شهیدی که مجسمه شاه را پایین کشید +عکس

چهارشنبه سیاه آخرین ارمغان رژیم شاهنشاهی برای مردم اندیمشک بود. ۲۷ دی‌ماه سال ۱۳۵۷ مردم این شهر از استان خوزستان تظاهراتی اعتراضی علیه رژیم طاغوت برپا کردند

کد خبر : 623723
مشرق: چهارشنبه سیاه آخرین ارمغان رژیم شاهنشاهی برای مردم اندیمشک بود. 27 دی‌ماه سال 1357 مردم این شهر از استان خوزستان تظاهراتی اعتراضی علیه رژیم طاغوت برپا کردند که بعد از پایین کشیدن مجسمه شاه، با شلیک مأموران رژیم تعدادی از مردم به شهادت رسیدند. این روز در میان اندیمشکی‌ها به چهارشنبه سیاه معروف شد. غلامحسین دولتشاهی یکی از شهدای چهارشنبه سیاه اندیمشک است که برگ‌هایی از زندگی او را از زبان خواهرش شهین دولتشاهی پیش رو دارید.
شهید دولتشاهی چطور وارد فعالیت‌های انقلابی شد؟ برادرم متولد پنجم دی ماه سال 1336 بود. بچه سوم خانواده بود و تا کلاس دهم درس خوانده بود. از همان نوجوانی‌اش روحیات خاصی داشت. هرچند درآمد زیادی نداشت اما خیلی به فقرا کمک می‌کرد، چون ذات پاکی داشت و دلش با محرومان بود. با شکل‌گیری جریان انقلاب اسلامی فعالیت‌های غلامحسین هم آغاز شد. با دوستانش شعارهای انقلابی روی دیوار می‌نوشتند یا اعلامیه‌های امام را پخش می‌کردند. برادرم عاشق حضرت امام بود و با آب و تاب از امام برای پدر و مادرم صحبت می‌کرد. فعالیت‌های انقلابی‌اش روز و شب نداشت. گاهی متوجه آمدنش در نیمه‌های شب به خانه می‌شدیم. روز عاشورای سال 1357 رفتیم بهشت زهرای اندیمشک. سخنران صحبت می‌کرد و می‌گفت مردم اندیمشک ما به زودی جشن پیروزی انقلاب اسلامی را خواهیم گرفت و شیرینی‌اش را می‌خوریم. وقتی به خانه آمدیم برادرم گفت نمی‌دانم آن روز من هستم یا نه اما خیلی دوست دارم امام را از نزدیک ببینم و زیارتش کنم. من به شوخی گفتم آره! از بین این همه آدم در ایران به تو اجازه نمی‌دهند بروی پیش امام. . . !! گفت اگر ایشان بخواهد من می‌روم. تمنای دلش بود. اما قسمت بود که قبل از آمدن حضرت امام، در چهارشنبه سیاه به شهادت برسد. از چهارشنبه سیاه بگویید. آن روز در اندیمشک چه اتفاقی افتاد؟ روز چهارشنبه 27 دی ماه 1357 قرار بود تظاهرات وسیعی در شهر برگزار شود. حتی مجسمه شاه در این روز پایین کشیده شد. برادرم عصر همان روز چهارشنبه با دوچرخه از خانه بیرون رفت. مادر گفت: اعلام حکومت نظامی کرده‌اند نرو، اما غلامحسین گفت می‌روم و هیچ نیروی نظامی نمی‌تواند جلوی من را بگیرد! او به خیابان دولتشاهی فعلی رفت. بچه‌های انقلابی آنجا جمع شده بودند و شعار می‌دادند. برادرم در حال شعار دادن و هدایت نیروهای انقلابی بود که مورد تهاجم تیرهای مأموران رژیم قرار گرفت و با اصابت ترکشی به سرش به شهادت رسید. دوستان برادرم او را به بیمارستان می‌رسانند که متأسفانه کاری از پیش نمی‌رود و غلامحسین پر می‌کشد. چگونه متوجه شهادتش شدید؟ یکی از همسایه‌ها به مادرم خبر داد که فرزندتان به شهادت رسیده و پیکرش در بیمارستان است. مادر و پدرم خودشان را به بیمارستان رساندند و پیکر برادرم را به خانه آوردند. پیکر برادرم را در اتاقش گذاشتند و خواهرم عکس امام را روی سینه‌اش گذاشت و گفت تو دوست داشتی امام را ببینی. به ما اجازه ندادند که برای برادرم مراسم بگیریم. گفتند حق ندارید عزاداری کنید حتی به مادرم اجازه ندادند در تشییع برادرم شرکت کند. خوب یاد دارم که پول گلوله‌هایی که برادرم را با آن به شهادت رسانده بودند، از ما گرفتند. بعد هم گفتند اجازه نمی‌دهیم جنازه را خاک کنید، مگر اینکه عکس پهلوی را جلوی ماشین بزنید. مجبورمان کردند یک پول پنج تومانی که عکس شاه داشت جلوی ماشین بزنیم. 18روز بعد از شهادت برادرم امام به ایران آمد. پسر خاله‌ام که بعدها خودش هم شهید شد به نام شهید عیسی موسوی عکس برادرم را با خودش به استقبال امام برد و گفته بود غلامحسین نگاه کن امام به ایران آمد. هنوز چهلم برادرم نشده بود که مادرم به دیدار امام خمینی رفت. در دیدار مادرتان با حضرت امام، صحبتی از شوق شهید برای دیدار با ایشان شده بود؟ مادرم با هر زحمتی شده خودش را به قم رسانده بود. پدرم و پسرخاله‌ام شهید خورشیدی هم همراهش رفتند. فقط عکس غلامحسین را با خودشان برده بودند. مادرم از حکایت آن روز می‌گفت: «ما وارد اتاقی شدیم که تعدادی از آقایان نشسته بودند و بعد از 20 دقیقه امام وارد اتاق شد و همه صلوات فرستادند. رفتم محضرش و عمامه و شانه‌هایش را بوسیدم. گفتم پسرم یکی از شهدای انقلاب اندیمشک است. امام عکس را گرفت و امضا کردند. بعد گفتند: مادر چیزی می‌خواهی؟ گفتم: نه، پسرم شما و راهتان را دوست داشت. خیلی دوست داشت شما را ببیند، عکسش را آورده‌ام برای دیدار شما.» هرسال با نزدیک شدن دهه فجر دل‌هایمان غلامحسین را می‌طلبد. گرچه او رفته است اما همچنان اندیمشک و اندیمشکی‌ها او را ستاره آسمان انقلاب خود می‌دانند.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: