نماز جمعه‌ای که به دستور امام، بدون آمادگی قبلی خوانده شد

شايد برجسته‌ترين ويژگي آيت‌الله محمد يزدي در سنين اكنون وي، احساس سربازي انقلاب است، احساسي كه او را در نظر و عمل به شور و تحركي نمايان درمي‌آورد. او با همين نشاط و جوان دلي، با ما به گفت‌وگو نشست. اميد آنكه مقبول افتد.

کد خبر : 623482
سرویس سیاسی فردا؛ روزنامه جوان نوشت:

شايد برجسته‌ترين ويژگي آيت‌الله محمد يزدي در سنين اكنون وي، احساس سربازي انقلاب است، احساسي كه او را در نظر و عمل به شور و تحركي نمايان درمي‌آورد. او با همين نشاط و جوان دلي، با ما به گفت‌وگو نشست. اميد آنكه مقبول افتد. برحسب اسناد، پيشينه مبارزاتي جنابعالي به دوران پيش از آغاز نهضت اسلامي بازمي‌گردد. با اين حال فعاليت تشكيلاتي شما با جامعه مدرسين حوزه قم آغاز مي‌شود. اين تشكل از چه مقطعي و چرا تشكيل شد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحيم و به نستعين. پس از موضع‌گيري قاطع حضرت امام عليه لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي و آغاز نهضت، جامعه مدرسين نخستين گروهي بود كه پشت سر ايشان قرار گرفت و تا آخر هم ايشان و انقلاب را همراهي كرد. بنابراين آغاز فعاليت جامعه و فلسفه آن مشخص است.
آيا اشتغالات مبارزاتي به هدف اوليه تشكيل اين نهاد- كه همان تغيير و تحول در نظام درسي حوزه بود- خدشه‌اي وارد نمي‌كرد؟
هدف جامعه مدرسين همچنان اصلاح وضعيت حوزه بود، اما طبيعتاً كل كار، تحت‌الشعاع اقدامات انقلابي قرار گرفت. قرار گرفتن پشت سر حضرت امام سبب شد جامعه مدرسين كارش را با نظم و انسجام بيشتري انجام دهد و براي اداره آن، اساسنامه و مقرراتي تدوين شود.
نحوه فعاليت جامعه مدرسين چگونه بود و در برهه‌هاي حساسي مثل دستگيري و زنداني شدن اعضاي شاخص، چگونه عمل كرد؟

در ابتدا اين توضيح را بدهم كه وقتي مي‌گوييم تشكل، منظور اين نيست كه جامعه تشكلي با امكانات و پشتوانه‌هاي مالي عجيب و غريب، به سبك و سياق تشكل‌هاي امروزي بود. واقعيت اين است كه ما در ابتداي امر، اصلاً مكان و بودجه خاصي نداشتيم و فقط دغدغه‌هاي مشترك بود كه ما را گرد هم آورده و آن هم تغيير و تحول در نظام حوزه و بعد هم پيگيري نهضت اسلامي و همراهي با حضرت امام بود.

به هر حال پس از تصويب اساسنامه، جلسات جامعه مدرسين به شكل هفتگي شروع شد. بنده از همان ابتدا به كارهاي تشكيلاتي علاقه‌مند و معتقد بودم. جلسات منظم و مفيدي بودند و بر اساس مسائل جديدي كه پيش مي‌آمدند، جامعه مدرسين احساس وظيفه بيشتري مي‌كرد و به روشنگري براي طلاب و ارتباط با مراجع و كمك گرفتن از آنها، سرعت بيشتري بخشيد. اولين مرحله حساسي كه پيش آمد، بازداشت و سپس زندان و حصر حضرت امام بود. جامعه مدرسين احساس كرد جان ايشان در معرض خطر قرار گرفته است و بايد به هر شكل ممكن از اين خطر پيشگيري كرد. راهي كه به نظر همه رسيد اين بود كه همه مراجع را متقاعد سازد كه جمع شوند و مرجعيت ايشان را تأييد كنند، چون طبق قانون اساسي، مراجع مصونيت داشتند و حكومت نمي‌توانست در صورت تأييد مرجعيت، به ايشان صدمه‌اي بزند. اعضاي جامعه مدرسين متن تأييديه مرجعيت حضرت امام را نوشتند و امضا كردند. از روي اين امضاها مي‌توان به درستي دريافت كه چه كساني در چه برهه‌هايي، در مبارزات مشاركت داشتند. جامعه مدرسين با اين كار، وارد مرحله جديدي از مبارزات شد و تلاش خود را براي مراقبت از حضرت امام و به دست آوردن اخبار و اطلاعات از شرايط ايشان در آن دوره، تشديد كرد.
از بازگشت حضرت امام به قم برايمان بگوييد.
هنگامي كه حضرت امام از زندان و حصر بازگشتند، در قم استقبال بي‌نظيري از ايشان شد. بعد هم به منزل خود تشريف بردند و در آنجا مردم از اقصي نقاط ايران، به ديدار ايشان مي‌آمدند و بحث‌هاي انقلابي هم مطرح مي‌شد. يكي از وقايع عبرت‌آموز در آن ايام، اين است كه وقتي امام به قم بازگشتند، از ايشان خواهش شد در مسجد اعظم درس بدهند، اما توليت وقت مسجد، به قول خودش براي حفاظت از مسجد از اين امر جلوگيري كرد، به‌خصوص كه قضيه مدرسه فيضيه هم پيش آمده بود و عده‌اي ترسيده بودند. لذا امام جلسه درس خود را در صحن كوچك ايوان طلا تشكيل دادند. البته گويا بعداً توليت مسجد اعظم آمده و اصرار كرده بود امام در همان مسجد درس بدهند كه ايشان نهايتاً قبول كردند.
پس از تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس عراق، جامعه مدرسين چه اقداماتي كرد؟
تصور رژيم شاه اين بود كه با تبعيد امام به عراق، از آنجا كه در حوزه علميه نجف علما و مراجع بزرگي حضور داشتند، شخصيت امام تحت‌الشعاع آن فضا قرار مي‌گيرد و حداقل اتفاقي كه مي‌افتد گوشه‌نشيني و سكوت ايشان است، اما هنوز مدت زيادي نگذشته بود كه بين امام و فضلاي حوزه نجف و نيز علما و فضلايي كه از حوزه قم به آنجا مي‌رفتند، روابط خوبي شكل گرفت. در آن مقطع تنها جمعيتي كه توانست همزمان روي بيوت مراجع، بازار و نيز قشر فرهنگي تأثير بگذارد، همين جامعه مدرسين بود. اعضاي جامعه مدرسين مكرراً نزد مراجع مي‌رفتند و درباره آراي حضرت امام و كارهايي كه بايد براي پيشبرد نهضت انجام مي‌شدند، با آنها صحبت و همراهي آنان را جلب مي‌كردند. در آن ايام كساني كه به نجف مي‌رفتند، دستورالعمل‌ها و اطلاعيه‌هايي از حضرت امام مي‌گرفتند و درباره شهريه ايشان و برخوردهايي كه ساواك با مسئولان شهريه مي‌كردند، مسائل را با امام مطرح مي‌كردند و ايشان دستورات جديد مي‌دادند.
به ارتباط جامعه مدرسين و مراجع اشاره كرديد. در اين‌باره چه خاطرات شخصي‌اي داريد؟

بنده در صحبت كردن از همه جري‌تر بودم و كمتر ملاحظه بعضي چيزها را مي‌كردم. يك بار همراه با چند تن از مراجع كنوني، نزد آقاي شريعتمداري رفتيم. ايشان گفت: «من دارم همان كارهايي را كه آقاي خميني در نجف انجام مي‌دهند در اينجا انجام مي‌دهم، با اين تفاوت كه ايشان در خارج از كشور و آزادند و من در اينجا گرفتار هزاران محدوديت هستم!» من گفتم: «آقاي خميني دائماً دارند همه تقصيرها را به گردن شاه مي‌اندازند، اما شما از گفتن حرف «ش» هم ابا داريد. اين دو رويكرد يكي است؟» ايشان گفت: «من دارم اصرار مي‌كنم قانون اساسي اجرا شود، شيوه كار ما متفاوت است، شما چه مي‌دانيد قانون اساسي چيست؟» ايشان شايد تصور مي‌كرد بنده با اين توهين سكوت خواهم كرد، ولي دست برنداشتم و گفتم: «بله، بنده يك روضه‌خوان و شما مرجع هستيد، بفرماييد قانون اساسي كه حتي حق انحلال مجلس را هم به شاه داده، براي مبارزه با تخلفات او از راه قانون اساسي، چه راهي باقي گذاشته است؟» بحث بالا گرفت و آقاي مكارم و آقاي سبحاني تلاش كردند مرا ساكت كنند! پس از اين ماجرا همراه با مرحوم آقاي آذري‌قمي و چند تن از علما، خدمت مرحوم آيت‌الله گلپايگاني رفتيم و در‌باره حضرت امام، انقلاب و مسائلي كه پيش آمده بود، صحبت كرديم. ايشان گفتند:«حساب آقاي خميني از آقاي شريعتمداري جداست، چطور توقع داريد اينها مثل هم عمل كنند؟» كاملاً معلوم بود آيت‌الله گلپايگاني هم اميدي به همراهي آقاي شريعتمداري با انقلاب نداشتند. ما در باره بعضي از برنامه‌هايمان با ايشان صحبت كرديم و ايشان گفتند: «با اين برنامه‌ها مشكلي ندارم، ولي انفرادي نمي‌شود كاري كرد، برويد و بررسي كنيد كه چه بايد كرد كه فايده داشته باشد.» خاطره ديگر را از دوره حكومت نظامي قم و تظاهرات گسترده در اين شهر عرض مي‌كنم. در آن ايام به من خبر دادند مراجع و علماي تراز اول، شما را احضار كرده‌اند. گفتم: در اين شرايط، وسيله ندارم خدمت آقايان بروم. گفتند: برايتان وسيله مي‌فرستند!من در آن دوره، در همان خانه‌اي زندگي مي‌كردم كه حضرت امام پس از پيروزي انقلاب در آن اقامت كردند. در هر حال ماشين آمد و مرا به خانه مرحوم آقاي آشتياني - كه رئيس كتابخانه مسجد اعظم بود و به دليل اينكه زياد به كتابخانه مي‌رفتم، مرا مي‌شناخت- بردند. ايشان شخص بسيار معتدلي بودند. عضو جامعه مدرسين نبود، ولي با انقلاب موافق بود. وقتي بنده به منزل ايشان رفتم و ديدم تقريبا همه مراجع از جمله آيت‌الله مرعشي‌نجفي، آيت‌الله شريعتمداري، آيت‌الله حائري، آيت‌الله آملي و تمام اساتيد بزرگ حوزه قم حضور دارند. بحث آنها بر سر اين بود كه به امام تلگراف بزنند يا كسي را نزد ايشان بفرستند كه يادآوري كند: اوضاع خطرناك است و دارند مردم را مي‌كشند! جو پر از رعب و وحشتي بر مجلس حكمفرما بود. مدتي نشستم و ديدم انگار كسي حواسش نيست. خودشان پي من فرستاده‌اند، به همين دليل با صداي بلند گفتم: «فرمايشي بود كه مرا احضار كرديد؟» بعد متوجه شدم كه ظاهراً طلاب در بيوت مراجع به نشانه اعتراض تحصن كرده بودند. طلبه‌اي گفت: «آقايان شما را خواسته‌اند كه بگويند به منزل آيت‌الله گلپايگاني و آقاي شريعتمداري برويد و طلاب را توجيه كنيد شرايط خطرناك و بهتر است دست از اعتصاب و اعتراض بردارند!» بلافاصله و همانجا جلوي روي آقاي شريعتمداري گفتم: «به منزل آقاي گلپايگاني مي‌روم، ولي منزل آقاي شريعتمداري، اصلاً و ابداً نمي‌روم!» علت را پرسيدند و جواب دادم: «آقاي شريعتمداري حتي در مورد حجاب هم كه از ضروريات دين است، به خانواده شاه تذكر نمي‌دهند، در حالي كه امام همه تقصيرها و گرفتاري‌هاي مملكت را متوجه شاه مي‌دانند و در تبعيدگاه هم علي الدوام فرياد مي‌زنند!»مرحوم آقاي حاج‌آقا مرتضي حائري - كه استاد كفايه‌ام بودند- گفتند: «حالا وقت اين حرف‌ها نيست!» گفتم: «اتفاقاً وقت زدن اين حرف‌ها همين حالاست!»

به هر حال با هزار سختي و گرفتاري و در حالي كه گاز اشك‌آور در همه جا پخش شده بود، خود را به خانه آيت‌الله گلپايگاني رساندم و ديدم همه حياط و اتاق‌ها پر از طلاب معترض است! من هم فرصت را غنيمت شمردم و عليه رژيم حرف زدم و گفتم: «اينها خيال مي‌كنند ما متوجه چيزي نيستيم و يك مشت دروغ در روزنامه‌هايشان مي‌نويسند كه به خيال خودشان سر ما را كلاه بگذارند و...» خلاصه هر چه دلم خواست عليه رژيم شاه گفتم. مطمئن بودم بيرون كه بيايم، سر و كارم با ساواك خواهد بود و همين‌طور هم شد. در آنجا سرهنگ ترابي ـ كه فرد بسيار خشن و بداخلاقي بود و برخوردهاي زشتي داشت ـ گفت: «آقايان علما تو را فرستادند كه بروي و اوضاع را آرام كني، تو كه رفتي و همه را تحريك كردي!» تا جايي كه توانست به من توهين كرد و بعد هم دستور داد مرا ببرند و مدتي نگه دارند.
جامعه مدرسين در قبال افكار دكتر شريعتي دو رويكرد متفاوت داشت. گروهي كه فرد شاخص آنها آيت‌الله مصباح يزدي بود، معتقد به برخورد صريح بودند، اما عده‌اي هم قائل به مدارا بودند. در اين چه تحليلي داريد؟
قاعدتاً اطلاع داريد كه دكتر شريعتي با دعوت و همراهي مرحوم شهيد مطهري، به حسينيه ارشاد دعوت شد و تقريباً با هم، دفاع از انديشه‌ اسلامي را آغاز كردند و شخصيت‌هاي بزرگي هم به آنجا دعوت مي‌شدند. اوايل اينطور به نظر مي‌رسيد كه هر دو در يك خط حركت مي‌كنند، ولي به‌تدريج لحن شهيد مطهري اعتراض‌آميز و فاصله بين آنها آشكار شد. در پي اعتراضات شهيد مطهري، جامعه مدرسين تصميم گرفت آثار دكتر شريعتي را نقد و بررسي كند و به‌خصوص كتاب «تشيع صفوي و تشيع علوي» منشأ بحث و دو‌دستگي زيادي شد. خود بنده از تشتت و تضعيف جامعه مدرسين بسيار نگران بودم. نهايتاً در جلسه‌اي كه در منزل آقاي نوري همداني تشكيل داديم و سعي كرديم همه اعضا حاضر شوند، گفتيم: اين دوگانگي فايده ندارد. يا همه با هم تصميم بگيريد و مثلاً بگوييد دكتر شريعتي كافر است، يا بپذيريد كه مسلمان است! بحث بالا گرفت و آقايي گفت: دكتر شريعتي به خاطر اين جمله‌اي كه گفته كافر است و ديگري پاسخ داد: ملاصدرا هم در اسفار همين را گفته است، پس او هم كافر است؟ من گفتم: «‌به جنبه طلبگي قضيه كاري ندارم، نگراني من از دودستگي در جامعه مدرسين است، تصميم خود را بگيريد، يا حكم به كفر دكتر شريعتي بدهيد يا مسلمانش بدانيد». البته مي‌دانستم به اين سادگي‌ها نمي‌شود حكم كافر بودن براي كسي صادر كرد. نهايتاً كساني هم كه اصرار داشتند ايشان را كافر بدانند، قانع شدند كه به اين آساني نمي‌شود گفت كسي كافر است. در آن دوره، در جاهاي ديگري مثل منزل آقاي اسلامي از مبارزان قم، جلساتي تشكيل و مواضع تندي عليه دكتر شريعتي اتخاذ شد، ولي خوشبختانه قضيه در جامعه مدرسين خاتمه يافت و ديگر در اين باره بحثي پيش نيامد، اما در سطح جامعه، همچنان اين دوگانگي وجود داشت.
موضع امام در اين باره بسيار قابل تأمل است...
بله، اما در اين مورد مطلقاً سكوت كردند. نه نفي مي‌كردند و نه اثبات! بنده سكوت امام را نفي تلقي مي‌كردم و به اين نتيجه رسيده بودم امام قصد همراهي ندارند، ولي برخي حتي اين سكوت را، حمايت معنا مي‌كردند!
رويكرد جامعه مدرسين در قبال ماجراي كتاب «شهيد جاويد» هم از زبان شما- كه در متن قضايا بوديد شنيدني است.
بله، متأسفانه چاپ اين كتاب، دستاويز بسيار كارآيي به دست ساواك داد و آتش اختلاف را بين علما، منبري‌ها و طلبه‌ها شعله‌ور كرد. منبري‌هاي قم با حمايت بيت آيت‌الله گلپايگاني، رسماً عليه «شهيد جاويد» وارد ميدان شدند. از آن سو آقاي منتظري و آقاي مشكيني بر اين كتاب تقريظ نوشته بودند و اين خود عده‌اي را به موضع نفي و اثبات مي‌كشاند...
شما خودتان با مرحوم صالحي نجف‌آبادي نويسنده اين كتاب، گفت‌وگوي انتقادي داشتيد؟

بله، منزل ايشان در خيابان آبشار و منزل ما حوالي راه‌آهن بود و گاهي روي پل، به هم برمي‌خورديم! يك بار قبل از نوشتن اين كتاب، ايشان را ديدم و گفتم: «‌آقاي طباطبايي بحث مفصلي در‌باره علم امام دارند، به منزل ما بياييد تا در اين باره كمي با هم صحبت كنيم، متأسفانه دائماً به دنبال مباحث نقلي هستيد و به مباحث عقلي علاقه نداريد و اين برخورد بالاخره گرفتارتان مي‌كند». همينطور هم شد و ايشان به‌خصوص در اين كتاب، دچار اشتباهات بزرگي شد. دشمن هم نهايت استفاده را از اين موضوع كرد و وضعيت بدي پيش آمد. نامه‌اي خدمت حضرت امام فرستادم. امام در پاسخ نوشتند:«در شرايطي كه اصل اسلام در خطر است، آقايان بر سر يك موضوع فرعي دچار اختلاف، بحث و دعوا شده‌اند. بر شماست كه هر چه زودتر اين غائله را ختم كنيد!»

وقتي نامه حضرت امام به دستم رسيد، احساس كردم وظيفه‌ دارم به هر نحو ممكن جلوي اين اختلافات را بگيرم، لذا مرحوم حاج‌آقا مهدي گلپايگاني را صدا زدم و نامه حضرت امام را به ايشان نشان دادم و گفتم: «كاري به اين بحث‌هاي طلبگي درباره شهيد جاويد ندارم، اما اين وضعيت خطرناك است، شما بيا و همكاري كن كه اين مشكل را حل كنيم» ايشان گفت: «منبري‌هاي قم و آقاي آل‌طه كه به اين سادگي قبول نمي‌كنند، با اين همه شما هر چه بگوييد انجام مي‌دهم». نهايتاً قرار شد از اهل منبر دعوت كنيم به منزل آيت‌الله گلپايگاني بيايند و در آنجا خطر موضوع را گوشزد كنيم. از بزرگاني چون حاج آقايان آقا مرتضي حائري، حاج شيخ عبدالجواد اصفهاني و چند تن از علماي بزرگ حوزه هم- كه حرفشان مؤثر بود- دعوت به عمل آمد. وقتي به منزل آيت‌الله گلپايگاني رفتم و جماعت منبري‌ها را ديدم تعجب كردم. باور نداشتم آن همه منبري در قم داشته باشيم! اول جلسه چند نفري بلند شدند و شعارهاي تندي عليه كتاب و نويسنده آن و تقريظ‌نويسان دادند. وقتي حرف‌هايشان تمام شد، خطاب به آيت‌الله گلپايگاني گفتم: چند جمله‌اي عرض مي‌كنم و بعد هر دستوري كه شما بفرماييد، اجرا خواهد شد. بعد توضيح دادم:«شرايطي كه پيش آمده است، فقط به نفع دشمنان اسلام است. حال اگر نويسنده و آقايان تقريظ‌نويس را حاضر كنيم كه اصلاحيه بنويسند مشكل حل مي‌شود؟»بعد از آن آيت‌الله گلپايگاني كمي آقايان منبري و بنده را نصيحت كردند. دو شب بعد، باز با كمك آقا مهدي، جلسه‌اي را تشكيل داديم و آقاي صالحي را به زور به جلسه آورديم و خطرناك بودن شرايط را برايش توضيح داديم و گفتيم: «دو كلمه بنويسيد تا فعلاً اين آتش خاموش شود، تا بعد ببينيم چه بايد بكنيم.» يادم هست سه، چهار بار متني را نوشت و بردند منزل آيت‌الله گلپايگاني و خواندند، ولي آقايان منبري زير بار نرفتند و گفتند: كافي نيست! بالاخره ديروقت شد و آقا مهدي گفت:‌«‌آقا خوابيده است، بهتر است بماند براي فردا صبح». گفتم: فردا كه بشود ديگر نمي‌شود اينها را جمع كرد... نهايتاً آقايان منبري را قانع كرديم كه ديگر اين بحث را مطرح نكنند. اين هم توفيقات الهي بود كه با دستور حضرت امام و كمك مرحوم آقا مهدي گلپايگاني، توانستيم اين غائله را ختم كنيم.
قدري هم به وقايع پس از پيروزي انقلاب بپردازيم. جنابعالي و عده‌اي از همفكرانتان در جامعه مدرسين، در دهه اول انقلاب درباره دولت وقت مواضعي داشتيد كه برخي آن را در تقابل با مواضع امام تفسير مي‌كردند. اكنون پس از سال‌ها، در اين باره چگونه فكر مي‌كنيد؟
به هيچ‌وجه اين‌طور نيست. جامعه مدرسين با سياست‌هاي اقتصادي دولت آقاي موسوي مخالف بود و همچنان معتقد است آن سياست اقتصادي غلط و به ضرر كشور بود. نكته مهم اين است كه در آن دوره آقاي موسوي به حرف امام هم توجه نمي‌كرد! امام همواره از واگذار كردن امور اقتصادي مردم به خود آنها سخن مي‌گفتند، ولي او بر اساس سياست‌هاي غلط، اقتصاد را هر روز دولتي‌تر مي‌كرد و مي‌گفت: دخالت مردم در اقتصاد، يعني همين كاري كه الان ما داريم مي‌كنيم! جامعه مدرسين با مكاتبات مختلف و ملاقات و صحبت با امام، اين سياست‌ها را نقد مي‌كردند. سرانجام امام فرمودند: چند تن از اعضاي جامعه مدرسين بروند و در جلسات هيئت دولت شركت كنند. مرحوم آقاي روحاني، آقاي آسيد جعفر كريمي و آقاي ابطحي كاشاني چند جلسه‌اي رفتند، ولي بعد آمدند و گفتند: «اينها كار خودشان را مي‌كنند و به حرف كسي هم گوش نمي‌دهند، ما هم خودمان را سبك نمي‌كنيم و نمي‌رويم!». اين اظهارنظرها و نقدها به معني مقابله با حضرت امام نبود، بلكه قصدمان نشان دادن واقعيتِ وضعيت موجود بود. ما نظرمان را مي‌گفتيم، اما نهايتاً اين امام بودند كه مي‌گفتند چه بايد بكنيم. نامه‌ها و مكاتبات ما كاملاً از سر خيرخواهي و براي اصلاح امور بود. البته در آن دوره، فضاي بسيار سنگيني وجود داشت و حتي در انتخابات مجلس سوم، مرحوم آقاي مهدوي كني و ما به اسلام امريكايي منتسب شديم! البته حضرت امام با حمايت تام و تمامي كه از ايشان كردند و نيز با توثيق صريحي كه از جامعه مدرسين به عمل آوردند، به اين حرف‌ها پايان دادند.
از چگونگي انتصاب خود به عنوان يكي از فقهاي شوراي نگهبان، پس از انتخابات دوره سوم مجلس بفرماييد.
رابطه بنده و حضرت امام غير از استاد و شاگردي، رابطه خاصي بود. بارها پيش آمد كه بنده مي‌خواستم از حوزه منقطع شوم و حضرت امام مانع شدند. بنده همواره در تمام امور، بر اساس مباني حضرت امام تصميم مي‌گرفتم و در مواردي هم مستقيم با ايشان تبادل‌نظر مي‌كردم، از جمله در دوره‌اي كه در كميسيون قضايي مجلس مسئول بودم، هر وقت نمي‌توانستم از مبنا برداشت روشني داشته باشم، وقت مي‌گرفتم و خدمت امام مي‌رفتم و سؤال مي‌كردم. بنده علاقه خاصي به امور قضايي داشتم و در مجلس هم كه بودم، هيچ‌وقت در كميسيوني غير از كميسيون قضايي شركت نكردم. به هرحال انتصاب در شوراي نگهبان هم، ادامه همان الطاف ديرينه حضرت امام بود.
در دوره‌اي، عده‌اي سعي مي‌كردند اينگونه القا كنند كه امام در برخي از موارد، تحت تأثير مرحوم سيد احمد آقا تصميم مي‌گيرند. در اين‌باره چه تحليلي داريد؟
اين سؤال شما را با ذكر خاطره‌اي پاسخ مي‌دهم. يك بار به ملاقات امام رفتم و وقتي كارم تمام شد، داشتم كفش‌هايم را مي‌پوشيدم كه بروم، حاج احمد آقا آمدند و گفتند: برگرديد، امام با شما كار دارند! برگشتم و ديدم امام مي‌خواهند به اندروني بروند. مجدداً سلام كردم و گفتم: «امري داريد؟» امام فرمودند: «به آقايان هيئت رئيسه مجلس بگوييد احمد بدون اجازه من نه مي‌تواند كاري را انجام بدهد و نه اين كار را مي‌كند!» و تشريف بردند. معلوم مي‌شد بعضي حرف‌ها به گوش امام رسيده است. عرض كردم: «به روي چشم! پيغام شما را مي‌رسانم» و در جلسه بعد هيئت رئيسه پيام امام را رساندم و برخي ذهنيت‌هاي اينچنيني هم برطرف شد.
شما همواره علاقه داشتيد كه از كارهاي اجرايي كنار برويد و به حوزه و درس و بحث برگرديد. چه شد كه تا مدت‌ها موفق به اين كار نشديد؟
اتفاقاً در دور سوم مجلس كه رأي نياوردم، حقيقتاً خيلي خوشحال بودم كه مي‌توانم از كارهاي اجرايي كنار بروم و به حوزه برگردم. يادم هست در جلسه‌اي گفتم: «كي مي‌شود برگردم به حوزه و تدريس را شروع كنم!» فرزندانم هميشه مبادي آداب هستند و فوق‌العاده ادب را رعايت مي‌كنند و وقتي حرف مي‌زنم، جواب نمي‌دهند، اما آن روز پسرم حميد آقا گفت: «هر وقت امام برگشتند و تدريس را شروع كردند، شما هم اين كار را بكنيد!» واقعاً احساس شرمندگي كردم كه فرزندم چنين تحليلي دارد و من از برگشتن به قم حرف مي‌زنم!
در دوره‌اي كه مقام معظم رهبري امام جمعه تهران بودند، يك بار شما بدون اطلاع قبلي نماز را اقامه كرديد. قضيه از چه قرار بود؟
خاطرم هست آقاي دري‌نجف‌آبادي گاهي به شوخي به من مي‌گفتند: من مانده بودم سخنران قبل از خطبه‌ها چرا دارد اينقدر طولاني صحبت مي‌كند؟! ايشان تصور كرده بودند من سخنران قبل از خطبه‌ها هستم! اين هم لطفي بود كه حضرت امام به بنده داشتند. آن روز قرار بود حضرت آقا و مرحوم آقاي هاشمي با حضرت امام جلسه‌اي داشته باشند. خدمت امام بودم و داشتم برمي‌گشتم كه آقاي صانعي كسي را فرستادند كه امروز آقايان اينجا هستند و آقاي يزدي بروند نماز جمعه را اقامه كنند! گفتم: «به امام اطلاع بدهيد مسافر هستم و دارم برمي‌گردم!» چون مسافر نمي‌تواند نماز جمعه را بخواند. رفت و برگشت و گفت: «امام مي‌فرمايند قصد كنيد و بخوانيد!» براي بنده بسيار جاي خوشوقتي بود كه امام تا اين حد به من اعتماد داشتند و احساس مي‌كردند بدون آمادگي قبلي مي‌توانم از پس چنين مسئوليت بزرگي بربيايم.
و سخن آخر؟

خدا را شكر مي‌كنم با اينكه از نظر جسمي شرايط خوبي ندارم، اما از نظر روحي در نشاط هستم. گاهي فرزندانم مي‌گويند: حاج‌آقا با روحش زندگي مي‌كند! خداوند مرحمت فرموده است و هميشه اين احساس نشاط را داشته‌ام. معتقدم يا نبايد كار و مسئوليتي را به عهده گرفت يا بايد آن را به نحو احسن انجام داد. خدا را شكر مي‌كنم در حد توان خود، در كاري كوتاهي نكرده‌ام. به مظاهر دنيا هم علاقه‌اي ندارم. آرزويم اين بود كه تا زنده هستم، ترجمه قرآن خود را تمام كنم كه به لطف خدا انجام شد.

اميدوارم در اين باقي‌مانده عمر دچار لغزش نشويم كه راه بسيار باريك و خطير است و كساني از جاده حق منحرف شدند كه در باور انسان نمي‌گنجد! خوشبختانه پايه‌هاي انقلاب به‌قدري محكم است كه انسان‌ها تحت تأثير آن هستند و نه اينكه انقلاب تحت تأثير انسان‌ها باشد. از خدا عاقبت بخيري و خدمت به مردم و انقلاب را مسئلت مي‌كنم. والسلام عليكم و رحمت‌الله و بركاته.
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: