ریشه تنبیه بدنی در مدارس ما چیست؟
در روزهای گذشته تنبیه بدنی دانشآموزان باز هم خبرساز شد. این بار فرو رفتن مداد در سر یک دانشآموز در رودبار استان کرمان بود که خشونت در مدرسه و تنبیه بدنی در آن را بر سر زبانها انداخت.
اما کسانی که با تاریخ آموزش و پرورش آشنایی کم و بیشی دارند، میدانند که ریشههای فرهنگی و تاریخی تنبیه بدنی در آموزش و تربیت به تاریخ آغاز آن در کشور ما برمیگردد. برای مثال سعدی که دستی در اخلاق و تربیت داشت، میسراید: «استاد و معلم چو بود بی آزار/ خرسک بازند کودکان در بازار» و با این شیوه استاد و معلم را تشویق به تنبیه و از رهگذر آن کنترل کلاس میکند و نمونههای آن در ابیات ما فراوان است. از سوی دیگر مدرسه به عنوان ادامهدهنده راه تربیت در خانواده نمیتواند از آموزهها و روشهای تربیتی آن جدا باشد. هنگامی که هنوز در بسیاری از خانوادهها مهمترین ابزار پرورش زور و تهدید و تنبیه بدنی است نمیتوان انتظار داشت که مدرسه راهی جدا از خانواده و جامعه بپیماید. تنبیه در مدرسه هست، چون در خانواده هم هست، در جامعه هم هست و در نهادهای لشگری و کشوری هم هست و از همه مهمتر در اندیشههای بیشتر شهروندان هم وجود دارد. تا اندیشهها تنبیهزدایی و خشونتزدایی نشوند در روابط با دیگران بهویژه زیردستان و ناتوانان همچنان مشاهده میشود. ناآگاهی شهروندان از حقوق و وظایف نوینشان اگر کمی از ریشهها فاصله بگیریم و به سطح نزدیک شویم بیگمان به عاملهای پرشماری بر میخوریم. یکی از این عاملها نا آگاهی شهروندان با حقوق و وظایف نوین خویش است. اگر بخواهیم از بخش تاثیرگذارتر آغاز کنیم باید به آموزش نیافتگی آموزگاران در زمینه حقوق خود و دانشآموزش اشاره کرد. آموزگاران از جمله نگارنده در دوران آموزش در دانشگاه و پس از آن در دورههای نه چندان سودمند ضمن خدمت هیچگونه آموزشی در زمینه برخورد با دانشآموزان نمیبینند و شوربختانه اخلاق و منش آنها در این زمینه بر آموزههای خانوادگی و اجتماعی و تا اندازهای غریزی بنا شده است. از سویی آموزگاران رفتارهای خویش را نه بر پایه جایگاه آموزگاری و حرفه ای خویش بلکه به عنوان یک انسان معمولی طرح ریزی میکنند و از سوی دیگر دانشآموزان را زیر دست و فرمانبردار میدانند و با کوچکترین بیرون روی دانشآموز از چهارچوبهای رفتاری، بر میآشوبند و گاه چنین رخدادهای تلخی را پدید میآورند. بیگمان هر فرد داوطلب آموزگاری نیاز به آموزشهای ویژه برای برخورد با دانشآموزان، آشنایی با حقوق آنها و کنترل هیجانات خویش دارد که شوربختانه جای این گونه آموزشها در دانشگاههای تربیت معلم خالی است. اما سوی دیگر ماجرا دانشآموزانند. امروزه ساختار آموزشی ما بیش از آموزش اخلاق و رفتار و پرورش شهروندان دانا و دلسوز و آگاه و راستگو و... به دنبال ماشینهایی با خروجیهای نمره، معدل، رتبههای کنکور و... است. در ساختار آموزشی ما آموزش حقوق و تکالیف کمترین سهم را در درونمایههای آموزشی دارند و از این رو خروجیهای آن برخوردار از کمترین آموزههای اخلاقی و رفتاری و شهروندی اند- دست کم از رهگذر آموزش و پرورش. نو آموز بی انگیزه با درونمایههایی که کمترین پیوند را با زندگی کنونی و آینده اش دارد و به فریاد آمده از فشارهای خانوادگی و فرهنگی معدل مدار و کنکورمحور، زندانی در چهارچوبهای اجتماعی استوار بر سلیقههای شخصی و گروهی، گریزان از جامعه ناشاد و به دنبال فرصت برای برون ریزی هیجانات فروخورده و فروکوفته، کلاس و مدرسه و جمع همسالان را بهترین فرصت برای تخلیه میداند و نا آگاه از حق و تکلیف خویش بر روان آموزگار میتازد و او را به واکنش وا میدارد و... میشود آنچه که نباید! اما سوی سوم این داستان فرادستان آموزش و پرورش و سیاستگذران کلان هستند. بیش از دو دهه است که فرهنگیان از شرایط کاری خویش ناخشنودند. کاربهدستان در بسیاری از گسترههای آموزشی معلمان را نمیبینند و بیش از آنکه به دنبال رضایت آنها باشند در پی رضایت رفیقان و رقیبان سیاسی خویشند. برای برای مثال در حالی که نزدیک ۷۰ درصد جمعیت کشور در شهرها زندگی میکنند و تراکم کلاسها در بیشتر شهرها ۳۰ تا ۴۰ دانشآموز است! فرادستان با بهانه وجود مدرسههای تک و یا چند دانشآموزه بر طبل کاهش نیروی آموزش و پرورش میکوبند. در دو سه سال گذشته و با وجود افزایش شمار دانشآموزان کشور، نیروهای آموزشی را بیش از ۵۰ هزار تن کاهش دادهاند! این کاهش خود را در افزایش دانشآموزان کلاس و در ادامه کاهش کیفیت و بالا رفتن تنش میان دانشآموزان و معلم و بروز خشونت نشان میدهد. بنده در دوران آموزگاری شاهد سکته چند همکار و درگذشت دو تن از آنها در مدرسه و بر اثر استرس ناشی از فشارهای روانی در کلاس بودهام. کاهش نیروهای آموزش و پرورش سبب فشار بیشتر به آموزگار و دانشآموز میشود و بی گمان گونه ای از تنبیه روانی و خشونت نسبت به هر دو گروه میشود. *عضو کانون صنفی معلمان تهران