روزنامه شرق: عالم مجاهد، آیتالله هاشمیرفسنجانی، تمام وجود شریف خود را وقف اسلام کرد. او سعادت حقیقی مُلک و ملت را در استقرار اسلام رحمانی میدانست و در این راه، با همه وجود تلاش کرد و همه ناملایمات را به جان خرید. همیشه لذت میبرم از اینکه جزء اولین کسانی هستم که خاطرات ایشان را میخوانم؛ دستکم یک سال پیش از آنکه منتشر شود. نهتنها چینش کلمات و نحوه بیان مطالب برایم جالب و مهیج است، بلکه حس مبهم نانوشتهها که به حد کلمات نوشتهشده، غرا و قابلدرک است. جملاتی که درنهایت شادی و شعف نوشته شده و گاه جملاتی که با بغض و حسرت نگاشته شده و کلمات، خواننده را در اندوهی سهمگین شریک میکنند. این جملات را بخوانید که در خاطرات سال ١٣٧٢ آمده است:
«وقتی دریچه سد را باز کردند و آب با فشار از دریچهها به رودخانه سرازیر شد، برای من آن منظره شکوهمند جریان آب و امواجی که به دیوارههای مسیر میکوبید، آنچنان لذتبخش بود که هیچ چیز شیرینتر از آن در زندگیام نبود که در بیابان خشک بلوچستان، در نزدیکی مرز، با همت کارگران جمهوری اسلامی، آبی که همیشه هرز میرفت و مایه خسارت بود و خاک باارزش ما و هستی روستاییها را به دریا میبرد، این آب اکنون مهار شده است و جریان مطمئنی را برای کشاورزی و شرب منطقه خواهد داشت. دریاچه سد را که میدیدم، به نظرم مثل منظره بهشت بود؛ از بس این آب زیبا میآمد».
این کلمات، در افتتاح سد «پيشين» در استان سیستانوبلوچستان نگاشته شده و چه زیبا عشق به سازندگی را به تصویر کشیده است. خاطرات هاشمیرفسنجانی، مملو از جملات عمیق، کنایهها، اشارات آشکار و پنهان و مطالب متنوعی است که خواننده را بر سر ذوق میآورد و مسحور میکند. حتما شما هم مثل من منتظرید تا بخوانید، هاشمی در خاطرات سال ٨٤ روزی که شکایت انتخابات را پیش خدا بُرد، حس خود را با چه کلماتی بیان کرده است. یا وقتی آن نامه تاریخی را در خرداد پرشور ٨٨ نگاشت، آن روزها در چه حالی بود. همینطور حس و حالی که در صبح فردای انتخابات هشتم اسفند و آن پیروزی دلچسب و بهیادماندنی داشت، چگونه در قاب خاطرات جا خوش کرده است.
آغاز ماجرا
هاشمی را اولینبار در ٩سالگی دیدم. تابستان داغ ٥٩ بود. همراه مادرم در راهپیمایی شرکت کرده بودم. جمعیت بسیاری روبهروی دانشگاه تبریز موج میزد. قرار بود هاشمی سخنرانی کند. همین که شروع کرد، هیاهوی جمعیت بلند شد. شعارها و هوکردنها مانع سخنرانی شد. او از تریبون پایین آمد و با همراهانش آنجا را ترک کرد. سران مجاهدین خلق صحنه را به دست گرفتند و صحبت کردند. از یک هفته قبل که برنامه سخنرانی اعلام شده بود، هواداران مجاهدین، شهر را از پلاکاردهای بیشمار پر کرده بودند که این هاشمی، فئودال و صاحب باغهای پسته، حق ندارد در شهر حنیفنژاد و موسی خیابانی سخنرانی کند. آغاز تخریب هاشمی را همین مجاهدین زدند، چون خوب میدانستند که نقش او در نهضت خمینی چیست. سال ٦٨ وارد دانشگاه علامه طباطبایی تهران شدم و روزنامهنگاری خواندم. ١٢ بهمن ٧٣ روز انتشار شماره نخست، در سرویس سیاسی روزنامه ایران، خبرنگار بودم. روزنامه ایران را منتشر کرده بودند تا پیشرفتهای دولت سازندگی را برای مردم برجسته کند. همکارم مسعود میرزایی، لقب «سردار سازندگی» را اولینبار در این روزنامه به کار برد. من دنبال راهی بودم که دولتمردان، با زبان خود مطالبشان را
صمیمانه با مردم در میان بگذارند. برایم ستون «روزها بر رئیس جمهور چگونه میگذرد؟» که بنیصدر اول انقلاب، هر روز در روزنامه انقلاب اسلامی مینوشت، جالب بود. فکری به نظرم رسید که آقای هاشمی، هر روز در روزنامه ایران، خاطرات آن روزش را بنویسد. پیش حسین مرعشی که آن روزها، رئیس دفتر رئیس جمهور بود، رفتم و طرح خود را مطرح کردم. خندید و گفت خوب موقعی آمدی. مرا پیش محسن هاشمی فرستاد که دفتر بازرسی ویژه رئیسجمهور را اداره میکرد.
محسن هاشمی پیشنهادم را که شنید، خوشحال شد و درجا یک متن دستنویس را که وصیتنامه آیتالله قبل از اجرای عملیات خیبر بود، در اختیارم گذاشت و دو روز بعد در روزنامه چاپ شد. او گفت حاجآقا از اول فروردین سال ٦٠ هر روز خاطره مینویسند و یک انتشاراتی درست شده است که این خاطرات را بهتدریج چاپ کند. از من دعوت کرد که همکاری کنم. برایم فرصت مغتنمی بود. کار کتاب را دوست داشتم. روزنامه را رها کردم و کار آماده سازی کتاب، به شکل جدی شروع شد.
برنامه ای ریختم و کارم را با گردآوری سخنرانیها، مصاحبهها، خطبههای نمازجمعه و پیامهای هاشمی شروع کردم. از دو سال قبل از آن، دفتر نشر معارف انقلاب، تهیه نوارها، متون، بریده جراید داخلی و خارجی و نظایر آن را با جدیت دنبال میکرد. من از دوران مبارزه، زمانی که آیتالله با همکاری طلاب حوزه، مجله بعثت را منتشر کردند و همچنین سخنرانیهای مختلفی که از دهه ٣٠ در مساجد و هیئتها انجام شده بود، هرچه بود، جمع کردم. تیم ١٥نفرهای را سامان دادم که به شکل منظم نوارها را پیاده میکردند. متون ویرایش میشد و بعد از صفحه آرایی تحویل میدادم.
قراردادم با دفتر نشر، صفحه ای ٤٠٠ تومان بود. یک سال که کار کردم، به اندازه کافی پول داشتم تا آستین بالا بزنم و با دخترعمهام ازدواج کنم. سال ٧٥ یعنی ٢٠ سال پیش، کتاب «عبور از بحران» را دست گرفتم. وقتی یاسر هاشمی، متن خاطرات را در اختیارم گذاشت، تا صبح بیدار ماندم و همه خاطرات را خواندم. جالب و خواندنی بود. باورکردنی نبود، کسی که در اوج اشتغال فکری و اجرائی در چنین سطحی است، هر روز نیم ساعت وقت بگذارد و هر آنچه در آن روز برایش گذشته، قلمی سازد. واقعا کار خارقالعادهای بود.
عبور از بحران
قالبی در دست نداشتیم که کتاب را چگونه آماده کنیم. آقای هاشمی، خاطرات را در تقویم سررسید مینوشت، بنابراین سعی کردیم همان حالت را تا حدی حفظ کنیم. یاسر وقت زیادی برای کتاب گذاشت و فکر میکنم هیچ کدام از کتابهایی که تاکنون منتشر کردهایم، نتوانسته رکورد فروش آن کتاب را بزند. شاید به خاطر اینکه اولین کتاب بود، آیتالله هنوز رئیس جمهور بود و خاطرات مربوط به سال پرحادثه و مهم ٦٠ بود؛ همه اینها در فروش «عبور از بحران» دخیل بودند.
متن اولیه را پس از حذفِ موارد کمی که سری است، یا به خاطر آبروی افراد قابل انتشار نیست، در اختیارم میگذارند. حدود ٢٠٠ صفحه متن تایپشده را با اضافهکردن پانوشت و ضمایم و سند و عکس به ٨٠٠ صفحه میرسانم. این کار حدود یک سال طول میکشد. در ویراستاری کتاب عبور از بحران، اینترنت هنوز وجود نداشت، بنابراین برای نوشتن توضیحات پانوشت، باید به کتابخانه ملی در خیابان سیتیر میرفتم. سه ماه هر روز میرفتم.
روزنامه های آن زمان را میگرفتم و از کتابها، مجلات و دایرهالمعارفها، مطالب لازم را برای توضیحات پانوشت، یادداشت میکردم. علاوه بر ویرایش املایی، باید ویرایش محتوایی میکردم. بعضا در متن خاطرات، آمارهایی ذکر شده بود که باید صحت آن چک میشد. یا برخی اطلاعات که مبهم به نظر میرسید، باید مشخص و معلوم میکردیم. اغلب افراد، اسم کوچکشان در خاطرات ضبط نشده بود و آنها را باید مییافتم. فرض کنید نوشته شده بود: «آقای موسویتبریزی آمد». ما در صحنه سیاسی، چهار نفر موسویتبریزی داشتیم؛ سیدحسین، سیدابوالفضل، سیدمحسن و سیدحسن. باید از قرائن جمله مییافتم که منظور کدام است. یافتن عکسهای تاریخی و اسناد مورد نیاز هم وقت زیادی میگرفت.
زندگی سراسر حادثه
در این ٢٢ سال، تقریبا همه سخنرانیها، مصاحبهها و خطبههای ایشان را که بالغ بر صد جلد کتاب شده است، بهدقت خواندهام. کتاب «پابهپای سرو»، شامل خاطرات خانم عفت مرعشی را تنظیم و آماده کردم. برای هر عنوان کتاب خاطرات، با تکتک فرزندان و نوههای ایشان همکار بوده ام. در این بیش از دو دهه همکاری نزدیک، قضاوت صادقانه من این است اولا همه شایعاتی که در جامعه درباره خانواده هاشمی متأسفانه رواج دارد، پوچ و دروغ است. ثانیا چارچوب افکار و نظرات هاشمی از همان زمانی که در مسجد همت و هیئت انصارالحسین سخنرانی کرده تا دوره انقلاب، مجلس، اوج جنگ، صلح و سازندگی و تا زمان ارتحال، فرق اساسی نکرد.
از همان دوران مبارزه، هاشمی روحانی متفاوتی بوده؛ همچنان که شهید بهشتی، روحانی متفاوتی بود؛ متفاوت از آن قالبی که همه ما از یک روحانی سنتی حوزه در ذهن خود داریم. او روشنفکر دینی بود. مقدمه کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» را بخوانید که ٥٠ سال پیش نوشته شده است. مبارزه او با رژیم پهلوی، براساس موهومات و ماجراجویی و نظایر آن نبود؛ نقشه کامل، ملموس و مشخصی از ابتدا در ذهن داشت. مدیریت اقتضایی او بر صحنه، باعث شده برخی خیال کنند هاشمی در طول زمان، دچار تطور محتوایی شده است، درحالیکه به نظر من چنین نیست. همین نگارش خاطرات روزانه، قطعا با فکر و اندیشه و ژرفنگری، برنامه ریزی شده است. واقعا وجود این خاطرات چه موهبت بزرگی برای مورخان و پژوهشگران است و فقدان آن، چه خسارتی میتوانست برای تاریخ انقلاب باشد.
زندگی سراسر حادثه این پیر سیاست، در دهه ٨٠ زندگی، همچنان در اوج جهاد و مبارزه قرار داشت؛ گویی خالق هستی، این فرزند صبور کویر را برای روزهای سخت یک ملت آفریده بود. او در این پنجاهواندی سال مبارزه، لحظهای آرام و قرار نداشت. هاشمی از آن انقلابیهایی نبود که لباس عافیت بر تن بپوشد و کام از دنیا بگیرد؛ اگر چنین بود، موقعیت ممتازش اجازه هر نوع راحتی و آسایش را برای او و خانوادهاش میداد؛ اما آیتالله اهل عافیتطلبی و چشمپوشی نبود.
خاطرات سال ٧٣
خاطرات سال ٧٣ اولین خاطراتی است که آماده شده و در غیاب آن بزرگمرد تاریخ معاصر انتشار مییابد. بعد از این کتاب، تعداد ٢١ جلد دیگر از خاطرات هاشمی - ٧٣ لغایت ٩٥ - برای انتشار باقی میماند. امید است این کتابها روشنگر تاریخ انقلاب باشند و آیندگان را با تلاشهای متولیان انقلاب اسلامی و آمال و آرزوهای آنان بیشتر آشنا کنند و البته چراغ راهی شوند برای دولتمردان اکنون و آینده که از تجربیات گذشته درس بگیرند و آنها هم نتیجه اعمال خود را همانند هاشمی، برای آیندگان به یادگار بگذارند.