روزنامه شرق: مرد قاتلی که عاشق زنی متأهل شده بود و برای اینکه بتواند با او ازدواج کند، بعد از تهدید شوهر و فرزند این زن، او را از خانه ربود و مدتی زندانی کرد، به ٢٠ سال حبس محکوم شد.
دیماه سال ٩٣ مردی با پلیس ١١٠ تماس گرفت و از ربودهشدن همسرش از سوی یکی از دوستان خانوادگیشان خبر داد. این مرد به مأموران گفت جوانی که از دوستان خانوادگی ما بود، به عنوان میهمان به خانهام آمد و گفت همسرت باید از این به بعد با من زندگی کند، بعد هم او را با خودش برد. بیژن به مأموران گفت: در خانه نشسته بودیم که ناگهان محسن زنگ خانه را به صدا در آورد و وارد خانه شد و با تهدید گفت همسرم پریا باید با او زندگی کند. پس از شنیدن این حرف با محسن گلاویز شدم و با هم دعوا کردیم که ناگهان محسن به سمت آشپزخانه دوید و چاقویی از آنجا برداشت و زیر گردن دختر خردسالم گذاشت و گفت اگر پریا با من نیاید، دخترتان را میکشم. پریا نمیخواست با او برود؛ همه تلاش من این بود که او را از دست محسن نجات دهم اما تا دخترمان را تهدید کرد، پریا التماسکنان گفت با دخترم کاری نداشته باش. دخترم جیغ میزد و گریه میکرد. ترسیدیم جلوی چشممان به او آسیبی برساند. محسن تهدید کرد فقط در صورتی دخترتان را رها خواهم کرد که پریا با من بیاید. دست پریا را گرفت و کشانکشان بدون کفش و لباس مناسب به بیرون برد و او را سوار ماشین شخصی خود کرد. با توجه به
گفتههای بیژن و تحقیقات، مأموران کار خود را برای دستگیری محسن آغاز کردند. مدتی از ربودهشدن پریا میگذشت اما خبری از او نبود تا اینکه یک روز زن جوان با مراجعه به منزل با پلیس ١١٠ تماس گرفت و از آنها درخواست کمک کرد. به این ترتیب مأموران در صحنه حاضر شدند و محسن را که در محل بود بازداشت کردند و در اختیار کارآگاهان جنایی قرار دادند. محسن ابتدا منکر آدمربایی شد و روز حادثه را چنین برای مأموران شرح داد: شش ماه قبل پریا برای گارانتی تلفن همراهش به محل کار من آمد و با هم آشنا شدیم. پس از مدتی من را با خانواده و همسرش آشنا کرد. حتی چند بار خانوادگی مسافرت رفتیم و من را برای جشن سالگرد ازدواجشان دعوت کردند. پریا با بیژن اختلاف داشت برای همین آن روز با من تماس گرفت و از من خواست به منزلشان بروم تا با بیژن حرف بزنم. وقتی به آنجا رفتم با بیژن دعوایمان شد. پریا خواست او را با خودم ببرم و با پای خودش با من آمد.
اما پریا حرفهای محسن را رد کرد و گفت: درست است؛ ما شش ماه قبل با یکدیگر آشنا شدیم. بعد از اینکه محسن متوجه شد چشم دخترم مشکل دارد، به بهانه اینکه چشمپزشک خوبی را میشناسد، با من تماس میگرفت؛ همچنین یک بار وکیلی برای کارهای برادرم به او معرفی کرد؛ این شد که محسن کمکم وارد خانوادهمان شد. به بهانه سالگرد ازدواجم ما را با خود به شمال برد. بعد از آن مدام من را تهدید میکرد و آرامش را از خانه ما گرفت. خانوادهام را تهدید به قتل میکرد تا اینکه آن روز به منزل ما آمد و به زور من را همراه خودش برد و خواست از همسرم جدا شوم و با او زندگی کنم.
حتی همسایهها نیز شاهد هستند که با چه وضعی من را از خانه بیرون کشید و بدون روسری و لباس مناسب داخل ماشین هول داد. من را در خانه مادرش زندانی کرد؛ اجازه نداشتم از خانه خارج شوم تا اینکه به بهانه آوردن مدارک برای کارهای طلاق محسن قبول کرد من را به خانه خودم بیاورد اما در راه تهدید کرد که اگر دست از پا خطا کنم، عکسهایی را که از من دارد، در شبکههای اجتماعی پخش خواهد کرد تا آبرویم برود.
پس از بازجوییهای بیشتر محسن لب به سخن گشود و به جرم خود اعتراف کرد و گفت: همان روز اولی که پریا را دیدم، از او خوشم آمد اما نمیدانستم متأهل است. هر کاری کردم نتوانستم او را فراموش کنم. برای همین تصمیم گرفتم به زور او را مجبور کنم که با من زندگی کند. این در حالی بود که مأموران در ادامه تحقیقات خود متوجه شدند متهم فردی سابقهدار و خشن است و پیش از این هم به جرم قتل بازداشت و محکوم شده است اما با دریافت رضایت از اولیای دم از زندان آزاد شده بود. بهاینترتیب، با توجه به گفتههای محسن و سایر مدارک موجود در پرونده و شکایت زن جوان و شوهرش، کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. پس از انجام تشریفات قانونی بار دیگر شاکیان در جایگاه قرار گرفتند و شکایت خود را طرح کردند؛ سپس متهم بار دیگر در جایگاه حاضر شد و روز حادثه را شرح داد و از شاکیان درخواست کرد او را ببخشند. در پایان جلسه رسیدگی هیئت قضات برای تصمیمگیری درخصوص این پرونده وارد شور شدند و محسن را به جرم آدمربایی و تهدید و ورود بهعنف به ٢٠ سال حبس و ٧٤ ضربه شلاق و به خاطر واردکردن صدمه جسمانی به بیژن به
پرداخت دیه محکوم کردند.