دردسرهای اصغر فرهادیبودن!
«اصغر فرهادی» ١٥ سالی میشود که فیلم میسازد؛ جوانی با سر پرشور که قصد ندارد به این زودیها میدان را برای رقبا خالی کند. او هربار «آس» تازهای از آستین به در میآورد و همگان را غافلگیر میکند.
کد خبر :
620709
روزنامه شرق: «اصغر فرهادی» ١٥ سالی میشود که فیلم میسازد؛ جوانی با سر پرشور که قصد ندارد به این زودیها میدان را برای رقبا خالی کند. او هربار «آس» تازهای از آستین به در میآورد و همگان را غافلگیر میکند.
اینکه در «ورق»های او چه تعداد «آس» هست تعجبآور نیست. چون از چنین نابغهای میتوان چنین انتظاری داشت؛ اینکه تعداد «آس»های او از شماره بیرون شوند و ما نیز همچنان شگفتزده باقی بمانیم! گروه پرشماری از مخاطبان او چندسالی میشود که به فتوحات او عادت کردهاند؛ فتح این یا آن جشنواره. بردن این یا آن جایزه. همهچیز از «برلیناله» آغاز شد؛ از «جدایی نادر از سیمین»؛ جایی که فیلم همه را غافلگیر کرد و یکشبه آوازهاش به همهجا رفت. بعد نوبت به «گلدنگلوب» رسید و نهایتا در یک شب رؤیایی به «اسکار»؛ شبی که گروه پرشمار مخاطبان تا صبح نخوابیدند و لحظهبهلحظه آن مراسم باشکوه را از گیرندههای ماهوارهای خود تماشا کردند. «عِرق ملی» همه را بیدار نگاه داشته بود؛ مثل شبهای سرنوشتساز ملی دیگر؛ شبهایی که همه چشمبهراه یک «خبرند»؛ خبری که از راه برسد و بهیکباره موجی از شادی راه بیفتد و کل کشور را در بر بگیرد و تا مدتها «خاطره»، یک ملت را شاد کند؛ مثل همان «حماسه ملبورن» با گل تاریخی «خداداد عزیزی»؛ شبی که تا صبح مردم در خیابانها شادی کردند و نیروهای انتظامی هم چارهای جز همراهي با مردم نداشتند. البته در زمان اعلام جایزه
«اسکار» برای «اصغر فرهادی» به وقت ایران صبح زود بود. مردم با بیدارخوابی شبانه خود را به یک طلوع رسانده بودند. آن ساعت از روز امکان «شادی خیابانی» نبود، اما «توفان پیامکی» خلأ «شادی خیابانی» را جبران کرد.
در آن ساعت از بامداد همه با یقین از بیداری به یکدیگر تبریک میگفتند و خاموش در خانههایشان اشک شوق میریختند. وحدتی غریب در یک بامداد سحرانگیز که با تصویری جادویی بر صفحههای تلویزیون پدید آمده بود. یک ایرانی در شرایط سخت «تحریمها» توانسته بود از مرزهای «تردید» عبور و با اثری تأثیرگذار قلب داوران پرشمار «آکادمی» را فتح کند. تپش قلبها را میشد از آنسوی دیوار خانهها شنید وقتی که نام کاندیداها یکبهیک خوانده میشد؛ کاندیداهای بهترین فیلم «خارجی». تپشها به اوج رسید آن هنگام که درِ پاکت طلایی باز شد و نام «اصغر فرهادی» از آن بیرون آمد. انفجار بالاخره رخ داد؛ انفجار شادی پای گیرندههایی که تصویر یک ایرانی سربلند را نشان میداد. یک جوان ایرانی که «مجسمهای طلایی» در دست داشت برای جهان از ایرانیان صلحطلب سخن میگفت. او کلید توفان را زده بود. مردم خود همان توفان بودند. شب به روز وصل شده بود و فردا از همان ساعت «اسکار» آغاز شده بود. کمتر کسی را میشد یافت که از خبر دریافت «اسکار» ذوقزده نشده باشد؛ جایزهای که فیلمسازان ما سالها در حسرت آن مانده بودند و این مهم بالاخره در یک شب جادویی به حقیقت پیوسته بود.
از آن پس بود که دیگر به آثار «اصغر فرهادی» به چشم «شاهکار» نگریسته شد. ابتدا «گذشته» و پس از آن «فروشنده». حالا توقعات از «اصغر فرهادی» بالا رفته است. فتوحات او شاید همچون گذشته همه را شگفتزده نکند، اما برگزیدهنشدنش قطعا همه را شگفتزده خواهد کرد! چون حالا همه از او انتظار برندهشدن دارند. همه با این تصور که هر اثر او، قلهای فراتر از قله قبلی است به آثار او نگاه میکنند؛ اینکه او دیگر در قواره جهانی باید دیده شود؛ اتفاقی که تا پیش از این فقط برای «عباس کیارستمی» افتاده بود و او تا قله «کن» پیش رفته بود. «کیارستمی» هرچند «اسکار» نگرفت، اما فتح قلههای بزرگ را به همکاران ایرانیاش آموخت. او بود که راه رسیدن به قلههای افتخار را یاد داد.
اتفاقا هم او بود که فتح یکبهیک «جشنوارهها» را برای فیلمسازان ایرانی عادی کرد. تا جایی که از زمانی بهبعد هیچ جشنوارهای نبود که در فهرست برگزیدگان آن نامی از یک فیلمساز ایرانی درج نشده باشد! حالا اگر پس از سالها افتخارآفرینی «کیارستمی»، به افتخارآفرینی «فرهادی» دل خوش کردهایم بیشتر ازآنرو است که هشت سال حسرتخوری دوران «مهرورزی» ما را حریص کرده است؛ همان دوران سراسر اضطرابی که از دالان وحشت تحریمها گذشت؛ هشت سال تنگنایی که جز «امید» چیزی ما را به آینده وصل نمیکرد. مردم سختیکشیده، نیاز به امید دارند؛ امید به افقهای باز. امید به جایی بهتر از آنجایی که هستند و خبر «کاندیداتوری» فیلم تازه «فرهادی» یکبار دیگر برق شادی را به چشمان مردم آورده است؛ خبری خوش در روزهای سراسر اندوه متأثر از حادثه جانسوز «ساختمان پلاسکو». مردم ایران به «الاکلنگ» اندوه و شادی خو کردهاند، نوسان مدام میان گریه و خنده! و این داستان اینسالهای مردم است، جوانه امید در دل خاک نومیدی! در زمانه پرغبار این روزها میتوان قدری دورتر افقهای روشن را دید. خبر «کاندیداتوری» فیلم «فروشنده» افقی روشن در میان غبار اندوه بود؛ فرصتی که
بتوان در دل قدری آرام بود. گاه لبخندی زد و از سر غرور به خود بالید.