این کسب و کار فامیلی، درآمد خوبی دارد!

بخواهید و نخواهید آنها را سرچهاراه‌های تهران می‌بینید. پسر و دختر و زن و مرد هر کدام چیزی به دست گرفته‌اند و لابه لای ماشین‌هایی که پشت چراغ و ترافیک گرفتار شده‌اند می‌چرخند.

کد خبر : 632546
روزنامه ایران: برای خودشان کاری دست و پا کرده‌اند آن هم وسط شهر؛شغلی که برای شروع نیاز چندانی به پول ندارد. سرمایه‌اش چند بچه قد و نیم قد است و چهارراهی که صاحبش شوند. مالیات هم نمی‌دهند. بیزینس خیابانی که با ارتباط فامیلی و خانوادگی گره خورده است.
بخواهید و نخواهید آنها را سرچهاراه‌های تهران می‌بینید. پسر و دختر و زن و مرد هر کدام چیزی به دست گرفته‌اند و لابه لای ماشین‌هایی که پشت چراغ و ترافیک گرفتار شده‌اند می‌چرخند.
اینجا تقاطع خیابان ستارخان و میدان توحید است. در هر ساعت از شبانه روز که از میدان توحید بگذرید با دستفروش های مختلفی روبه رو می‌شوید،دستفروش هایی که حالا شکل کارشان عوض شده است.آنها بر خلاف گذشته دست‌شان را جلو دیگران دراز نمی‌کنند در عوض شاخه گل «نرگس »و دستمال کاغذی می‌فروشند. کوچک ترها اما شیشه‌های ماشین را دستمال می‌کشند و با التماس از راننده‌ها پول می‌خواهند.
از کارشان راضی اند،درآمدشان میلیونی است. «کبری» ٣ دختر و پسر ریزه میزه دارد.تنها استراحت‌شان زمانی است که چراغ سبز می‌شود. قسمت شمالی میدان توحید که هیچ شباهتی به میدان ندارد، چادرش را زیر چانه‌اش گره زده و بچه ٥-٦ ماهه‌ای را در آغوش گرفته دستمال کاغذی می‌فروشد. به شیشه ماشین‌ها می‌زند و در هر ٢ دقیقه‌ای که چراغ قرمز می‌شود 5-4 تایی دستمال می‌فروشد. به زور حاضر به حرف زدن می‌شود. لهجه شمالی دارد. سرمای زمستان و هوای کثیف پایتخت صورتش را دودزده و سرخ کرده. تند تند حرف می‌زند و هر از گاهی بینی‌اش را بالا می‌کشد. می‌گوید: «امسال پرتقال‌ها یخ زدند و برای سیر کردن بچه‌ها چاره‌ای جز کار نیست، هنری هم بلد نیستیم جز این کار. درآمدش بد نیست ولی خسته‌کننده است. حواسمان هم باید به مأموران شهرداری باشد.»
در این شلوغی و سر و صدا و بوق‌های ممتد ماشین‌ها بچه کبری و مجید خواب است. می‌پرسم با بچه سخت نیست؟ مجید ریز می‌خندد: نه خانم، عادت کرده ایم، اگر بچه‌ها نباشند که نمی‌شود کاسبی کرد، اصلاً کسی از ما دستمال نمی‌خرد.» شکم زنش را نشان می‌دهد: «تازه یکی دیگه هم تو راهه بزودی به دنیا میاد.»
دو دقیقه تمام می‌شود و کبری می‌رود لای ماشین‌ها. می‌گوید: «برو پایین تر، جاری‌ام با بچه هاش اونجاست. اسمش لیلی است. بقیه سؤالاتو از اون بپرس.»
پرسان پرسان از بچه‌های قد و نیم قدی که دستمال کاغذی و فال می‌فروشند بالاخره لیلی را پیدا می‌کنم،لاغر و جثه ای‌ریز دارد ولی شکمش جلو آمده. امروز و فرداست که فارغ شود. ٢٥ ساله است و ٣ بچه دارد که سر چهارراه دستفروشی می‌کنند.
«خانم کار نیست، باید بچه بزاییم تا کار کنن. اگر کار درست حسابی باشد که مجبور به این کار نمی‌شویم.»
از شوهرش می‌پرسم که کجاست و چه می‌کند؟ اشاره به آن سوی میدان می‌کند و می‌گوید: «با برادرهایش شیشه ماشین‌ها را تمیز می‌کنند.»
ضلع جنوب غربی میدان توحید قلمرو عروس کوچک خانواده؛ سهیلا جاری کوچک کبری است. سر و وضع‌شان نسبت به بقیه بهتر است. «امیر سام» یک ساله را به زور روی کولش به وسط میدان می‌کشد. امیر سام یک ساله با موهای طلایی و بطری ای -که با چای شیرین پر شده است -در دهان در بغل زن جوان فارغ از هیاهوی این دنیا آرام خوابیده است. راننده‌ها با التماس سهیلا شیشه اتومیبیل‌شان را کمی پایین می‌آورند نرگس‌ها را می‌گیرند و پولی کف دست سهیلا می‌گذارند.
متکدیان در چهار نقطه میدان ایستاده‌اند و به گفته خانم جابری مددکار بهزیستی؛ کودک گل فروش سر این تقاطع، هم گل فروش‌ها و هم شبه متکدیانی که دستمال کاغذی می‌فروشند جای کاسبی معینی دارند و کسی حق ندارد وارد قلمرو‌شان شود؛اجازه آمدن دست رئیس است.
آن سوی میدان قلمرو سه تا خواهرشوهرهاست. هر سه سبزه رو با شال‌های مشکی رنگ و رو رفته و دمپایی‌های پاره روی جدول کنار خیابان نشسته‌اند و بلند بلند می‌خندند. رحیمه؛ خواهر ته تغاری خانواده است بدون آنکه سؤالی بین‌مان رد و بدل بشه شروع به حرف زدن می‌کند: «می‌بینی اون خانوم که رفتین پیشش خوشگل بود زن داداش کوچکمه با بچه‌اش دستمال می‌فروشند. برادرم پوکی استخوان دارد کار دیگه‌ای هم بلد نیست. لیلی را هم که دیدی 6 ماهه باردار است امروز و فرداست که سومی رو هم به دنیا بیاره. من و سه تا خواهرمم این ور میدان کاسبی می‌کنیم. دستمال کاغذی می‌فروشیم.» می‌پرسم: درآمدتان خوب است؟ دنبال کار دیگری هم بوده اید؟ مثلاً اینکه در کارگاه‌های تولیدی مشغول شوید.
مهناز خواهر شوهر بزرگ خانواده است. 28 سال دارد اما ظاهرش حداقل دو برابر سنش را نشان می‌دهد. پاسخم را می‌دهد: «ما که حرفی نداریم اگر ماهانه یک و نیم میلیون می‌دهند ما حاضریم بریم تولیدی‌ها کار کنیم وگرنه پونصد ششصد تومن که نشد پول. من خودم بچه معلول دارم خرجش خیلی بالاست.اینجوری بهتره وقتم در اختیار خودمه هر وقت بخوام میرم خونه و به بچه هام سر می‌زنم. ما بچه هامونو سر چهارراه نمیاریم. خودمون کار می‌کنیم که اونا در آسایش باشند. 13 روز عید را هم که تعطیل هستیم همگی میریم شمال خوش می‌گذرونیم.» می‌پرسم اینجا کسی اذیت‌تان نمی‌کند مزاحم تان نمی‌شوند؟ لیلا خواهر وسطی دستمال کاغذی‌ها را در مشتش جابه‌جا می‌کند، چادرش را جلو می‌کشد و می‌گوید: «خانم همه چیز دست خود ما زن هاست بیخود می‌کنه کسی مزاحم بشه خودمان حسابش را می‌رسیم.»
ساعت 4 بعد از ظهر است و هر لحظه به اتومبیل‌های داخل میدان توحید اضافه می‌شود ولی هنوز تا ساعت 10 شب که اوج کاسبی‌شان است، زمان زیادی باقی مانده.رحیمه پول‌هایش را گوشه روسری‌اش پیچیده گره روسری را باز می‌کند. از 10 صبح 60 هزار تومان دخل کرده است.
هوا رفته رفته رو به تاریکی می‌رود. صدای بوق ماشین‌ها و آلودگی هوا ترکیب پیچیده‌ای را ایجاد کرده‌اند. دوباره چراغ قرمز می‌شود هر سه خواهر به تکاپو می‌افتند و به سوی اتومبیل‌ها روانه می‌شوند. در 105 ثانیه چراغ قرمز، رحیمه و لیلا و مهناز به شیشه خودروها می‌کوبند و هر کدام 4 تا 5 دستمال کاغذی می‌فروشند. بعد از کلی صحبت با آدم‌های اینجا از دور مجید را می‌بینم که دست پسرش را گرفته به سمت ما می‌آید. این بارسر درد دلش باز می‌شود: «خانم ازم پرسیدی چرا از شمال آمدم تهران که تکدی گری کنم یا چرا کشاورزی نمی‌کنم؟ براتون توضیح میدم. اونجا کار نیست ما هم که زمین نداریم. یا باید بریم نشاکاری یا پرتقال چینی. هر دو کارها، فصلی اند. امسال هم که برف و سرما امان نداد اما رفتم 20 روز هم کار کردم ولی بازم روز از نو و روزی از نو. اینجا باز می‌تونم شکم زن و بچه‌ام را سیر کنم. 300 هزار تومان بابت اجاره اتاق در شوش کرایه می‌دهم. خیالمم راحته زن و بچه‌ام پیش خودم هستند. «می‌پرسم چقدر درآمد داری؟ می‌گوید: خانم گل گران شده. مردم زیاد گل نمی‌خرند. آخر هفته‌ها بازار‌مان خوب است. امروز ساعت 10 صبح اومدم اینجا تا الان 60 هزار تومان سود کردم. صبح 100 هزار تومان پول نرگس هام شده بود.»
آدم‌های اینجا حاضر نیستند بروند و جای دیگر مثلاً کار خدماتی کنند. می‌گویند صرف ندارد برای حقوق یک میلیونی صبح تا غروب در این شرکت و آن شرکت سگ دو بزنند. آنها هر چهارراه را به تسخیر خود درآورده‌اند و با تشکیلاتی حساب شده فعالیت اقتصادی دارند! با حساب سرانگشتی می‌شود فهمید که روزی ٢٠٠-٣٠٠ هزار تومان کاسبند.

به تازگی سازمان بهزیستی طرح ضربتی جمع‌آوری معتادان را شروع کرده است. آن‌طور که رئیس سازمان بهزیستی کشور خبر داده این افراد پس از جمع‌آوری در یک مجتمع فوریت‌های اجتماعی مورد غربالگری قرار گرفته و پس از تفکیک جنسیتی و جداسازی دختران و پسران در مراکز بهزیستی ساماندهی می‌شوند و متکدیان افغان به اداره اتباع تحویل داده می‌شوند. با وجود آنکه تکدی گری جرم محسوب می‌شود اما پراکندگی و پخش شدن متکدیان در نقاط مختلف شهر و از طرفی اجازه ندادن باندهای تکدی گری برای جمع‌آوری کودکان، کار را برای مددکاران بهزیستی سخت تراز پیش کرده است. به گفته خانم جابری بر خلاف گذشته باندهای تکدی گری امروزه اغلب توسط پدر خانواده اداره می‌شوند و همین مسأله کار جمع‌آوری کودکان متکدی را برای آنها سخت کرده است.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: