روزنامه خراسان: گاهی در میان روزمرگی های زندگی، مسائل مهمی فراموش می شود. مسائلی که در لابه لای درگیری های روزانه گم می شوند. انفاق یکی از این موارد است. به خصوص در شرایط فعلی. در شرایطی که عمق رکود، بسیاری از ما را آزار می دهد. در این روز ها، با خود می گوییم که چیزی برای بخشش وجود ندارد. می گوییم خودما که درمانده ایم. اصلا چیزی باقی نمانده که ببخشیم! شاید اصل داستان اینجاست. ماجرا از جایی شروع می شود که تصور غلط؛ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، در ذهن ما رسوخ کرده است اما رفتار بزرگان دین به گونه ای دیگر است. به این ترتیب نیست که ابتدا خودمان سیر شویم و سپس به یاد گرسنگان بیفتیم. ماجرا کاملا متفاوت است. خداوند حق معلومی در اموال ما برای مستمندان قرارداده است. یعنی همانطور که به فکر معاش خود و فرزندانمان هستیم، باید به فکر مستمندان هم باشیم. باید به این فکر باشیم که چگونه و چه بخشی از اموال خود را انفاق کنیم. درست شبیه رفتار الگو های دینی. در حالی که گرسنه بودند بخشیدند قطعا به فرموده بزرگان دینی و آیات و روایات در این صورت برای ما هم گشایشی خواهد داشت. امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) در
دوران کودکی مریض شدند. پیامبر به همراه دو تن از اصحابش به عیادت آن ها رفت. یکی از اصحاب رو به علی (ع) کرد و گفت: «یا علی! کاش برای سلامتی فرزندانت نذری می کردی». علی (ع) پیشنهاد وی را پذیرفت و فرمود: اگر خدا آن ها را شفا دهد؛ به نیّت شکر و سپاسگزاری او، سه روز روزه خواهم گرفت. فاطمه (سلام ا... علیها) نیز پس از شنیدن این سخن، امام خود را حتّی در روزه گرفتن هم تنها نگذاشت و همین سخن را تکرار و نیّت سه روز روزه کرد. حسن و حسین (علیهما السلام) نیز پدر و مادر خود را همراهی و نیّت سه روز روزه در صورت شفا کردند. پس از ایشان تنها کسی که از اهالی خانه باقی مانده بود، فضّه بود که او هم همین عهد را با خود و خدا بست.
چند روزی نگذشته بود که حسن و حسین (علیهما السلام) از آن بیماری شفا پیدا کردند و سلامتی خود را بازیافتند. اهالی خانه همانطور که نیّت کرده بودند همگی روزه گرفتند. این در حالی بود که در آن ایّام شهر مدینه از نظر اقتصادی در شرایط مناسبی قرار نداشت. جهاد های صورت گرفته با مشرکین و مهاجرت گسترده مسلمانان از مکّه به مدینه، اثر خود را بر رونق اقتصادی شهر گذاشته بود. در چنین شرایطی، واضح است که خانواده پیامبر هم شرایط مالی مناسبی نداشتند؛ به گونه ای که حتّی برای تهیّه غذای روزمره خود نیز با مشکل مواجه بودند.
تلاش برای تهیه غذا
علی (ع) برای تهیه غذا به نزد همسایه خود که ریسنده پشم بود رفت تا با وی معامله ای کند و غذای خانه اش را فراهم کند. پرسید: «آیا حاضری مقداری پشم به من بدهی تا آن ها را به دختر رسول خدا بدهم تا بریسد و تو نیز در عوض چند پیمانه جو به من بدهی؟» همسایه این معامله را پذیرفت. علی (ع) پشم ها را از وی گرفت و به خانه آورد و به فاطمه (سلام ا... علیها) داد. فاطمه شروع به ریسیدن پشم های گوسفند کرد و هنگامی که یک سوم آن را ریسید؛ یک پیمانه از آن جو را برداشت و آسیاب کرد و پنج قرص نان پخت که به هر کدام از اهالی خانه، یک قرص نان می رسید. علی (ع) همراه با رسول خدا نماز مغرب را بجا آورد و به منزل آمد.
روز اول: مسکین
سفره را پهن کردند و آماده افطار نخستین روزه خود شدند. وقتی علی (ع) اولین لقمه را برداشت، مسکینی در کنار در آمد و گفت: «سلام بر اهل بیت رسول خدا! من فقیری مسلمان هستم. از آن غذایی که می خورید، به من هم بدهید. من هم دعا می کنم که خداوند شما را از سفره های بهشتی بهره مند کند» . علی (ع) لقمه را از دستانش به زمین گذاشت و گفت: «ای فاطمه! ای دختر کسی که از همه انسان ها برتر است! مگر این انسان فقیر مستمند را نمی بینی که محزون و غمگین به در خانه ما آمده است و به پیشگاه خداوند شکایت می کند و از فقر خویش می نالد و درحالی که گرسنه و غمگین است مشکل خویش را بر زبان می آورد؟ هر انسانی در گروی اعمال خویش است. هرکس کار نیکی انجام دهد، خیر بسیار می بیند و جایگاه او در بهشتی خواهد بود که در گروی اعمال نیک است و خداوند آن را بر انسان بخیل حرام کرده است. انسان بخیل، غمگین خواهد بود و روانه آتش دوزخ می شود». این جملات علی معنای کاملاً روشنی داشت. او تصمیمش را گرفته بود. می خواست تنها غذای آن روزش را به مسکینی بدهد که از وی تقاضای کمک کرده بود. اکنون نوبت فاطمه است. تصمیم او چیست؟ شوهرش را همراهی می کند و غذای خود را ـ یعنی
تمام آنچه که دارد را انفاق می کند؟ فاطمه هم در پاسخ علی گفت: «ای پسر عموی من! امر تو را بر روی چشم می گذارم و می پذیرم و کاملاً مورد قبول من است. من امید دارم که وقتی خودم گرسنه هستم گرسنه ای را سیر کنم، به گروه نیکان ملحق شوم و به جمع خوبان بپیوندم» .
هر پنج نفر، با همه نیازی که به آن غذا داشتند، همه را به آن فقیر دادند و همگی شکم گرسنه سر بر بالین نهادند و فقط با آب روزه خود را افطار کردند.
روز دوم: یتیم
روز بعد نیز روزه گرفتند. فاطمه به سراغ یک سوم بعدی پشم ها رفت. وقتی آن ها را ریسید؛ یک پیمانه دیگر جو برداشت و آسیاب کرد و به تعداد اعضای خانه، پنج قرص نان پخت. علی نیز مانند روز گذشته، نماز مغرب را به رسول خدا اقتدا کرد و سپس راهی منزل شد. سفره را پهن کردند تا پس از دو روز گرسنگی، لقمه نانی بخورند. هنوز اولین لقمه را نخورده بودند که این بار یتیمی در آستانه در ظاهر شد: «سلام ای اهل بیت محمد! من یتیم هستم. آیا از آن غذایی که می خورید، به من نمی دهید؟ ان شاء ا.. که خداوند شما را از سفره های بهشتی بهره مند کند». علی (ع) لقمه ای را که برداشته بود بر سفره نهاد و باز هم رو به همسرش کرد تا تصمیم خود را به او اعلام کند: «ای فاطمه! این یتیم به اختیار خود به خانه ما نیامده بلکه این خداوند است که این یتیم را نزد ما فرستاده است. هرکس امروز در حقّ این یتیم مهربانی کند، انسان بخشند ه ای خواهد بود که جایگاهش در بهشت خرّم است؛ بهشتی که خداوند آن را بر انسان بخیل حرام کرده است. انسان بخیل در آنجا ملامت و سرزنش می شود و روانه آتش دوزخ می شود» . فاطمه (سلام ا... علیها) هم بخشش همسرش را بی پاسخ نگذاشت:
«علی جان! من نیز مانند تو غذای امروز خود را به او خواهم بخشید و هیچ اهمیتی به گرسنگی خود نمی دهم و خداوند را بر خانواده ام ترجیح می دهم. من اطعام را بیش از طعام دوست دارم» .
مانند روز گذشته، هرچه بر سر سفره بود جمع کردند و به آن یتیم بخشیدند. برای دومین روز و شب متوالی، گرسنه ماندند و گرسنه خوابیدند و فقط آب نوشیدند.
روز سوم: اسیر مشرک
روز سوم روزه داری آغاز شد. دو روز بود که نه از غذای سحر خبری بود و نه از نان افطار. روز سوم نیز بدون خوردن سحری شروع شده بود. آثار گرسنگی و بی حالی بر چهره همه نمایان بود. خصوصا حسن و حسین (علیهما السلام) که خردسال بودند. فاطمه (سلام ا... علیها) باز هم سراغ پشم های گوسفند را گرفت. یک سوم پایانی آن ها را ریسید و باقیمانده آخرین پیمانه جو را نیز آسیاب کرد و پنج قرص نان پخت. علی(ع) مانند روز های گذشته، نماز را در مسجد النبی خواند و به منزل آمد. سفره پهن شد تا پس از سه روز گرسنگی، با چیزی غیر از آب افطار کنند. امّا انگار خداوند اراده دیگری کرده است! هنوز لقمه ای نان نخورده بودند که یکی از اسیرانِ مشرک بر در ایستاد و گفت: «سلام بر اهل بیت محمد! ما را اسیر می کنید و به بند می کشید و به ما غذا نمی دهید؟ این انصاف است؟» و باز هم علی لقمه نانش را بر زمین گذاشت و فرمود:
«فاطمه جان! اکنون اسیری راه گم کرده و به زنجیر کشیده شده نزد تو آمده است و بر در خانه ما از گرسنگی شکایت دارد. هرکس که امروز او را سیر کند؛ فردا نتیجه عملش را نزد خداوند یکتا خواهد یافت. مگر غیر از این است که کشاورز فقط همان چیزی را که کاشته است درو می کند نه چیز دیگری را. پس بدون هیچ منّتی، این بنده خدا را غذا بده» . فاطمه نیز درخواست همسرش را اجابت کرد و گفت: «از آنچه داشته ایم فقط یک پیمانه باقی ماند. دستان من به خاطر ریسیدن پشم و آسیاب کردن جو و پختن نان، تاول زده و زخمی شده است. به خدا سوگند که دو فرزند خردسالم گرسنه هستند. خدایا! علی دست خیر دارد و بسیار کار خیر و نیک انجام می دهد. او بازوانی ستبر و قدرتمند دارد و بسیار بخشنده و کریم است. من او را در راه انفاق و دستگیری از دیگران تنها نمی گذارم». پس دست به سفره بردند و آنچه بر سر سفره بود به آن اسیر مشرک دادند و شب سوم را نیز با گرسنگی به صبح رساندند.