روایت آتشنشان از مرگ نجات یافته در حادثه پلاسکو +عکس
23 روز از حادثه پلاسکو گذشته بود که آتشنشان نجاتیافته به دفتر خبرگزاری میآید تا از سختترین روز کاریاش در این سالها بگوید. مرد 40 سالهای که در رشته مهندسی فناوری آلایندههای محیطزیست تحصیل کرده و قبل از اینکه آتشنشان شود در امنیت پرواز فرودگاه مهرآباد فعالیت میکرد؛ همیشه دلش میخواسته آتشنشان شود و به همین خاطر سال 82 وارد سازمان آتشنشانی میشود.
آنا: مردی که صادقانه دلش میخواهد آن روز مثل همان 16 همکار فداکارش شهید میشد، دستکم به خاطر همه کابوسهای خواب و بیداری این روزهایش که خلاصه شده در صبح سی دیماه، به همکاری که جلوی چشمانش شهید شده، به صدای شهید امینی و آخرین جملهای که از او شنیده، به ساختمانی که دیگر نیست اما آوارش در جان و روح و این مرد و خیلیهای دیگر هنوز باقی مانده. با همه این حرفها، جمال فرنیا، هنوز شغلش را دوست دارد، با اینکه زخمهای جان و روحش حین تعریف روز واقعه، از دستهایش، نگاهش، لرزش صدا و بغضش پیداست اما اصرار دارد بنویسیم، شغلشان سخت است، دوستانش عاشقانه زحمت میکشند و چه ساده و بیانصافاند کسانی که دستکم تا پیش از پلاسکو تصورشان از آتشنشانها، اتاقک استراحت بود و والیبال و چند باری هم عملیات. مشروح گفتوگوی آنا با وی را میخوانید:
در حوادث و حریقهای گسترده احتیاج به حضور نیروها و ایستگاههای بیشتر است. در این زمان اصلا مهم نیست که ایستگاه شما در کدام نقطه تهران واقع شده است، تمامی ایستگاهها باید این هماهنگی را داشته باشند که در لحظه اعلام در محل حادثه حضور پیدا کنند. ضمن اینکه ما تنها ایستگاهی نبودیم که به صورت نیروهای کمکی به آنجا اعزام شد. در لحظات اولیه حادثه ایستگاههای نزدیک پلاسکو به عنوان نیروهای اصلی به آنجا اعزام شده بودند و سپس از چندین ایستگاه متفاوت برای حضور در آنجا درخواست کمک شد.
بله، چون به شکل حرفهای ورزش (بسکتبال) میکردم، هرازگاهی برای خرید کتانیهای مارک به ساختمان پلاسکو سر میزدم و آخرین بار حدود پنج سال پیش بود که به پلاسکو رفتم.
اماکن پرخطر از سوی آتشنشانان بازدید میشود و لیستی تحت این عنوان در محدوده کاری ما در اختیار آتشنشانان قرار میگیرد. این بازدیدها به صورت سالانه اتفاق میافتد. آتشنشانان اماکن پرخطر محدوده خود را شناسایی و بعد اعلام میکنند.
ما قدرت اجرایی نداریم و نمیتوانیم ساختمانی را پلمپ کنیم و زمانی که برای ساختمانی 16 بار اخطاریه فرستاده میشود و نتیجه نمیبینیم لابد قدرتی وجود دارد که مانع به نتیجه رسیدن میشود.
به من تا به حال پیشنهاد رشوه ندادهاند. ما آنقدر در کار خود جدی هستیم که اجازه ندهیم حتی به این پیشنهاد فکر کنند.
ساعت حول و حوش 9:15 دقیقه بود که من به همراه تیمم به محل حادثه رسیدیم. در لحظات اولیه بهترین چیزی که به چشمم آمد، زونبندی بود که از سوی پلیس انجام شده بود. این کار باعث میشد تا از ورود خودروها و افراد متفرقه به محل حادثه جلوگیری شود.مردمی هم که در محل حادثه بودند در واقع کسبه ساختمان پلاسکو بودند، البته باز هم تجمع جمعیت در آنجا زیاد بود، اما این تنها مختص حادثه پلاسکو نیست و ما در واقع در بیشتر موارد با تجمع جمعیت در حوادث روبهرو هستیم. ناگفته نماند که حضور جمعیت در محل حادثه باعث کاهش 70درصدی کارایی آتشنشانان میشود. وقتی رسیدیم خودروهای بالابر آتشنشانان از سه جهت در حال اطفای حریق در پلاسکو بودند.
خیر. برای هر حریق و حادثهای پلن (نقشه) مخصوصی وجود دارد. هیچ حادثه حریقی شبیه حادثه دیگر نیست. در طول تاریخ آتشنشانی در کل دنیا نمیتوانیم یک حریق یا حادثهای را جمعبندی و آنالیز کنید و در نهایت متوجه شوید که دو حریق شبیه یکدیگر است. یک فرمانده باید بتواند با یک ارزیابی اولیه برای اطفای حریق به یک جمعبندی مناسب برسد و سپس وارد عملیات شود.
به طور حتم کسبه در شهید شدن آن 16 آتشنشان مقصر بودند. آنها به ما اجازه کار کردن نمیدادند. زمانی که طبقات را برای رسیدن به محل آتشسوزی طی میکردم، عدهای را دیدم که با تی مشغول تمیز کردن مغازه خود بودند. زمانی که حتی به یکی از آنها هشدار دادم با من رفتار بسیار نامناسبی داشت. آنها گمان میکردند آتش اطفا شده و پس از تمیز کردن مغازههایشان میتوانند مشغول به کار شوند.
پلیس نمیتوانست کسبه را از ساختمان بیرون کند، البته تا زمانی که فرماندهان آتشنشانی اجازه ندهند، نیروهای پلیس نمیتوانند وارد عملیات ما شوند و کسبه چون تصور نمیکردند ساختمانی به این عظمت ریزش کند، به هشدارها گوش نمیدادند. دوستان آتشنشان ما تلاش کردند تا مردمی را که در ساختمان حضور داشتند، به صورت کامل تخلیه کنند. چند گروه در طبقات اول تا سوم مشغول تخلیه کسبه پلاسکو از ساختمان بودند. البته موضوع دیگری که در بحث ساختمان پلاسکو مطرح است، نبود اطلاعرسانی به موقع به آتشنشانی است.
زمانی که به محل حادثه رسیدم به همراه چهار نیروی دیگر گروهام اول لباسهایمان را تعویض کردیم. مدیر عملیات از من خواست قبل از ورود به صورت کامل اطلاعات خود و همراهانم را در اختیارشان قرار دهم. وقتی که به همراه دو نفر دیگر وارد ساختمان پلاسکو شدم، اولین موضوعی که توجه من را به خودش جلب کرد راهپلههای بسیار باریک ساختمان بود. موضوع بعدی نفراتی بودند که در طبقات اول تا سوم ساختمان حضور داشتند. به گمان من حدودا 150 نفر از کسبه در این طبقات حضور داشتند. یکی از نکات سخت دیگر در ساختمان پلاسکو تعداد طبقات زیاد بود. ما باید تا طبقه 13 با پله و با لباسها و کپسول اکسیژن میرفتیم. در حوادث حریق امکان استفاده از آسانسور هم وجود ندارد، زیرا اگر آتشنشانی از آسانسور استفاده کند در واقع حکم مرگ خود را امضا کرده است. هر طبقهای که میرفتیم مردم و کسبه را داخل مغازههایشان میدیدیم. یکسری وسایلشان را خارج میکردند؛ حتی چند نفری را دیدم که گاوصندوقشان را یک طناب بسته بودند و آن را کشانکشان به سمت پلهها میبردند.
بله و نیروهای ما (حدودا 6 نفر) با خستگی در حال پایین آمدن از پلهها بودند و در آن زمان به دلیل بالا بودن حرارت به صورت تیمی آتشنشانها در حال اطفای حریق بودند. حتی در آن زمان یکی از مدیران ارشد ما گفت «بچهها خدا را شکر آتش به طور کامل خاموش شد.» طبقات بالایی محلی برای دپوی لوازم (پارچه و مانکن) بود. در طبقهای که من حضور داشتم هنوز حریق وجود داشت به همین دلیل شروع به اطفای حریق کردیم. زمانی که اطفای آنجا هم تمام شد، گروهی که مشغول به کار بودیم برای لحظاتی روی زمین نشستند تا استراحت کنند. مکان استراحت ما دقیقا نقطهای بود که ما تجهیزاتمان را در ساختمان در آنجا اسکان داده بودیم تا نیاز نباشد نیروها این تعداد پلههای زیاد را بالا و پایین بروند. من دوبار با آن تجهیزات همه پلهها را بالا و پایین رفتم تا جایی که بار سوم برای رسیدن به بالای پله از دستانم کمک میگرفتم.
حریق از بالا اتفاق افتاده بود، به همین دلیل ما تک به تک در هر طبقه حریق را اطفا میکردیم و به طبقه پایین میرفتیم. زمانی که اطفا در طبقات بالایی انجام شد ناگهان آنطور که در بیسیمها اعلام کردند حریق بار دیگر از ضلع غربی (سمت فردوسی) شعله گرفت. زمانی که ما تصمیم گرفتیم به غرب ساختمان برویم، اولین تخریب اتفاق افتاد. حتی در آن زمان هم ما ریزش را احساس نمیکردیم.در حالیکه همگی روی زمین نشسته بودیم ناگهان همه چیز تیره و تار شد و من به عقب پرت شدم. زمانی که به خودم آمدم متوجه شدم یک تیرآهن ضخیمی روی یکی از آتشنشانانی که در حال اطفاء حریق بود،افتاد. تمام این اتفاقات به اندازه یک چشم بر هم زدن به وقوع پیوست،یکی دیگر از بچهها سر همان صحنه بین دو آهن گیر کرده بود و بعد هم دو پایش شکست، چون من با آنها فاصلهام بیشتر بود آسیبی ندیدم. در حادثه پلاسکو دو تخریب انجام شد، در تخریب اول که ابتدا انجام شد ما در محلی که حضور داشتیم گیر افتادیم، تخریب اول از بالا اتفاق افتاد و علت این تخریب باری بود که در طبقات بالا بر ساختمان وارد شده بود تمام تلاشم را انجام دادم تا آتشنشانی را که زیر تیرآهن گیر کرده بود خارج کنم. با تبر زمین را کندم دستکشهایم را درآوردم و با دست مشغول کندن زمین شدم اما تلاشهایم بیفایده بود در آن صحنهها شهید علی امینی هم حضور داشت و از ما مرتب میخواست تا ساختمان را تخلیه کنیم.
در همان لحظات، تخریب دوم هم اتفاق افتاد و طبقه دهم به پایین همگی فروریخت وقتی تخریب دوم اتفاق افتاد از کسبه افرادی کنار ما نبودند در این صحنه فقط نیروهای آتشنشانی حضور داشتند که تلاش میکردند یکدیگر را نجات دهند. البته به دستور مدیران ارشد بیشتر آتشنشانان ساختمان را تخلیه کرده بودند مدیر ارشدمان به طور مداوم فریاد میزد «جمال بلند شو، خطرناکه ساختمان داره ریزش میکنه» در همین حین پشت لباس من را گرفته بود و تلاش میکرد که من را بلند کند که ناگهان ریزش دوم باعث شد یک و نیم طبقه هر دو با هم سقوط کنیم و در همان جا ضرباتی به سر و گردن و کتفم وارد شد. در واقع من جانم را مدیون مدیر ارشدمان هستم که در همان لحظات آخر مرا نجات داد. متاسفانه بقیه افرادی که سقوط کرده بودند به داخل فضای خالی ساختمان پلاسکو افتادند. بعد از سقوط، چند نفر از آتشنشانان مرا بلند میکنند و در یکی از اتاقهای به سمت فردوسی روی میز میگذارند و تلاش میکنند تا مرا به هوش بیاوردند. شهید امینی در کنارم حاضر میشود و لباسها و کلاهم که شکسته بود و دستگاه تنفسیام را از من جدا میکند. در همان حالت بیحالی صدای شهید امینی را میشنیدم که دستورات لازم را به دیگران برای به هوش آوردن من میداد. تمام پنجرههای ساختمان پلاسکو دارای محافظ بود و برای خارج شدن از پنجرهها بچهها شروع کردند با دستگاه فرز توریها را بریدند. مرا به سمت سبد بالابر بردند.
یک نفر دیگر را هم با من سوار سبد بالابر کردند، در همان لحظات آخر به شهید امینی گفتم «آقا شما هم بیا» که شهید امینی جواب داد «برو جمال، شماها جوانید» و این آخرین کلامی بود که من از شهید امینی شنیدم و هرگز از یاد نمیبرم. زمانی که به پایین رسیدم مستقیم مرا به ماشین اورژانس منتقل کردند. در آن لحظات نیمه هوشیار بودم اما بیهوش کامل هم نبودم از ماشین اورژانس با پتویی که رویم انداختند فرار کردم و دوباره نزدیک ساختمان پلاسکو آمدم.
من فکر میکردم بچهها هنوز داخل ساختمان هستند، فرار کردم تا بروم آنها را نجات دهم اما مجددا مرا گرفتند و پس از آن به بیمارستان بردند، دوباره قصد داشتم با لباس بیمارستان فرار کنم که مجددا مرا گرفتند.
بله، آخرین لحظاتی که میخواستند مرا به بیمارستان منتقل کنند همان لحظاتی که پتو بر سر نزدیک ساختمان پلاسکو بودم ساختمان تخریب شده را دیدم. در واقع فاصله بین خروج من از ساختمان تا رفتن به ماشین آمبولانس و تخریب پلاسکو زمان بسیار کوتاهی بود.
سر جمع نیم ساعت هم در بیمارستان نماندم توان ماندن در آنجا را نداشتم بعد از اینکه پزشکان معاینهام کردند، سر و کتفم آسیب جدی دیده بود رضایتنامه را امضا کردم و با رضایت خودم از بیمارستان خارج شدم و در خیابان به یک موتور سوار التماس کردم تا مرا مجددا به پلاسکو ببرد. زمانی که به محل ساختمان رسیدم متوجه شدم عمق فاجعه خیلی زیاد است، شهید امینی را هم کسی ندیده بود. مدیرم هم در همان لحظات آخری که همه بچهها را با بالابر به پایین منتقل کرده بودند، خودش را به سمت بالابر پرت میکند و در لحظات آخر نجات پیدا میکند. یکی از مواردی که باعث شد 7-8 نفر از نیروها نجات پیدا کنند شجاعت اپراتور بالابری بود که در کنار ساختمان مستقر شده بود اما با تمام صحنههایی که در آنجا وجود داشته با تخریبهایی که اتفاق میافتد باز هم اپراتور برای نجات جان آتشنشانان همه تلاشش را کرد.
نیم ساعتی را در محل حادثه ماندم و پس از آن به ایستگاه بازگشتم تلفن همراهم هم به صورت کامل از بین رفته بود، خانوادهام پس از اینکه متوجه حادثه میشوند مدام به ایستگاه و سایر همکارانم زنگ میزنند و در نهایت وقتی مرا پیدا نمیکنند همگی به سر صحنه میآیند حتی همسرم هم در سر صحنه دچار یک آسیبدیدگی میشود و پایش بر اثر برخورد با شیشه 28 بخیه میخورد و در نهایت برادر بزرگترم بود که متوجه شد من زنده هستم و به بقیه خانواده خبر داده بود.
دو فرزند دارم، یک دختر 10 ساله و پسری دو و نیم ساله. به فرزندتان اجازه میدهید که آتشنشان شود؟
مردم ایران بار دیگر در این حادثه نشان دادند که تا چه میزان مهربانند. در همان روز حادثه در حالی که من به شدت خیس بودم و گریه میکردم خانمی چادری، روسری خودش را از سر در آورد و با آن تمام سر و صورت من را خشک کرد. یک نفر دیگر به من و بچهها آب خوردن میداد. آنها تا روز آخر بچههای آتشنشان را تنها نگذاشتند. واقعا از آنها ممنونم.
دو ماه برایم استراحت تجویز شده است، البته یک روز به محل کارم بازگشتم اما حالم نامساعد شد و بچههای ایستگاه مرا به بیمارستان رساندند. پزشک به من گفت شما و همکارانتان که در آن صحنه حضور داشتید باید به صورت مرتب به روانپزشک مراجعه کنید و تنها به چند جلسه روان درمانی اکتفا نکنید.
آتشنشانان قشر مظلوم جامعه هستند و شرایط مالیشان مناسب نیست. حقوق ما و حتی حقوق مدیران آتشنشانی نجومی نیست. جا دارد به این قشر بیشتر توجه شود.