بیصبری و کمطاقتی را همان مردِ جنگیِ عرب داشت میگفت، همان فاتح خیبر؛ صاحبِ ذوالفقار؛ مردِ لیله المبیت. میدانید! خیلی سخت است آدم «بهترین یاورش برای بندگی خدا» را، آرام و مخفی، توی تاریکی شب به دست خاک بدهد.
کد خبر :
638361
سرویس سبک زندگی فردا؛ مریم روستا: خیلی گذشته بود از آن روز که رو در رویِ رسولِ خدا(ص) نشسته بود و گفته بود: «یا رسول الله! مرا رغبت افتاده است در فاطمه(س)»! خیلی گذشته بود از آن شب که مهارِ ناقه بانویش در دستِ سلمان بود و صدای شعرخوانی و شادیِ زنان مهاجر و انصار در کوچههای مدینه پیچیده بود؛ از آن شب که فاطمه(س)، خاتونِ خانه او شده بود. همیشه وقتی به فاطمه(س) فکر میکرد همه وجودش را شُکر و شادی پر میکرد. انگار خدا توی همه این سالها یک همپا و همقدم خوب برایش گذاشته باشد. فکر کرد هنوز هم اگر کسی از او میپرسید «همسرت چطور همسری بود؟» همان جوابی را میداد که
فردای عروسی به رسولِ خدا داده بود؛ فاطمهاش راستی بهترین یاور بود برای بندگیِ خدا ۱ .
از چشمهایش مثل ابر بهار، باران آمد. از کار تدفین زهرا -سلام خدا بر او-، فارغ شده بود. رو کرد به مزار پیامبر(ص)؛ «یا رسولالله! امانتت برگردانده شد... اما در فراق فاطمهات صبرم کم شده، طاقتم تمام شده...» ۲ . این شکایت از بیصبری و کمطاقتی را همان مردِ جنگیِ عرب داشت میگفت، همان فاتح خیبر؛ صاحبِ ذوالفقار؛ مردِ لیله المبیت. میدانید! خیلی سخت است آدم «بهترین یاورش برای بندگی خدا» را، آرام و مخفی، توی تاریکی شب به دست خاک بدهد.
فاطمیهها آدم دلش میخواهد بنشیند و برای آن مرد بزرگ گریه کند؛ وقتی که صبرش تمام شده بود، وقتی که اندوهش ابدی شده بود.
پینوشت:
۱. نعم العون علی طاعه الله ۲. نهج البلاغه/ خطبه ۲۰۲
روایتهای قبلی:
روایت یکم: ... و اما مادر ما؛ فاطمه سلامالله علیها
روایت دوم: دختری شبیه پیامبر (ص)
روایت سوم: پای علی(ع) که به میان میآمد...
روایت چهارم: بانوی راستگویی که شهید شد